جدول جو
جدول جو

معنی مبتدئه - جستجوی لغت در جدول جو

مبتدئه(مُ تَ دِ ءَ)
زنی است که برای اولین بار حیض شود و یا عادت معینی نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
مبتدئه
مبتدئه در فارسی: نو دشتان مونث مبتدء، کسی است که نخستین بار حیض شود یا عادت معینی نداشته باشد اعم از آنکه اختلاف در وقت باشد یا عدد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
ناگاه گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناگاه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ رَ)
زنی که در نخستین بار پسر زاید. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پیشی گرفتن کسی را و بشتافتن سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن. (آنندراج). بشتافتن. (از اقرب الموارد). با کسی پیشی کردن. (دهار). با کسی پیشی گرفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
از ’ب دو’، آشکار کردن دشمنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحدیث: انه امر ان یبادی الناس بامره، ای یظهره لهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ مَ)
مؤنث محتدم
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ابتر. دم بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
زن طلاق بائن یافته. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن به طلاق بائن کرده. زنی که او را طلاق داده اند. و رجوع به طلاق شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِءْ)
مبتدی. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ لَ)
تأنیث مبتذل: تشبیهات مبتذله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتذل شود
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
معاوضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر بدل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بادله مبادلهو بدالاً، داد آن را مثل آنچه از وی گرفته بود و بادلته مبادله، گرفتم آن را به جای وی. (ناظم الاطباء).
- مبادله الرأسین، نزد بعضی بلغاء آن است که دو لفظ متجانس در کلام آرند که در اول حروف مختلف باشند. چون سلام و کلام و سلامت و ملامت و این از مخترعات... امیرخسرو دهلوی است. (کشاف اصطلاحات الفنون، ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَءْ)
مبتدا. آغاز چیزی: انت بادی الرأی و مبتدأه . (تاج العروس ج 1 ص 44). و رجوع به مبتدا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَدْ دِ دَ)
امراءه متبدده، زن لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ ءَ)
مفازه مختتئه، بیابان که درآن نه آواز احدی شنیده شود و نه راه یافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِلْ لَ)
مؤنث مستدل ّ. رجوع به مستدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لَ)
مؤنث مستدل ّ. رجوع به مستدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ لَ)
مؤنث معتدل. رجوع به معتدل شود.
- منطقۀ معتدله، ناحیه ای از کرۀ زمین که آب و هوایی متوسط (نه گرم و نه سرد) دارد و آن بر دو قسمت است: الف - منطقۀ معتدلۀ جنوبی و آن بخشی از کرۀ زمین است که آب و هوایی معتدل دارد و در نیمکرۀ جنوبی بین منطقۀ حاره و قطب جنوب قرار دارد. ب - منطقۀ معتدلۀ شمالی و آن بخشی از کرۀ زمین است که آب و هوایی معتدل دارد و در نیمکرۀ شمالی بین منطقۀحاره و قطب شمال قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ لَ / لِ)
معاوضه. (ناظم الاطباء). مقابضه. معاوضه. قبض. مقابله. تاخت زدن. پایاپای. تهاتر. سودا. مغایره. غیار. تاخت. بدل کردن چیزی به دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را با چیز دیگری بدل کردن. شیئی را بجای چیز دیگری گرفتن معاوضه. ج، مبادلات، (اصطلاح بانکی) تبدیل وجه کشوری با وجه رایج کشور دیگر، ج، مبادلات. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مبادله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتدبه
تصویر معتدبه
فراوان هنگفت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
معتدله در فارسی: پلیمه مونث معتدل. یا منطقه معتدله. ناحیه ای از کره زمین که دارای آب و هوای متوسط (نه گرم و نه سرد) باشد و آن بر دو بخش است: یامنطقه معتدله جنوبی. منطقه ای از کره زمین که دارای آب و هوای معتدل است و در نیمکره جنوبی بین منطقه حاره و قطب جنوب و اقع است. یا منطقه معتدله شمالی. منطقه ای از کره زمین که دارای آب وهوای معتدل است و در نیمکره شمالی. بین منطقه حاره و قطب شمال و اقع است
فرهنگ لغت هوشیار
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
فرهنگ لغت هوشیار
متبدله در فارسی مونث متبدل: ورتنده، ور تپذیر مونث متبدل جمع متبدلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتداء
تصویر مبتداء
آغاز چیزی، ابتداء
فرهنگ لغت هوشیار
مبتذله در فارسی مونث مبتذل: بی ارج پست خوار مونث مبتذل: اقوال مبتذله
فرهنگ لغت هوشیار
مبتکره در فارسی مونث مبتکر نو پدید نو آیین مبتکره در فارسی مونث مبتکر: و پسر زا زنی که نخستین فرزندش پسر باشد مونث مبتکر جمع مبتکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادهه
تصویر مبادهه
فرو گرفتن ناگاه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدعه در فارسی مونث مبتدع: نو آور نو گذار مونث مبتدع جمع مبتدعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
((مُ دِ لِ یا لَ))
دو چیز را با هم عوض کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه، تعاطی، دادوستد، معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد