نام شهری است در ایران و نام ولایت آن شهر هم هست... و به فتح اول هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). نام ولایتی از اقلیم دوم در میانۀ کرمان و سیستان منسوب به مکران بن هیتال، و کیج دارالملک آن بوده و آن را کینهج نیز گویند. (انجمن آرا). نام ایالتی از بلوچستان در کنار دریای عمان و نام شهر این ایالت. (ناظم الاطباء). ناحیتی است از حدود سند وشهر کیج مستقر پادشاه مکران است. کیز و کوشک قند و درک و اسکف از حدود مکران است. (حدود العالم). ولایت وسیعی است. شهرها و قریه ها دارد و فانیذ در اینجا باشد و همه جا برند. این ولایت از سوی مغرب به کرمان و از سوی شمال به سیستان و از طرف جنوب به دریا منتهی می شود. (از معجم البلدان). مکران ولایتی وسیع است و خارج ملک ایران و شرحش در آخر خواهد آمد اما چون خراج به ایران می دهد و داخل عمل کرمان است به این قدر ذکرش در اینجا کردن در خور بود. (نزهه القلوب چ لیدن ص 141). مکران مملکتی بزرگ است از اقلیم دویم وسعتش دوازده مرحله، دارالملکش فنزبور طولش از جزایر خالدات ’صج’ و عرض از خط استوا ’کد’. هوایش گرم است و آبش از رود و دیگر بلاد بزرگش تیز و منصور و فهلفهره و زراعات و عمارات بسیار و قرای بیشمار دارد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 262). مکران از شمال محدود است به سراوان و بمپور و از جنوب به بحر عمان و از مشرق به کلات و از مغرب به بشاگرد. قسمت مهم آن که در ساحل بحر عمان واقع شده، دشت شن زاری است دارای چندین رود خشک، یعنی آب رود بواسطۀ شنی بودن زمین از زیر شنها به طرف دریا می رود. آبهایی که از دامنۀ کوهسار بم پشت جاری می شود به سمت جنوب رفته تشکیل رودهای متعدد مانند دشتیاری، وحیل، رابیج، سادویج و غیره می دهد که در فصل گرما خشک است و در مواقع باران طغیان می کند و مهمتر از همه رابیج است. قرای مهم مکران عبارت است از: گه، بنت، قصر قند، باهوکلات. (جغرافیای سیاسی کیهان صص 261- 262) : پی او ممان تانهد بر زمین به توران و مکران و دریای چین. فردوسی. همه چین و مکران سپه گسترم به دریای کیماک بر بگذرم. فردوسی. جهاندار سالی به مکران بماند ز هر جای کشتی گران را بخواند. فردوسی (از انجمن آرا). ازآن پس دلیران پرخاشجوی به تاراج مکران نهادند روی. فردوسی (ازانجمن آرا). (ملک هند) دیبل و مکران به بهرام داد و بهرام با مالهای بسیار بازگشت پیروز و باکام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان می رود که ملک هند هر دو اعمال را به بهرام داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). ازحضرت خلافه قضاء پارس و کرمان و عمال و تیزو مکران بدو دادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 117). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و دو مدخل بعد شود
نام شهری است در ایران و نام ولایت آن شهر هم هست... و به فتح اول هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). نام ولایتی از اقلیم دوم در میانۀ کرمان و سیستان منسوب به مکران بن هیتال، و کیج دارالملک آن بوده و آن را کینهج نیز گویند. (انجمن آرا). نام ایالتی از بلوچستان در کنار دریای عمان و نام شهر این ایالت. (ناظم الاطباء). ناحیتی است از حدود سند وشهر کیج مستقر پادشاه مکران است. کیز و کوشک قند و درک و اسکف از حدود مکران است. (حدود العالم). ولایت وسیعی است. شهرها و قریه ها دارد و فانیذ در اینجا باشد و همه جا برند. این ولایت از سوی مغرب به کرمان و از سوی شمال به سیستان و از طرف جنوب به دریا منتهی می شود. (از معجم البلدان). مکران ولایتی وسیع است و خارج ملک ایران و شرحش در آخر خواهد آمد اما چون خراج به ایران می دهد و داخل عمل کرمان است به این قدر ذکرش در اینجا کردن در خور بود. (نزهه القلوب چ لیدن ص 141). مکران مملکتی بزرگ است از اقلیم دویم وسعتش دوازده مرحله، دارالملکش فنزبور طولش از جزایر خالدات ’صج’ و عرض از خط استوا ’کد’. هوایش گرم است و آبش از رود و دیگر بلاد بزرگش تیز و منصور و فهلفهره و زراعات و عمارات بسیار و قرای بیشمار دارد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 262). مکران از شمال محدود است به سراوان و بمپور و از جنوب به بحر عمان و از مشرق به کلات و از مغرب به بشاگرد. قسمت مهم آن که در ساحل بحر عمان واقع شده، دشت شن زاری است دارای چندین رود خشک، یعنی آب رود بواسطۀ شنی بودن زمین از زیر شنها به طرف دریا می رود. آبهایی که از دامنۀ کوهسار بم پشت جاری می شود به سمت جنوب رفته تشکیل رودهای متعدد مانند دشتیاری، وحیل، رابیج، سادویج و غیره می دهد که در فصل گرما خشک است و در مواقع باران طغیان می کند و مهمتر از همه رابیج است. قرای مهم مکران عبارت است از: گِه، بنت، قصر قند، باهوکلات. (جغرافیای سیاسی کیهان صص 261- 262) : پی او ممان تانهد بر زمین به توران و مکران و دریای چین. فردوسی. همه چین و مکران سپه گسترم به دریای کیماک بر بگذرم. فردوسی. جهاندار سالی به مکران بماند ز هر جای کشتی گران را بخواند. فردوسی (از انجمن آرا). ازآن پس دلیران پرخاشجوی به تاراج مکران نهادند روی. فردوسی (ازانجمن آرا). (ملک هند) دیبل و مکران به بهرام داد و بهرام با مالهای بسیار بازگشت پیروز و باکام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان می رود که ملک هند هر دو اعمال را به بهرام داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). ازحضرت خلافه قضاء پارس و کرمان و عمال و تیزو مکران بدو دادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 117). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و دو مدخل بعد شود
نام یکی از حکام بوده که پدر او کاکی نام داشته است، (برهان) (از ناظم الاطباء)، نام یکی از حکام مازندران بوده، پدرش کاکی نام داشته وکاکی به معنی کاکو است و کاکو خالو را گویند و وی به شجاعت معروف بوده، ژوبین را که حربه ایست نیزه مانند و آن را در روز جنگ بر دشمن می اندازند، وی از همه بهتر می افگنده و در این کمال و در این هنر از امثال و اقران برتر و برسر بوده ... و آل بویه در بدو حال ملازمت ماکان کاکی را می کردند، همچنین اسفاربن شیرویه و مرداویج بن زیار و برادرش ابوطاهر وشمگیر که پدر قابوس بوده همه متابعت ماکان می کردند تا از جانب ابونصر سامانی سپاهی به محاربت ماکان مأمور شدند و ابوحنیفۀ اسکافی کاتب الحضرت در این باب چند کلمه را به ایجاز مرقوم و به حضرت بخارا مرسول داشته که ’اما ماکان فصار کاسمه’، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شهور سنۀ تسع و ثلاثین و ثلاث مائه ماکان بن کاکی که از مشاهیر امراء دیالمه بود، از حکام آن دیار متوهم گشته با لشکری جرار متوجه خراسان گشت تا آن ولایت را به حیزتسخیر درآورد، و نصر بن احمد یکی از سپهسالاران خود را که علی نام داشت به حرب ماکان نامزد کرد و به وقت رخصت او را به سخن نگاه داشته در باب مقابله و مقاتله وصیتها بر زبان میراند ... نقل است که چون علی به خراسان رسید بر ماکان بن کاکی ظفر یافته او را در معرکه به قتل رسانید و به کاتب خود گفت که حال ماکان را به لفظ اندک و معنی بسیار به حضرت امیر بنویس، کاتب در قلم آورد که: و اما ماکان فصار کاسمه، (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359)، ماکان بن کاکی از دیالمه بود و در عهد نصر بن احمد بن اسماعیل (301 - 331) پادشاه سوم سامانی طغیان کرد و بر جرجان مسلط شد و در محاربۀ با امیر ابوعلی احمد بن محتاج چغانی به سال 329 کشته شد، (از تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 44) : به زخم تیر چون آرش به زخم خشت چون ماکان به زخم گرز چون رستم به زخم تیغ چون نوذر، قطران (از انجمن آرا)
نام یکی از حکام بوده که پدر او کاکی نام داشته است، (برهان) (از ناظم الاطباء)، نام یکی از حکام مازندران بوده، پدرش کاکی نام داشته وکاکی به معنی کاکو است و کاکو خالو را گویند و وی به شجاعت معروف بوده، ژوبین را که حربه ایست نیزه مانند و آن را در روز جنگ بر دشمن می اندازند، وی از همه بهتر می افگنده و در این کمال و در این هنر از امثال و اقران برتر و برسر بوده ... و آل بویه در بدو حال ملازمت ماکان کاکی را می کردند، همچنین اسفاربن شیرویه و مرداویج بن زیار و برادرش ابوطاهر وشمگیر که پدر قابوس بوده همه متابعت ماکان می کردند تا از جانب ابونصر سامانی سپاهی به محاربت ماکان مأمور شدند و ابوحنیفۀ اسکافی کاتب الحضرت در این باب چند کلمه را به ایجاز مرقوم و به حضرت بخارا مرسول داشته که ’اما ماکان فصار کاسمه’، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شهور سنۀ تسع و ثلاثین و ثلاث مائه ماکان بن کاکی که از مشاهیر امراء دیالمه بود، از حکام آن دیار متوهم گشته با لشکری جرار متوجه خراسان گشت تا آن ولایت را به حیزتسخیر درآورد، و نصر بن احمد یکی از سپهسالاران خود را که علی نام داشت به حرب ماکان نامزد کرد و به وقت رخصت او را به سخن نگاه داشته در باب مقابله و مقاتله وصیتها بر زبان میراند ... نقل است که چون علی به خراسان رسید بر ماکان بن کاکی ظفر یافته او را در معرکه به قتل رسانید و به کاتب خود گفت که حال ماکان را به لفظ اندک و معنی بسیار به حضرت امیر بنویس، کاتب در قلم آورد که: و اما ماکان فصار کاسمه، (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359)، ماکان بن کاکی از دیالمه بود و در عهد نصر بن احمد بن اسماعیل (301 - 331) پادشاه سوم سامانی طغیان کرد و بر جرجان مسلط شد و در محاربۀ با امیر ابوعلی احمد بن محتاج چغانی به سال 329 کشته شد، (از تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 44) : به زخم تیر چون آرش به زخم خشت چون ماکان به زخم گرز چون رستم به زخم تیغ چون نوذر، قطران (از انجمن آرا)
نام ولایتی هم هست که بیشتر سلاح مردم آنجا زوبین است که نیزۀ کوتاه باشد، (برهان)، نام ولایتی است که سلاح مردم آنجا زوبین است، (ناظم الاطباء)، چنین شهری در معجم البلدان، نخبهالدهر، حدود العالم و در جغرافیای سیاسی کیهان نیامده و ظاهراً از کلمه ماکانی چنین استنباط کرده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)
نام ولایتی هم هست که بیشتر سلاح مردم آنجا زوبین است که نیزۀ کوتاه باشد، (برهان)، نام ولایتی است که سلاح مردم آنجا زوبین است، (ناظم الاطباء)، چنین شهری در معجم البلدان، نخبهالدهر، حدود العالم و در جغرافیای سیاسی کیهان نیامده و ظاهراً از کلمه ماکانی چنین استنباط کرده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)
آنچه بوده، آنچه شده، مقابل مایکون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گذشته، - ماکان و مایکون، آنچه بود و آنچه خواهد بود: خدا عالم بماکان و مایکون است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، یکی از انوع علاقۀ مجاز است که به اعتبار آن لفظ در معنی غیرما وضع له استعمال شود، ماکان نامیدن چیزی است بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست مانند و آتوا الیتامی اموالهم (قرآن 2/4)، یعنی آنان که سابقاً یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به مجاز شود
آنچه بوده، آنچه شده، مقابل مایکون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گذشته، - ماکان و مایکون، آنچه بود و آنچه خواهد بود: خدا عالم بماکان و مایکون است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، یکی از انوع علاقۀ مجاز است که به اعتبار آن لفظ در معنی غیرما وضع له استعمال شود، ماکان نامیدن چیزی است بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست مانند و آتوا الیتامی اموالهم (قرآن 2/4)، یعنی آنان که سابقاً یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به مَجاز شود
بگفتۀ یاقوت ناحیه ای است در کوههای طبرستان میان سمنان و دامغان. در ناحیه ای از کوههای طبرستان میان سمنان و دامغان گشادگی و شکافی است که در بعض از اوقات سال بادی از آنجای برمی خیزد و به اطراف پراکنده می شود و هرکس در معرض این باد قرار گیرد مانند استخوان پوسیده شود و همه آن اطراف و حوالی را ماذران نامند. (از معجم البلدان) شهرکی است به ناحیت پارس از داراگرد، آبادان و با نعمت. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135)
بگفتۀ یاقوت ناحیه ای است در کوههای طبرستان میان سمنان و دامغان. در ناحیه ای از کوههای طبرستان میان سمنان و دامغان گشادگی و شکافی است که در بعض از اوقات سال بادی از آنجای برمی خیزد و به اطراف پراکنده می شود و هرکس در معرض این باد قرار گیرد مانند استخوان پوسیده شود و همه آن اطراف و حوالی را ماذران نامند. (از معجم البلدان) شهرکی است به ناحیت پارس از داراگرد، آبادان و با نعمت. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135)
دهی است از دهستان ولوبی بخش سوادکوه شهرستان شاهی که در 24هزارگزی باختر پل سفید واقع، زمینش کوهستانی و سردسیر است. در زمستان سکنه ندارد و تابستانها عده ای از اهالی کندیج کلا از بلوک زیر آب برای تعلیف احشام خود به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو)
دهی است از دهستان ولوبی بخش سوادکوه شهرستان شاهی که در 24هزارگزی باختر پل سفید واقع، زمینش کوهستانی و سردسیر است. در زمستان سکنه ندارد و تابستانها عده ای از اهالی کندیج کلا از بلوک زیر آب برای تعلیف احشام خود به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو)
مرغ خانگی بود، جفت خروس، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375)، مرغ مادۀ خانگی، (صحاح الفرس)، مرغ خانگی را گویند که مادینۀ خروس باشد، (برهان)، لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند، (غیاث)، مادینۀ خروس، که مرغ خانگی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، دجاجه، ماکیانه، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ام ّالولید، (منتهی الارب)، ام حفصه، ام خوصه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماکیان =مادیان (لغهً) =ماده، (حاشیۀ برهان چ معین) : تو نزد همه کس چو ماکیانی اکنون تن خود را خروس کردی، عماره (از لغت فرس چ اقبال ص 376)، چو این کرده شد ماکیان خروس کجا برخروشد گه زخم کوس، فردوسی، بیفکنی خورش پاک راز بی اصلی بیاگنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار، بهرامی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس، علی شطرنجی، درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ چون ماکیان به کیر خرو در همی کراژ، اسدی (از فرهنگ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پاره ای طعام را پیش خروس افکند آن مرغ سر به زمین زدن گرفت و آن جفت خود را بخواند و هیچ نخورد تا آن ماکیان فراز آمد وآن علف بخورد، (قصص الانبیاء ص 33)، اکنون در این مرنجم در سمج بسته دیر بربند خود نشسته چو بر بیضه ماکیان، مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 430)، ماکیان را چه راحت از خایه چون خره تاج برد و پیرایه، سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 153)، من کرده خویشتن سره از فضل وانگهی در کنج خانه مانده چو بر خایه ماکیان، رشید وطواط، کرکس که به مکر شد سوی چرخ برخاک چو ماکیان ببینم، خاقانی، بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر بیضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکیان، خاقانی، یا زمین شد خایه و ابر سیه شد ماکیان آنگه ارزن ریزه پیش ماکیان افشانده اند، خاقانی، مکیان چون ماکیانان بر سرخود کرده خاک کز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380)، جور نگرکز جهت خاکیان جغد نشانم بدل ماکیان، نظامی، رویم ز غم چو چشم خروس و نشسته من بر فرش حادثات چو بر بیضه ماکیان، (از تاج المآثر)، ماکیانیم که در معرض مردان آییم ماکیان را چه محل در نظر باز سپید، سعدی، چو ماکیان به در خانه چند بینی جور چرا سفرنکنی چون کبوتر طیار، سعدی، گهی خار و خس در ره انداختی گهی ماکیان در چه انداختی، (بوستان)، ماکیان از باز قدرش سایه یابد از هما سایه باید از هما از باز قدرش ماکیان، سیدذوالفقار شروانی، کیان را نشانی به جای کیان برابر کنی جغد با ماکیان، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، قطرۀ آبی نخورد ماکیان تا نکند سر به سوی آسمان، (از امثال و حکم ج 2 ص 1162)، - ماکیان بر در کردن، کنایه از غایت بخل و نهایت خست باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : پیش مابینی کریمانی که گاه مائده ماکیان بردر کنند و گربه در زندان سرا، خاقانی، - ماکیان بیابانی، تذرو وقرقاول و مرغ رنگی، (ناظم الاطباء)، - ماکیان زاغ رنگ، کنایه از شب است، که به عربی لیل خوانند، (برهان) (آنندراج)، کنایه از شب است، (انجمن آرا) : ماکیان زاغ رنگ از اختران بیضه ور بیضه بین چون بی خروس از ماکیان آمد پدید، عمید لوبکی (از آنندراج)، - ماکیانها، (اصطلاح جانورشناسی) جمع واژۀ ماکیان، راسته ای از پرندگان که بالهایشان نسبت به جثۀ آنها کوتاه است و به همین جهت کم پرواز می کنند، این راسته از پرندگان بواسطۀ منقار قوی و پنجه های باقدرتی که دارند از کبوتران متمایزند و نیز انگشت عقبی پای آنها از انگشتان دیگر بالاتر قرار می گیرد، نرهای این راستۀ از پرندگان معمولاً ’پلی گام’ هستند و هر حیوان نر عادهً چند ماده را جمعآوری وسرپرستی می کند (نرها تعدد زوجات دارند)، جنس نر معمولاً در این راسته از پرندگان از مادۀ خودشان بواسطۀ داشتن صفات جنسی ثانوی بارز و متمایزند، کبک و کرک و بوقلمون و طاوس و انواع مرغهای خانگی جزو این راسته هستند، (فرهنگ فارسی معین)، - مثل ماکیان بر بیضه یا بر خایه، بر یک جا مقیم، نظیر مرغ کرک یا کرچ، (امثال و حکم ج 3 ص 1485 و 1488)
مرغ خانگی بود، جفت خروس، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375)، مرغ مادۀ خانگی، (صحاح الفرس)، مرغ خانگی را گویند که مادینۀ خروس باشد، (برهان)، لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند، (غیاث)، مادینۀ خروس، که مرغ خانگی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، دجاجه، ماکیانه، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ام ّالولید، (منتهی الارب)، ام حفصه، ام خوصه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماکیان =مادیان (لغهً) =ماده، (حاشیۀ برهان چ معین) : تو نزد همه کس چو ماکیانی اکنون تن خود را خروس کردی، عماره (از لغت فرس چ اقبال ص 376)، چو این کرده شد ماکیان خروس کجا برخروشد گه زخم کوس، فردوسی، بیفکنی خورش پاک راز بی اصلی بیاگنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار، بهرامی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس، علی شطرنجی، درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ چون ماکیان به کیر خرو در همی کراژ، اسدی (از فرهنگ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پاره ای طعام را پیش خروس افکند آن مرغ سر به زمین زدن گرفت و آن جفت خود را بخواند و هیچ نخورد تا آن ماکیان فراز آمد وآن علف بخورد، (قصص الانبیاء ص 33)، اکنون در این مرنجم در سمج بسته دیر بربند خود نشسته چو بر بیضه ماکیان، مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 430)، ماکیان را چه راحت از خایه چون خُرُه تاج برد و پیرایه، سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 153)، من کرده خویشتن سره از فضل وانگهی در کنج خانه مانده چو بر خایه ماکیان، رشید وطواط، کرکس که به مکر شد سوی چرخ برخاک چو ماکیان ببینم، خاقانی، بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر بیضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکیان، خاقانی، یا زمین شد خایه و ابر سیه شد ماکیان آنگه ارزن ریزه پیش ماکیان افشانده اند، خاقانی، مکیان چون ماکیانان بر سرخود کرده خاک کز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380)، جور نگرکز جهت خاکیان جغد نشانم بدل ماکیان، نظامی، رویم ز غم چو چشم خروس و نشسته من بر فرش حادثات چو بر بیضه ماکیان، (از تاج المآثر)، ماکیانیم که در معرض مردان آییم ماکیان را چه محل در نظر باز سپید، سعدی، چو ماکیان به در خانه چند بینی جور چرا سفرنکنی چون کبوتر طیار، سعدی، گهی خار و خس در ره انداختی گهی ماکیان در چه انداختی، (بوستان)، ماکیان از باز قدرش سایه یابد از هما سایه باید از هما از باز قدرش ماکیان، سیدذوالفقار شروانی، کیان را نشانی به جای کیان برابر کنی جغد با ماکیان، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، قطرۀ آبی نخورد ماکیان تا نکند سر به سوی آسمان، (از امثال و حکم ج 2 ص 1162)، - ماکیان بر در کردن، کنایه از غایت بخل و نهایت خست باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : پیش مابینی کریمانی که گاه مائده ماکیان بردر کنند و گربه در زندان سرا، خاقانی، - ماکیان بیابانی، تذرو وقرقاول و مرغ رنگی، (ناظم الاطباء)، - ماکیان زاغ رنگ، کنایه از شب است، که به عربی لیل خوانند، (برهان) (آنندراج)، کنایه از شب است، (انجمن آرا) : ماکیان زاغ رنگ از اختران بیضه ور بیضه بین چون بی خروس از ماکیان آمد پدید، عمید لوبکی (از آنندراج)، - ماکیانها، (اصطلاح جانورشناسی) جَمعِ واژۀ ماکیان، راسته ای از پرندگان که بالهایشان نسبت به جثۀ آنها کوتاه است و به همین جهت کم پرواز می کنند، این راسته از پرندگان بواسطۀ منقار قوی و پنجه های باقدرتی که دارند از کبوتران متمایزند و نیز انگشت عقبی پای آنها از انگشتان دیگر بالاتر قرار می گیرد، نرهای این راستۀ از پرندگان معمولاً ’پلی گام’ هستند و هر حیوان نر عادهً چند ماده را جمعآوری وسرپرستی می کند (نرها تعدد زوجات دارند)، جنس نر معمولاً در این راسته از پرندگان از مادۀ خودشان بواسطۀ داشتن صفات جنسی ثانوی بارز و متمایزند، کبک و کرک و بوقلمون و طاوس و انواع مرغهای خانگی جزو این راسته هستند، (فرهنگ فارسی معین)، - مثل ماکیان بر بیضه یا بر خایه، بر یک جا مقیم، نظیر مرغ کرک یا کرچ، (امثال و حکم ج 3 ص 1485 و 1488)
دیدن ماکیان وخروس زیادی نعمت باشد - یوسف نبی (ع) دیدن ماکیان درخواب، دلیل خادم و کنیزک است و اگر دید که مرغ خانگی بسیار داشت، دلیل است سروری یابد. محمد بن سیرین دیدن ماکیان به خواب سه وجه است. اول: زن صاحب جمال. دوم: کنیزک. سوم: خادم خانه. دیدن ماکیان به خواب، دلیل زنی بود با جمال و مال. اگر بیند ماکیان در خانه او خانه کرد دلیل است از زنی منفعت یابد.
دیدن ماکیان وخروس زیادی نعمت باشد - یوسف نبی (ع) دیدن ماکیان درخواب، دلیل خادم و کنیزک است و اگر دید که مرغ خانگی بسیار داشت، دلیل است سروری یابد. محمد بن سیرین دیدن ماکیان به خواب سه وجه است. اول: زن صاحب جمال. دوم: کنیزک. سوم: خادم خانه. دیدن ماکیان به خواب، دلیل زنی بود با جمال و مال. اگر بیند ماکیان در خانه او خانه کرد دلیل است از زنی منفعت یابد.