جدول جو
جدول جو

معنی مایقراء - جستجوی لغت در جدول جو

مایقراء
(یُ رَءْ)
خوانا و آنچه که ممکن خوانده شدن باشد. (آنندراج). خوانا و خوانده شدنی. ضد لایقراء. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایقرا
تصویر لایقرا
نوشته ای که خوانده نشود، ناخوانا
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
سلطان حسین میرزا فرزند منصور و معروف به ’خاقان منصور’ و معزالسلطنه و ابوالغازی آخرین از امرای تیموری. پادشاهی ادب پرور هنردوست بود و وزیر معروفش امیرعلیشیر نوائی است که موجب شهرت دربار او و آبادانی پایتختش هرات شده بود. در سال 861 هجری قمری که خراسان آشفته شده بود، در شهر مرو به پادشاهی نشست و در ذی حجۀ 862 استرآباد را فتح کرد و در سال 873 هرات را تسخیرنمود و در 874 با میرزا یادگار محمد جنگید و در اواخر سال 875 هجری قمری با سلطان محمود جنگید و تا سال 902 در غایت دولت و اقبال حکومت کرد. و در سال 911 هجری قمری درگذشت. اثری موسوم به مجالس العشاق و اشعاری به فارسی و ترکی دارد و تخلصش حسینی بوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 و خصوصاً صص 110- 113 شود، نام دیگر دولت آق قویونلوها. رجوع به آق قویونلو شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مهمانی کننده وبسیار مهمانی. مقری (م را) . (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل مقراء للضیف، مرد بسیار پذیرایی کننده مهمانی و کذلک امراءه مقراء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قرء.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لازم گرفتن ده را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آتش برآوردن از آتش زنه، (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(یُ رَءْ)
مرکّب از: لا + یقرء، که خوانده نشود. خوانده ناشدنی. غیرقابل خواندن
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هرآنچه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- فعال مایشاء، شخص خود مختار و لگام گسیخته و مستبد. آنکه هرچه بخواهد می کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فعال مایرید و فعال مایشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ عیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم جمع عیر است. معیورا. (از اقرب الموارد). رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
مصغر پاره، پارۀ خرد. سخت اندک:
گوئی که دو سه پیرهن است از دو سه گونه
وز دامن هر یک ز دگر پارگکی کم.
امیرطاهر بن فضل چغانی.
، کمی:
شیرین سخنم دید و بدین چرب زبانی
زان سنگدلی پارگکی نرم ترآمد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
شهری است به یمن و در آنجای است کان عقیق، مقرئی منسوب به وی و منه المقرئیون من المحدثین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام شهری در یمن که کان عقیق در آنجا می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ما یقرا
تصویر ما یقرا
آنچه خوانده می شود آنچه ممکن است خوانده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قرء، پساوند ها خوانا کردن، خواندن آموختن، دشتان شدن، پاکدشتانی (دشتان حیض)، درود رساندن خوانا کردن خوانا گردانیدن خواندن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراء
تصویر مقراء
میهماندوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایقرا
تصویر لایقرا
خوانده نمیشوه، ناخوانا غیرقابل خوانددن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماوراء
تصویر ماوراء
((وَ))
پشت سر، آنچه در پس و پشت چیزی قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقراء
تصویر اقراء
((اِ))
خواندن، خواندن را یاد گرفتن
فرهنگ فارسی معین
بلم ران، کرجی بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد