جدول جو
جدول جو

معنی مبتسل - جستجوی لغت در جدول جو

مبتسل(مُ تَ سِ)
افسونگر مار مزدگیرنده. (آنندراج). افسونگر مار که برای افسون خود مزد گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتسم
تصویر مبتسم
متبسم، دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
جای غسل، آبی که با آن غسل کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
چیزی که همه کس آن را دیده یا شنیده باشد، تکراری، فاقد جذابیت، خوار و ناپسند، پیش پاافتاده، بی ارج
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زَ)
شکافته شده. (ناظم الاطباء) ، شکفته مثل غنچۀ خرمابن. (آنندراج) (از منتهی الارب). شکفته شده مانند شکوفۀ خرمابن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
به هلاکت سپرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
به هلاکت سپرنده کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
تر گردیده شده، به شده از بیماری، نیکو حال شدۀ پس از لاغری و سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مبتله. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). خرمابنی که در کنار آن جنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُبَتْ تَ)
شتر نیکوی متناسب الخلقه. (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت ’مبتل’ وصف نگویند لکن مبتله (م ب ت ت ل ) در صفت زن آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
شمشیر از نیام برکشنده. (ناظم الاطباء). رجوع به امتسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ)
شستن جای. (مهذب الاسماء). جای غسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنجا که غسل کنند. آنجا که سر و تن شویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب. (قرآن 42/38) ، شستنگاه مرده. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که مرده را غسل می دهند. (ناظم الاطباء). آنجا که غسل دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن آب که خود را بدان شویند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). آب غسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب سرد و هرچیزی که با آن می شویند. (ناظم الاطباء) ، شرابی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
غسل آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می شوید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه خوشبوی به خود می مالد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اسب خوی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ)
نعت مفعولی از ابتذال. که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). آنچه که در دسترس همه است. پیش پا افتاده و مستعمل.
- تشبیه مبتذل، تشبیهی است متداول که چون گفته شود بی آنکه مشبه دارای چندین صفت باشد همه کس یک صفت را از آن درک کنند. چنانکه وقتی گویند مثل برف مراد سردی آن نیست و همه دانند که مراد سپیدی آنست. یا در صفت جامۀ نیک شسته گویند مثل یاس، مراد عطر آن نیست بلکه سپیدی مقصود است. یا مثل برق که سرعت از آن فهمند نه نور و روشنائی، یا سوزندگی. و به عبارتی دیگر تشبیهی است سایر چون مثلی: مثل ابر بهار، سخت گریان. مثل الماس، برنده. مثل سرو، با قدی بلند و موزون. مثل بید، سخت لرزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- سیف صدق المبتذل، شمشیر بران قاطع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الوارد).
- فلان صدق المبتذل، یعنی سخت است در آنچه نفس او بذل میکند. (از ذیل اقرب الموارد).
- کلام و مثل مبتذل، که فراوان استعمال شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَذِ)
بذله پوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بذله پوش. باد روزه پوش. کهنه پوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
گشن دهنده خرمابن پیش از وقت آن. (از منتهی الارب) ، آن که بگیرد چیز تازه را. (آنندراج). آن که بگیرد چیز را مادام که تازه است. (ناظم الاطباء) ، آن که کاری را پیش از وقت آن کند. (آنندراج). آن که کاری را در غیر وقت کند. آن که شایق باشد به این که کاری را در غیر موقع اجرا نماید، آغاز کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
دندان سپیدکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). خندان لب. خنده ناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تبسم کننده و زیر لب خنده کننده. (ناظم الاطباء). شکفتگی کننده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
تضرع کننده و زاری کننده و التماس کننده در دعا، مباهله کننده و نفرین کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَسْ سَ)
حنظل مبسل، حنظلی که بی آمیزش چیزی خورده، ناخوش دارند مزۀ آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ)
ملعون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
حمار مبتقل، خر چرندۀ سبزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسل
تصویر مبسل
سرکه تباه، بد مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
جای غسل، آنجا که سر و تن شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبستل
تصویر مبستل
افسونگر مار، مزد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
آنچه بسیار شنوده اند، پیش پا افتاده و مستعمل، خوار و ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتگی کننده، دندان سپید کننده شکفنده شکفتگی کننده، تبسم کننده شکرخند زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
((مُ تَ سَ))
جایی که در آن غسل کنند، آبی که با آن غسل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
((مُ تَ س))
آن که می شوید، آن که خوشبوی به می مالد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
((مُ تَ ذَ))
در دسترس همگان، فرومایه، پیش پا افتاده، بی ارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتسم
تصویر مبتسم
((مُ تَ س))
تبسم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
پیش پا افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
بی ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو، عوام پسند، بازاری، خوار، پست، فرومایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شما آدم مبتذلی هستید: دیگران شما را مسخره می کنند.
دیگران عامیانه و مبتذل هستند: برخوردهائی نه زیاد دوستانه با اشخاص دارید.
دیگران مبتذلانه صحبت می کنند: نقشه هایتان با اطمینان عملی خواهند شد.
دوستان شما عامیانه و مبتذل هستند: در آینده شانس خواهید داشت. کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب