انگشته. پنج انگشت. افزاری باشد که برزگران دانه وکاه را بدان به باد بردهند تا از هم جدا شود. (لغت نامۀ اسدی، از یادداشت مؤلف). سکو. (منتهی الارب). مذراه. چوبی که یک طرفش به کف و پنجۀ دست شبیه است و بدان خرمن را باد داده گندم را از کاه جدا کنند. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). چهارشاخ. بواشه. (یادداشت مؤلف). بادزن. افشون. (ناظم الاطباء) ، گویا واحد مذروان باشد. رجوع به مذروان شود
انگشته. پنج انگشت. افزاری باشد که برزگران دانه وکاه را بدان به باد بردهند تا از هم جدا شود. (لغت نامۀ اسدی، از یادداشت مؤلف). سکو. (منتهی الارب). مذراه. چوبی که یک طرفش به کف و پنجۀ دست شبیه است و بدان خرمن را باد داده گندم را از کاه جدا کنند. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). چهارشاخ. بواشه. (یادداشت مؤلف). بادزن. افشون. (ناظم الاطباء) ، گویا واحد مذروان باشد. رجوع به مِذرَوان شود
پاک کرده شده. (آنندراج). بی گناه. پاک از... بری. منزه. سلیم. سالم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، معاف و آزاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، دورکرده شده. (آنندراج). و رجوع به مبرا و ذیل آن شود
پاک کرده شده. (آنندراج). بی گناه. پاک از... بری. منزه. سلیم. سالم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، معاف و آزاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، دورکرده شده. (آنندراج). و رجوع به مبرا و ذیل آن شود
بذرقه. راهبر و راهنما و نگاهبان. (منتهی الارب). بدرقه و نگاهبان. (ناظم الاطباء). بدرقه. بذرقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بذرقه شود، پناه یافته و امان داده. (ناظم الاطباء)
بذرقه. راهبر و راهنما و نگاهبان. (منتهی الارب). بدرقه و نگاهبان. (ناظم الاطباء). بدرقه. بذرقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بذرقه شود، پناه یافته و امان داده. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از تازی، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بینائی: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 6)
مأخوذ از تازی، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بینائی: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 6)
از ’ذرو’، آن که زن از برتران قبیله خواهد. (آنندراج). زن گرفتۀ از برترین قبیله. (ناظم الاطباء) ، برآینده بر بالای ذروه. (آنندراج). برآینده بر بالا و بر کنگره. (ناظم الاطباء). غلۀ برباد داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذری شود
از ’ذرو’، آن که زن از برتران قبیله خواهد. (آنندراج). زن گرفتۀ از برترین قبیله. (ناظم الاطباء) ، برآینده بر بالای ذروه. (آنندراج). برآینده بر بالا و بر کنگره. (ناظم الاطباء). غلۀ برباد داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذری شود
اسراف کننده و بی محل و بی دریغ خرج کننده. (غیاث). مسرف و فضول خرج و باددست. (مجموعۀ مترادفات ص 333). پریشان کننده مال به اسراف و مسرف. (ناظم الاطباء). دست به باد. به گزاف خرج کننده. باد دست. متلف. مسرف. تبذیرکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیاطین لربه کفورا. (قرآن 29/17). گفت این گدای شوخ مبذر را که چندان نعمت به چندین مدت برانداخت برانید. (گلستان)
اسراف کننده و بی محل و بی دریغ خرج کننده. (غیاث). مسرف و فضول خرج و باددست. (مجموعۀ مترادفات ص 333). پریشان کننده مال به اسراف و مسرف. (ناظم الاطباء). دست به باد. به گزاف خرج کننده. باد دست. متلف. مسرف. تبذیرکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیاطین لربه کفورا. (قرآن 29/17). گفت این گدای شوخ مبذر را که چندان نعمت به چندین مدت برانداخت برانید. (گلستان)
پراکنده کننده و افشاننده. (ناظم الاطباء) ، بادزننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی بر باد دادن خرمن کوبیده برای جدا کردن دانه از کاه. رجوع به تذریه شود، ستایش کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی مدح و ستودن. رجوع به تذریه شود
پراکنده کننده و افشاننده. (ناظم الاطباء) ، بادزننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی بر باد دادن خرمن کوبیده برای جدا کردن دانه از کاه. رجوع به تذریه شود، ستایش کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی مدح و ستودن. رجوع به تذریه شود