احمد بن علی، مکنی به ابونصر که از ابوعمرو محمد بن محمد بن جابر و ابوسعید خلیل بن احمد و دیگران استماع کرد و مرد صادق و ثقه بود و به سال 403 در سن 61 سالگی درگذشت. (از معجم البلدان) فضل بن نصر مکنی به ابوالعباس که از عباس بن عبدالله سمرقندی روایت دارد و بکر بن محمد بن احمدالفقیه از او روایت کرده است. (از معجم البلدان)
احمد بن علی، مکنی به ابونصر که از ابوعمرو محمد بن محمد بن جابر و ابوسعید خلیل بن احمد و دیگران استماع کرد و مرد صادق و ثقه بود و به سال 403 در سن 61 سالگی درگذشت. (از معجم البلدان) فضل بن نصر مکنی به ابوالعباس که از عباس بن عبدالله سمرقندی روایت دارد و بکر بن محمد بن احمدالفقیه از او روایت کرده است. (از معجم البلدان)
شفاعت: بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی). خواجه پایمردی کند و سوی خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد بنویسد و او را شفیع کند. (تاریخ بیهقی). حقا که با عقوبت دوزخ برابر است رفتن بپایمردی همسایه در بهشت. سعدی. ، توسط. میانجیگری. خواهشگری: پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت و فردوسی بودلف را برگرفت و روی بحضرت نهاد بغزنین و بپایمردی خواجۀ بزرگ احمد حسن کاتب عرضه کرد و قبول افتاد. (چهارمقاله). ، کمک. معاضدت. پشتی. دستیاری. یاوری. یاری. ایستادگی در کار کسی: و نیز از توانگران بستدی و بدرویشان دادی [قصی بن کلاب] و درویشان را پایمردی کردی. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). فضل ربیع که حاجب بزرگ بوده میان بسته بود تعصب آل برمک را و پایمردی علی عیسی [امیر خراسان از دست هارون] کردی. (تاریخ بیهقی). امیر [مسعود] سخن لشکر همه با وی گفتی و در باب لشکریان پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. (تاریخ بیهقی). و نه غلبۀ جنود و قوت، پای مردی نمود. (جهانگشای جوینی). - پایمردی کردن، دستیاری کردن. میانگی کردن. میانجی شدن. واسطه شدن. توسطکردن. شفاعت کردن. خواهشگری
شفاعت: بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی). خواجه پایمردی کند و سوی خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد بنویسد و او را شفیع کند. (تاریخ بیهقی). حقا که با عقوبت دوزخ برابر است رفتن بپایمردی همسایه در بهشت. سعدی. ، توسط. میانجیگری. خواهشگری: پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت و فردوسی بودلف را برگرفت و روی بحضرت نهاد بغزنین و بپایمردی خواجۀ بزرگ احمد حسن کاتب عرضه کرد و قبول افتاد. (چهارمقاله). ، کمک. معاضدت. پشتی. دستیاری. یاوری. یاری. ایستادگی در کار کسی: و نیز از توانگران بستدی و بدرویشان دادی [قصی بن کلاب] و درویشان را پایمردی کردی. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). فضل ربیع که حاجب بزرگ بوده میان بسته بود تعصب آل برمک را و پایمردی علی عیسی [امیر خراسان از دست هارون] کردی. (تاریخ بیهقی). امیر [مسعود] سخن لشکر همه با وی گفتی و در باب لشکریان پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. (تاریخ بیهقی). و نه غلبۀ جنود و قوت، پای مردی نمود. (جهانگشای جوینی). - پایمردی کردن، دستیاری کردن. میانگی کردن. میانجی شدن. واسطه شدن. توسطکردن. شفاعت کردن. خواهشگری
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، در 62 هزارگزی جنوب خاوری قاین. سکنۀ آن 80 تن آب آنجا از قنات، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، کنایه از نابود شدن. از میان رفتن. ضایع شدن: چو سرمه ای است غبار وجود من صائب به باد میرود ازیک نفس کشیدن چشم. صائب
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، در 62 هزارگزی جنوب خاوری قاین. سکنۀ آن 80 تن آب آنجا از قنات، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، کنایه از نابود شدن. از میان رفتن. ضایع شدن: چو سرمه ای است غبار وجود من صائب به باد میرود ازیک نفس کشیدن چشم. صائب