اراضی دیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مأها (ماء یارکث) لیس من ماء سغد انّما هی عیون و المباخس بها کثره. (صوره الاقالیم اصطخری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و زروع اهل السرخس مباخس است. (از معجم البلدان، ذیل کلمه سرخس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بخس شود
اراضی دیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مأها (ماء یارکث) لیس من ماء سغد انّما هی عیون و المباخس بها کثره. (صوره الاقالیم اصطخری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و زروع اهل السرخس مباخس است. (از معجم البلدان، ذیل کلمه سرخس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بخس شود
از ’ن ء ی’، جای دور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جویچۀ گرداگرد خرگاه. (منتهی الارب). گودال ژرف که در دور خیمه می کنند جهت محافظت از آب باران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’ن ء ی’، جای دور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جویچۀ گرداگرد خرگاه. (منتهی الارب). گودال ژرف که در دور خیمه می کنند جهت محافظت از آب باران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین. (آنندراج). کسی که تأسف دارد. (ناظم الاطباء). مهموم و محزون و کسی که دریغ می خورد و اندوهگین است. (ناظم الاطباء) : که عدل او ملجاءملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متأسف. (اوصاف الاشراف). و رجوع به تأسف و مادۀ بعد شود
دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین. (آنندراج). کسی که تأسف دارد. (ناظم الاطباء). مهموم و محزون و کسی که دریغ می خورد و اندوهگین است. (ناظم الاطباء) : که عدل او ملجاءملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متأسف. (اوصاف الاشراف). و رجوع به تأسف و مادۀ بعد شود
شیر و شیری که شکار را از دور احساس کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) ، آرام یابنده. (آنندراج). رام شده و دست آموز و انس و الفت گرفته و انسی و اهلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنس شود
شیر و شیری که شکار را از دور احساس کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) ، آرام یابنده. (آنندراج). رام شده و دست آموز و انس و الفت گرفته و انسی و اهلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنس شود
تسلی گیرنده. (آنندراج). دریافت کننده تسلی، بردبار و صابر و شکیبا، مقلد و پس رو و مرید و تابع. (ناظم الاطباء). آن که به دیگری تأسی کند. پیرو. و رجوع به تأسی شود، مهموم و مغموم و پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء)
تسلی گیرنده. (آنندراج). دریافت کننده تسلی، بردبار و صابر و شکیبا، مقلد و پس رو و مرید و تابع. (ناظم الاطباء). آن که به دیگری تأسی کند. پیرو. و رجوع به تأسی شود، مهموم و مغموم و پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء)
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیر و گندیده. (ناظم الاطباء) ، آن که اخلاق پدر خود گیرد. (آنندراج). کسی که خوی پدر خود دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که در چاه بدبو آمده بیهوش گردد. (آنندراج). فرد بیهوش گردیدۀ از بخارچاه. (ناظم الاطباء) ، بهانه جوینده. (آنندراج). آن که عذر می آورد و بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، تأخیر و درنگ کننده. (آنندراج). درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسن شود
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیر و گندیده. (ناظم الاطباء) ، آن که اخلاق پدر خود گیرد. (آنندراج). کسی که خوی پدر خود دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که در چاه بدبو آمده بیهوش گردد. (آنندراج). فرد بیهوش گردیدۀ از بخارچاه. (ناظم الاطباء) ، بهانه جوینده. (آنندراج). آن که عذر می آورد و بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، تأخیر و درنگ کننده. (آنندراج). درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسن شود
نعت فاعلی از مصدر استیساد، مانند شیرشونده، دایرشونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نبت مستأسد، گیاه روئیده و به کمال رسیده. (منتهی الارب). رجوع به استئساد و استیساد شود
نعت فاعلی از مصدر استیساد، مانند شیرشونده، دایرشونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نبت مستأسد، گیاه روئیده و به کمال رسیده. (منتهی الارب). رجوع به استئساد و استیساد شود
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مستأمم. نعت مفعولی از مصدر استیمام. به مادری گرفته شده. (اقرب الموارد) ، به امامت و پیشوایی برگزیده شده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
مستأمم. نعت مفعولی از مصدر استیمام. به مادری گرفته شده. (اقرب الموارد) ، به امامت و پیشوایی برگزیده شده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود