جدول جو
جدول جو

معنی مباحث - جستجوی لغت در جدول جو

مباحث
مبحث ها، موضوعات بحث، جمع واژۀ مبحث
تصویری از مباحث
تصویر مباحث
فرهنگ فارسی عمید
مباحث
(مَ حِ)
جمع واژۀ مبحث و فارسیان بمعنی بحث استعمال کنند. (آنندراج). جمع واژۀ مبحث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
مباحثی که در آن حلقۀ جنون میرفت
ورای مدرسه و قیل و قال مسئله بود.
حافظ (از آنندراج).
، مباحث البقر، زمین بی آب و گیاه یا جای غیرمعلوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: ترکته مباحث البقر،ای بحیث لایدری این هو. (منتهی الارب) ، یعنی گذاشتم او را در جائی که نمیداند کجاست. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبحث شود
لغت نامه دهخدا
مباحث
(مُ حِ)
بحث کننده. (ناظم الاطباء). بحث کننده. ج، مباحثین
لغت نامه دهخدا
مباحث
جمع مبحث، موضوعات مورد بحث بحث کننده
تصویری از مباحث
تصویر مباحث
فرهنگ لغت هوشیار
مباحث
((مَ حِ))
جمع مبحث
تصویری از مباحث
تصویر مباحث
فرهنگ فارسی معین
مباحث
گفتگوها
تصویری از مباحث
تصویر مباحث
فرهنگ واژه فارسی سره
مباحث
گفتگوها، مبحث ها، مقولات، مقوله ها، موضوعات، جستارها، فصول، بخش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مباح
تصویر مباح
ویژگی فعل بدون حکم، حلال کرده شده، جایز، حلال، روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبحث
تصویر مبحث
موضوع بحث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحث
تصویر باحث
بحث کننده، کاونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را ’اباحی’ و ’اباحتی’ و ’صوفیۀ اباحیه’ نیز گویند. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ج 7). از مباحی ّ عربی، که به اباحه معتقد باشد و همه چیز را مباح شمرد و چیزی را حرام و ناروا نداند:
ما رند و مقامر و مباحی ایم
انگشت نمای هر نواحی ایم.
عطار (از فرهنگ فارسی معین).
زهد از تو مباحی شد، تسبیح صراحی شد
جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده.
مولوی (کلیات شمس ج 7).
امروزسماع است و شراب است و صراحی
یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی.
مولوی (ایضاً).
روحی است مباحی که از آن روح چشیده ست
کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی.
مولوی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَذذ)
بحث و جدال و مجادله. (از ناظم الاطباء). با یکدیگر پژوهیدن علم. مطارحه. مفاقهه. با یکدیگر بحث کردن. مناظره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گفتگو کردن بر سر موضوعی یا مسأله ای و بخصوص در مسائل علمی و نظری. بحث و گفتگو. و در فارسی بیشتر با کردن و نمودن و رفتن صرف شود: متکلم و از اهل جدل و مباحثه بود. (تاریخ قم ص 233). دید که میان ایشان مباحثه می رود. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
کاوندۀ زمین و کاوندۀ سخن. (غیاث). بحث کننده. کاونده. تفتیش کننده. پژوهنده.
- امثال:
کالباحث عن الشفره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
کالباحث عن حتفه بظلفه. رجوع بفرائدالادب در آخر المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دا)
مأخوذ از مباحثه عربی. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
با یکدیگر پژوهیدن. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر واپژوهیدن. (دهار). با یکدیگر بحث کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ب وح’، روا و جائز، خلاف محظور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حلال داشته شده و جایز داشته شده. (غیاث). مباحات جمع آن. (آنندراج). حلال کرده شده. مجاز و شایان و... مشروع. (از ناظم الاطباء). حلال داشته شده. جایز دانسته. روا. حل ّ. حلال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی
شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.
ناصرخسرو.
ثنا و شکر تو گویم همی بجان و به دل
که نیست شکر و ثنا، جز ترا حلال و مباح.
مسعودسعد.
کتب علم گنج روحانی است
سوی عالم مباح بفرستد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 855).
، (اصطلاح فقهی) آنچه که متساوی الطرفین باشد. (از تعریفات جرجانی). بی حکمی است و مقابل مندوب، مکروه، حلال، حرام و واجب است. و امری است که فعل و ترک آن متساوی الطرفین باشد. (فرهنگ علوم دکتر سجادی). هر کاری که فعل و ترک آن مساوی وبی تفاوت باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به واجب و نفائس الفنون، علم اصول و موافقات شود.
- مباح بودن خون کسی، که در ریختن آن دیتی لازم نیاید. که شرعاً کسی در ریختن آن مؤاخذ نباشد: حجت برگرفتند که اگر او را معاونی باشد خون او مباح بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 119).
پیش درویشان بود خونت مباح
گر نباشد در میان مالت سبیل.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
به معنی بحث است. (منتهی الارب) (آنندراج). بحث. جستجو. جستار. ج، مباحث. (فرهنگ فارسی معین). بحث و کاوش و تفتیش. (ناظم الاطباء). بحث. ج، مباحث. (اقرب الموارد) ، جای بحث. ج، مباحث. (منتهی الارب) (آنندراج). جای بحث و محل بحث. ج، مباحث. جای بحث و تفتیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ’مباحث’ شود، آنچه در مناظره به نفی واثبات در آن توجه کنند. (از تعریفات جرجانی) ، جای تحصیل. (ناظم الاطباء) ، فرشیم. فصل. (ناظم الاطباء). باب و فصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رساله و کتاب. (ناظم الاطباء). کتاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مباحثه و مناظره و بحث و قضیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباحثت
تصویر مباحثت
با یکدیگر بحث کردن، بحث گفتگو، جمع مباحثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
مباحی در فارسی: روا دان اباحتی: ما رند و مقامر و مباحی ایم انگشت نمای هر نواحی ایم. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحث
تصویر باحث
بحث کننده، پژوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
حلال داشته شده و جایز داشته شده، شایان، مشروع، روا، مباحات جمع آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبحث
تصویر مبحث
بحث، جستجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
((مُ حَ ثَ یا ثِ))
گفتگو و بحث نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبحث
تصویر مبحث
((مَ حَ))
بحث، گفتگو، جمع مباحث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باحث
تصویر باحث
((حِ))
بحث کننده، جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباح
تصویر مباح
((مُ))
روا، مجاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبحث
تصویر مبحث
جستار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مباحثات
تصویر مباحثات
گفتگوها
فرهنگ واژه فارسی سره
لاابالی، اباحتی، لاقید، متساهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بحث، جدل، جروبحث، صحبت، گفتگو، محاجه، مناظره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخش، جستار، فصل، فقره، مقوله، موضوع، قضیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جایز، حلال، روا
متضاد: مکروه
فرهنگ واژه مترادف متضاد