جدول جو
جدول جو

معنی مایل - جستجوی لغت در جدول جو

مایل
گراینده، میل کننده، خواهان، خمیده، خرامان، خرامنده، برای مثال که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده ام مایل (سعدی۲ - ۶۵۴)
تصویری از مایل
تصویر مایل
فرهنگ فارسی عمید
مایل
واحد اندازه گیری طول در کشورهای انگلیسی زبان برابر با ۱۶۰۹ متر
مایل دریایی: در ریاضیات واحد اندازه گیری طول برابر ۱۸۵۲ متر
تصویری از مایل
تصویر مایل
فرهنگ فارسی عمید
مایل
(یِ)
قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفۀ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست:
نسیم صبح بر مجروح نیش است
حریر جامه بر بیمار بار است
گهر در چشم محنت دیده سنگ است
سمن در پای ره گم کرده خار است.
(از آتشکدۀ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 21)
لغت نامه دهخدا
مایل
(یِ)
مائل. برگردنده از راه. (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه. (از اقرب الموارد). خم شونده از راه. (از منتهی الارب) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 14). و رجوع به میل شود، جورکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به میل شود، برگردنده و خمنده. ج، ماله و میّل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به میل شود، عدول کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، خرامنده و تبخترکننده. (ناظم الاطباء). خرامان. چمان:
که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع
که من به قد تو سروی ندیده ام مایل.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 710).
و رجوع به مائلات شود، راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. (ناظم الاطباء). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است. (از آنندراج) :
دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است.
فردوسی.
مال چنه ست و زمانه دام جهان است
ای همه ساله به دام برچنه مایل.
ناصرخسرو.
به دستگیری افتادگان و محتاجان
چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل.
سعدی.
میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست
طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است.
کاتبی.
خری چند مایل به جلهای رنگین
ددی چند راغب به آفت رسانی.
وحشی (دیوان چ نخعی ص 269).
- مایل بودن به رنگی، به آن رنگ زدن. سبز مایل به سیاهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزدیک بودن به آن رنگ: پوست ساق او (ماهی زهرج) مایل به زردی و با اندک حدت. (تحفۀ حکیم مؤمن).
، کج و خمیده. (ناظم الاطباء)،
{{اسم}} نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مایل
برگردنده از راه، ترک کننده و برگردنده و خمنده، جور کننده، عدول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مایل
((یِ))
کج، خمیده، آرزومند، مشتاق، دارای شیب اندک
تصویری از مایل
تصویر مایل
فرهنگ فارسی معین
مایل
خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب
متضاد: مستقیم، خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقه مند، مشتاق
متضاد: نافر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مایل
الميل
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به عربی
مایل
Oblique
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مایل
oblique
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مایل
مائل
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به اردو
مایل
oblíquo
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مایل
ukośny
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به لهستانی
مایل
косой
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به روسی
مایل
косий
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مایل
schuin
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به هلندی
مایل
schräg
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به آلمانی
مایل
เอียง
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به تایلندی
مایل
obliquo
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مایل
אלכסוני
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به عبری
مایل
斜めの
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مایل
倾斜的
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به چینی
مایل
kaliko
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مایل
비스듬한
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به کره ای
مایل
oblicuo
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مایل
miring
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مایل
তির্যক
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به بنگالی
مایل
तिरछा
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به هندی
مایل
eğik
تصویری از مایل
تصویر مایل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمایل
تصویر شمایل
(دخترانه)
خوبیها و خصلتهای نیکو و پسندیده، شکل و صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
(یَ مُ)
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست:
هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن
جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من.
(از مجالس النفایس ص 73 و 248).
و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است. او راست:
بزم خالی دیدم امشب، چون صراحی پیش یار
ریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم.
(از مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایله
تصویر مایله
مائله در تازی مونث مائل بنگرید به مایل مونث مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
گرایش، دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
فتن
فرهنگ واژه فارسی سره