- مایع
- آبگون
معنی مایع - جستجوی لغت در جدول جو
- مایع
- هر چیز روان مثل آب و سرکه که بر روی زمین جاری شود، جسمی که روان باشد، آبکی، سیال
- مایع ((یِ))
- هر جسم روان مثل آب
- مایع
- از حالت های سه گانۀ ماده که در آن شکل ماده از شکل ظرف خود تبعیت می کند، آبگونه
- مایع
- Liquid
- مایع
- líquido
- مایع
- płynny
- مایع
- жидкий
- مایع
- рідкий
- مایع
- vloeibaar
- مایع
- flüssig
- مایع
- líquido
- مایع
- liquide
- مایع
- liquido
- مایع
- kioevu
- مایع
- נִזְלֵף
- مایع
- ของเหลว
- مایع
- سائلٌ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی مائعه مونث مائع آبگونه مونث مایع جمع مایعات
جمع جمیعه
بازدارنده، گیر، راهبند
ماده، باعث، موجب
فروشنده
آشکار، شایع، پیدا، ظاهر
فرمانبردار
بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا