قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفۀ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست: نسیم صبح بر مجروح نیش است حریر جامه بر بیمار بار است گهر در چشم محنت دیده سنگ است سمن در پای ره گم کرده خار است. (از آتشکدۀ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 21)
قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفۀ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست: نسیم صبح بر مجروح نیش است حریر جامه بر بیمار بار است گهر در چشم محنت دیده سنگ است سمن در پای ره گم کرده خار است. (از آتشکدۀ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 21)
مائل. برگردنده از راه. (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه. (از اقرب الموارد). خم شونده از راه. (از منتهی الارب) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 14). و رجوع به میل شود، جورکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به میل شود، برگردنده و خمنده. ج، ماله و میّل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به میل شود، عدول کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، خرامنده و تبخترکننده. (ناظم الاطباء). خرامان. چمان: که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع که من به قد تو سروی ندیده ام مایل. سعدی (دیوان چ مصفا ص 710). و رجوع به مائلات شود، راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. (ناظم الاطباء). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است. (از آنندراج) : دلت گر به راه خطا مایل است ترا دشمن اندر جهان خود دل است. فردوسی. مال چنه ست و زمانه دام جهان است ای همه ساله به دام برچنه مایل. ناصرخسرو. به دستگیری افتادگان و محتاجان چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل. سعدی. میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است. کاتبی. خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. وحشی (دیوان چ نخعی ص 269). - مایل بودن به رنگی، به آن رنگ زدن. سبز مایل به سیاهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزدیک بودن به آن رنگ: پوست ساق او (ماهی زهرج) مایل به زردی و با اندک حدت. (تحفۀ حکیم مؤمن). ، کج و خمیده. (ناظم الاطباء)، {{اسم}} نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. (ناظم الاطباء)
مائل. برگردنده از راه. (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه. (از اقرب الموارد). خم شونده از راه. (از منتهی الارب) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 14). و رجوع به میل شود، جورکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به میل شود، برگردنده و خمنده. ج، ماله و مُیَّل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به میل شود، عدول کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، خرامنده و تبخترکننده. (ناظم الاطباء). خرامان. چمان: که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع که من به قد تو سروی ندیده ام مایل. سعدی (دیوان چ مصفا ص 710). و رجوع به مائلات شود، راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. (ناظم الاطباء). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است. (از آنندراج) : دلت گر به راه خطا مایل است ترا دشمن اندر جهان خود دل است. فردوسی. مال چنه ست و زمانه دام جهان است ای همه ساله به دام برچنه مایل. ناصرخسرو. به دستگیری افتادگان و محتاجان چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل. سعدی. میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است. کاتبی. خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. وحشی (دیوان چ نخعی ص 269). - مایل بودن به رنگی، به آن رنگ زدن. سبز مایل به سیاهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزدیک بودن به آن رنگ: پوست ساق او (ماهی زهرج) مایل به زردی و با اندک حدت. (تحفۀ حکیم مؤمن). ، کج و خمیده. (ناظم الاطباء)، {{اِسم}} نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. (ناظم الاطباء)
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست: هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من. (از مجالس النفایس ص 73 و 248). و رجوع به همین مأخذ شود
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست: هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من. (از مجالس النفایس ص 73 و 248). و رجوع به همین مأخذ شود