جدول جو
جدول جو

معنی مایمرغی - جستجوی لغت در جدول جو

مایمرغی(یَ مُ)
منسوب به مایمرغ. و رجوع به مایمرغ و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مایمرغی(یَ مُ)
احمد بن علی، مکنی به ابونصر که از ابوعمرو محمد بن محمد بن جابر و ابوسعید خلیل بن احمد و دیگران استماع کرد و مرد صادق و ثقه بود و به سال 403 در سن 61 سالگی درگذشت. (از معجم البلدان)
فضل بن نصر مکنی به ابوالعباس که از عباس بن عبدالله سمرقندی روایت دارد و بکر بن محمد بن احمدالفقیه از او روایت کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
یاری، کمک، میانجی گری، شفاعت، برای مثال حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی - ۱۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ مُ)
ابوسعد گوید که شهری بر کنار جیحون است و گروهی از فضلا بدانجا منسوب اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شفاعت: بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی). خواجه پایمردی کند و سوی خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد بنویسد و او را شفیع کند. (تاریخ بیهقی).
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه در بهشت.
سعدی.
، توسط. میانجیگری. خواهشگری: پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت و فردوسی بودلف را برگرفت و روی بحضرت نهاد بغزنین و بپایمردی خواجۀ بزرگ احمد حسن کاتب عرضه کرد و قبول افتاد. (چهارمقاله).
، کمک. معاضدت. پشتی. دستیاری. یاوری. یاری. ایستادگی در کار کسی: و نیز از توانگران بستدی و بدرویشان دادی [قصی بن کلاب] و درویشان را پایمردی کردی. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). فضل ربیع که حاجب بزرگ بوده میان بسته بود تعصب آل برمک را و پایمردی علی عیسی [امیر خراسان از دست هارون] کردی. (تاریخ بیهقی). امیر [مسعود] سخن لشکر همه با وی گفتی و در باب لشکریان پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. (تاریخ بیهقی). و نه غلبۀ جنود و قوت، پای مردی نمود. (جهانگشای جوینی).
- پایمردی کردن، دستیاری کردن. میانگی کردن. میانجی شدن. واسطه شدن. توسطکردن. شفاعت کردن. خواهشگری
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، در 62 هزارگزی جنوب خاوری قاین. سکنۀ آن 80 تن آب آنجا از قنات، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، کنایه از نابود شدن. از میان رفتن. ضایع شدن:
چو سرمه ای است غبار وجود من صائب
به باد میرود ازیک نفس کشیدن چشم.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
میانجیگری خواهشگری توسط، کمک دستیاری ایستادگی در کار کسی معاضدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
میانجیگری، کمک، دستیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایمردی
تصویر پایمردی
استقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
حمیت، غیرت، پایداری، میانجیگری، وساطت، پشتیبانی، حمایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرغ تخم گذار
فرهنگ گویش مازندرانی