جدول جو
جدول جو

معنی مبتلی - جستجوی لغت در جدول جو

مبتلی
(مُ تَ)
آزماینده، حقیقت دریابنده. (از منتهی الارب). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء) ، خبر پرسنده. (از منتهی الارب). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء) ، اختیارکننده. (از منتهی الارب) ، آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبتلی
(مُ تَ لا)
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
بناشده، بر پایه قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
کسی که تازه به کاری مشغول شده، تازه کار، نوآموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتلا
تصویر مبتلا
در بلا و محنت افتاده، گرفتار درد و رنج، کنایه از عاشق، شیفته، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
پر، آکنده، لبالب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
تراشنده. (آنندراج). تراشنده و قطع کننده و تراش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ لَ)
امراءه مبتله، زن جمیله، گویا که جامۀ حسن بر بدنش بریده اند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). این صفت برای مرد به کار نمی رود و این مبنی بر سماع است. (از اقرب الموارد) ، زن تمام خلقت میانه جسامت. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، زنی که در عضوهایش نرمی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رهاننده و خواننده کسی را برای رهانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نا)
بنا برکرده شده. (آنندراج). اسم مفعول از ’ابتناء’، بنا کرده شده. مبنی. دکتر خیام پور آرد: ’ابتنی’ مانند مجرد خود که ’بنی’ باشد متعدی است. ’فیومی’ گوید: و بنیت البیت و غیره ابنیه و ابتنیته، فانبنی مثل ’بعثته فانبعث’ و بنابراین وقتی که ’مبتنی’ بجای ’مبنی’ استعمال می شود باید آن را به صیغۀ اسم مفعول یعنی به فتح نون و الف آخر خواند، نه به صیغۀ اسم فاعل یعنی به کسر نون و یاء آخر، ولی معمولاً این نکته را رعایت نکنند و آن را به صیغۀ اسم فاعل خوانند چنانکه گویند: ’مبتنی بر اینکه...’ یعنی ’مبنی بر اینکه...’. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 10). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بناکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآورندۀ خانه. (از منتهی الارب) ، آن که سبب بناکردن میگردد. (ناظم الاطباء) ، بناشونده. (آنندراج) ، بنا کرده شده و برپا شده و افراشته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ لَ)
مبتل. رجوع به مبتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از ’مبتلی’ (م ت لا) عربی است:
رهاند خرد مرد را از بلا
مبادا کسی در بلا مبتلا.
فردوسی.
پس چرا چون منی که بی مثلم
به چنین حبس مبتلا باشم.
مسعودسعد.
هر که بر درگاه پادشاهان... مبتلا بود به دام مضرت... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. (کلیله و دمنه).
گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی
گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا.
خاقانی.
، دلباخته. عاشق:
جهاندار از آن چامه و چنگ اوی
ز دیدار و بالا و فرهنگ اوی
برو بر بدانگونه شد مبتلا
که گفتی دلش گشت گنج بلا.
فردوسی.
دلش گرچه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود.
نظامی.
ایکاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.
سعدی.
، رنجور و گرفتار درد و رنج. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیمار:
تو هفت کشور بگرفته ای مخالف تو
ز هفت چرخ شده مبتلا به هفت اندام.
مسعودسعد.
- مبتلا شدن، مبتلا گردیدن. گرفتار شدن. دچار شدن:
تخم وفاست عقل بتو مبتلا شده
گر مر ترا ز تخم وفا برگ و بر جفاست.
ناصرخسرو.
گر زنده ای ز بهر چه با دین چو مرده ای
گر نه دلت به دام هوا مبتلا شده ست.
ناصرخسرو.
مانع... سعادت... نهمتی حقیر است که مردمان بدان مبتلاشده اند. (کلیله و دمنه). هر که دهندش و نستاند مبتلاشود بدانکه خواهد و ندهندش. (کیمیای سعادت).
تنها نه من به خال لبت مبتلا شدم
بر هر که بنگری به همین درد مبتلا است.
(امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 431).
آخر عمر به ضعف پیری مبتلا شده بود. (اوصاف الاشراف). و رجوع به مبتلی شود.
- مبتلا کردن، گرفتارکردن:
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلا کن.
سعدی.
- مبتلا گردانیدن، اسیر و گرفتارکردن: به بند بلا مبتلا گردانیده است. (گلستان).
- مبتلا گردیدن، مبتلاگشتن. مبتلا شدن. گرفتار شدن: و آنگاه به انواع بلا مبتلا گردد. (کلیله و دمنه). و هر که علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. (کلیله و دمنه). هرگاه دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد. (کلیله ودمنه). چون قوت احصانش نباشد به عصیان مبتلا گردد. (گلستان).
- مبتلا گشتن، گرفتار شدن:
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
وندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی.
حافظ.
- ، رنجور و بیمار گشتن:
از قضای آسمان استاد ما
گشت رنجور و سقیم و مبتلا.
مولوی.
- مبتلا ماندن، گرفتار شدن. دلباخته شدن. دچار شدن:
ملامتگوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که درکویی به رویی مبتلا ماند.
سعدی.
و رجوع به مبتلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
بسیارخوار. (آنندراج) ، فروبرندۀ در حلق و بلع کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
چیزی فروبرده در حلق. (آنندراج). فروبرده شده در حلق و بلع کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غا)
مبتغاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج). خواسته شده. درخواست کرده شده. دلخواه. خواست: فرمود تا به مبتغی و مقصود هر یک انعام و اسعاف و احسان ارزان داشته آید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92) ، وام و دین و قرض، حق، کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شیر که اسد باشد. (منتهی الارب). شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ را)
تراشیده. (آنندراج). تراشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
آغسته آگین سر شار لمالم لبالب پر آگنده آگنده پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
پرورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلی
تصویر مختلی
در رونده، برکننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
شروع و آغاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتغی
تصویر مبتغی
خواسته شده آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
رسم الخطی فارسی برای مبتلی: از قضای آسمان استاد ما گشت رنجور و سقیم و مبتلا. (مثنوی) دچار، گرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلع
تصویر مبتلع
او باریده (بلع شده) او بارنده (بلع کننده) بسیار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته شده ساخته پرداخته بنیاد یافته سازنده بنیاد نهنده بنا کرده شده مبنی. توضیح ابتنی مانند مجرد خود که بنی باشد متعدی است. فیومی گوید: و بنیت البیت و غیره ابنیه و ابتنیته فانبنی مثل بعثته فانبعث. و بنابراین وقتی که مبتنی بجای مبنی استعمال میشود باید آنرا بصیغه اسم مفعول یعنی بفتح نون و الف آخر خواند نه بصیغه اسم فاعل یعنی بکسر نون و یاء آخر ولی معمولا این نکته را رعایت نکنند و آنرا بصیغه اسم فاعل خوانند چنانکه گویند: مبتنی بر اینکه... یعنی مبنی بر اینکه... بنا کننده، بنا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
((مُ تَ))
شروع کننده، آغازکننده، تازه کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
((مُ تَ))
لبالب، پر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتلا
تصویر مبتلا
((مُ تَ))
گرفتار، در بلا افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
((مُ تَ))
بنا کننده، وابسته به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
تازه کار، نوآموز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتلا
تصویر مبتلا
دچار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
مبتلا به، مصیبت زده
دیکشنری اردو به فارسی