جدول جو
جدول جو

معنی مبتأس - جستجوی لغت در جدول جو

مبتأس(مُ تَ ءِ)
رجوع به مبتئس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستانس
تصویر مستانس
انس گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ءَ)
کوماج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانی که در خاکستر گرم پخته باشند. (از اقرب الموارد) ، جای کوماج در خاکستر گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای آتش افروختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
سریع. (از اقرب الموارد). تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نمام. (از اقرب الموارد). نمام. سخن چین. (از ناظم الاطباء). سخن چین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتر مادۀ استوار گشن خواه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شتر ماده استوار گشن خواه که بانگ نکند از بسیاری آرزوی گشن. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
شتابنده به بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، اسب جوان پرنشاط. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان پر نشاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
ثوب متأم، جامۀ دوگانه تارو پود بافته. (منتهی الارب). و رجوع به متآم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
زنی که دو زاید. (آنندراج). زنی که دوگانه زاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به متئم و متآم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مترس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خریدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
کاره. (منتهی الارب) (آنندراج). کراهت دارنده. (ناظم الاطباء) ، اندوهگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَءْ ءَ)
شتر که جز در سر او قوت و چربش نمانده باشد. (منتهی الارب). مرآس. رجوع به مرآس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
مرآس. (منتهی الارب). رجوع به مرآس شود، مهتر قوم. (ناظم الاطباء) ، رأس مرأس، ای مصک للرؤس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قوی. سری که به قوت کله می زند به سرهای دیگر. (ناظم الاطباء). ج، مرائس
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
اراضی دیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مأها (ماء یارکث) لیس من ماء سغد انّما هی عیون و المباخس بها کثره. (صوره الاقالیم اصطخری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و زروع اهل السرخس مباخس است. (از معجم البلدان، ذیل کلمه سرخس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بخس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
مرد سخت دلاور. (ناظم الاطباء) ، شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ آ)
از ’ن ء ی’، جای دور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جویچۀ گرداگرد خرگاه. (منتهی الارب). گودال ژرف که در دور خیمه می کنند جهت محافظت از آب باران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَ)
پیوند کرده، پوشیده، بخشیده شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَءْسْ)
بؤس. شدت. دلاوری در جنگ. (اقرب الموارد). بأساء قوت در حرب و دلیری. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین. (آنندراج). کسی که تأسف دارد. (ناظم الاطباء). مهموم و محزون و کسی که دریغ می خورد و اندوهگین است. (ناظم الاطباء) : که عدل او ملجاءملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متأسف. (اوصاف الاشراف). و رجوع به تأسف و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
دیرگون و نرم. (آنندراج). و رجوع به تأبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَیْ یِ)
نرم و خوار. (آنندراج). نرم و ملایم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأیس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَنْ نِ)
شیر و شیری که شکار را از دور احساس کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) ، آرام یابنده. (آنندراج). رام شده و دست آموز و انس و الفت گرفته و انسی و اهلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سی)
تسلی گیرنده. (آنندراج). دریافت کننده تسلی، بردبار و صابر و شکیبا، مقلد و پس رو و مرید و تابع. (ناظم الاطباء). آن که به دیگری تأسی کند. پیرو. و رجوع به تأسی شود، مهموم و مغموم و پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیر و گندیده. (ناظم الاطباء) ، آن که اخلاق پدر خود گیرد. (آنندراج). کسی که خوی پدر خود دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که در چاه بدبو آمده بیهوش گردد. (آنندراج). فرد بیهوش گردیدۀ از بخارچاه. (ناظم الاطباء) ، بهانه جوینده. (آنندراج). آن که عذر می آورد و بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، تأخیر و درنگ کننده. (آنندراج). درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
آن که مانند پدر خود گردد. (آنندراج). کسی که شباهت داردبه پدر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
بهانه کننده. (آنندراج). کسی که بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، درنگ نماینده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تأسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سِ)
نعت فاعلی از مصدر استیساد، مانند شیرشونده، دایرشونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نبت مستأسد، گیاه روئیده و به کمال رسیده. (منتهی الارب). رجوع به استئساد و استیساد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَسْ سِ)
برانگیخته و غضبناک مانند شیر. (آنندراج). خشمناک مانند شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَم م)
مستأمم. نعت مفعولی از مصدر استیمام. به مادری گرفته شده. (اقرب الموارد) ، به امامت و پیشوایی برگزیده شده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سِ)
نعت فاعلی از مصدر استیسار، گردن نهنده برای اسیر شدن. (منتهی الارب) ، به اسیری گیرنده کسی را. (اقرب الموارد). و رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سَ)
نعت مفعولی از مصدر استئسار. به اسیری گرفته شده. اسیرشده. (اقرب الموارد). رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتئس
تصویر مبتئس
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستانس
تصویر مستانس
انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
انس گیرنده، خوگر، مانوس شونده
فرهنگ واژه مترادف متضاد