جدول جو
جدول جو

معنی مبذقه - جستجوی لغت در جدول جو

مبذقه(مُ بَذْ ذِ قَ)
آن که گفتارش از کردارش نکو باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ذَ قَ)
دبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). کون و دبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَنْ نَ قَ)
جعبه مبنقه، به صیغۀ مفعول، که در بالای آن شبیه بنیقه افزوده باشند از جهت فراخی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ لَ)
جامۀ بادروزه و کهنه. ج، مباذل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لَ قَ)
رکیه مبلقه، اصلاح شده. (ازتاج العروس). رکیه مبلقه، چاه در زمین نرم که بواسطۀ تخته های ساج اصلاح شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
فی الحدیث: مذقه من اللبن، ای شربه من اللبن الممذق. (ناظم الاطباء) ، جرعه ای از شیر به آب آمیخته
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
شیر آمیخته با آب. (یادداشت مؤلف). الطائفه من المذیق. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَقْقَ)
زن بسیاراولاد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِقْ قَ)
ارض مبقه، زمین بسیار بق ّ. بسیارپشه دار. پشه ناک. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بق شود
لغت نامه دهخدا