جدول جو
جدول جو

معنی مأیوسی - جستجوی لغت در جدول جو

مأیوسی(مَءْ)
ناامیدی و عدم امیدواری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مأیوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مایوس
تصویر مایوس
نا امید شده، نومید، بی امید
فرهنگ فارسی عمید
نام طبیبی یونانی، (از الفهرست ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ رَ)
دهی از دهستان افشار است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / مَءْ وی)
پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. جایگاه مأمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه خود. (غیاث) :
اگرچه طایفه ای در حریم کعبۀ ملک
ورای پایۀ خود ساختند ماوی را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 3).
ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند
وداع کرده بکلی دیار و مأوی را.
ظهیر فاریابی.
گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار.
عطار.
گفت آری گفت آن شرنیستی
که فسون غیب را مأویستی.
مولوی.
- جنت مأوی، طبقۀ پنجم از طبقات بهشت. پنجم از بهشتهای هشتگانه:
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
پس سر مائدۀ جنت مأوی بینند.
خاقانی.
در بارگاه صاحب معراج هر زمان
معراج دل به جنت مأوی برآورم.
خاقانی.
، محل زیست هر حیوانی. (ناظم الاطباء).
- مأوی الابل، جای باش شتران در شب. (ناظم الاطباء).
- مأوی الغنم، جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماه پنجم از ماههای رومیان برابر باماه شباط از ماههای سریانیان، (از التفهیم ص 230)
لغت نامه دهخدا
سردار و سیاستمدار روم، (157-86 قبل از میلاد) وی فرزند خانواده ای ساده و بی جاه و جلال بود، او با ’متلوس’، یکی از سران اعیان روم درآویخت و خود را قهرمان مردم جلوه گر ساخت و مردم او را به کنسولی و جانشینی ’متلوس’ و سرداری سپاه آفریقا در جنگ با ’جوگورتا’ برگزیدند، او در سال 105 قبل از میلاد بر پادشاه ’نومیدها’ (جوگورتا) پیروز گردید، و سپس با درهم شکستن توتونها در سال 102 قبل از میلاد و ’سیمبرها’ بر وجهۀ ملی خود افزود ولی دستۀ اعیان به ریاست ’سولا’ که در شرق فاتح شده و موجب دور ساختن ماریوس از روم گردیده بود امتیازاتی بدست آوردند، چون ’سولا’ مجدداً از روم بسوی شرق رفت ماریوس به روم بازگشت و مخالفان خود را بکشت و مجدداً به مقام کنسولی رسید ولی هنوز مجلس نمایندگان را با خود موافق نساخته بود که درگذشت، (از لاروس)، و رجوع به تاریخ روم تألیف آلبرماله ترجمه زیرک زاده صص 50-1601 و اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی شود
لغت نامه دهخدا
سلسله جبالی است که امروزه ترکان آن را قراجه داغ (کوههای سیاه) می خوانند و از نزدیکی فرات تا کنار دجله ممتد بوده است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 10)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه عقل وی شوریده و آشفته گشته یا از بین رفته باشد. (از اقرب الموارد) ، شیری که مسکۀ آن نه برآورده و مزۀ آن تلخ شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شیری که کرۀ آن را بیرون نیاورده و مزۀ آن تلخ شده باشد و از تلخی نوشیده نشود. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
انس گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ساحت ولایتش به وفود بر و برکت و وفور خصب نعمت مأهول و مأنوس. (المعجم چ دانشگاه ص 21و 22) ، آشنا و همدم و مصاحب و یار و رفیق و همراه و دوست، رام و خانگی. (ناظم الاطباء). آموخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مأنوس الاستعمال، هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. (ناظم الاطباء).
- مأنوس شدن، انس گرفتن و رام شدن و خانگی و اهلی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
آفت رسیده. (آنندراج بنقل فرهنگ وصاف). و رجوع به مؤوف و مأوف شود
لغت نامه دهخدا
نام عده ای از پادشاهان دانمارک و نروژ که مشهورترین آنان مانیوس هفتم اریکسون (1316-1374م،) است که از سال 1319 تا سال 1343 در نروژ و از سال 1319 تا سال 1365 در سوئد پادشاه بود و اتحاد دو شبه جزیره سوئد و نروژ را تحقق بخشید، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فجاءه. ناگهانی:
افسوس که عمر نابیوسی بگذشت
وین عمر چو جان عزیز ازسی بگذشت.
؟ (جهانگشای جوینی ج 1 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
حالت و چگونگی مأذون. مرتبۀ مأذون داشتن:
مردم شوی به علم چو مأذون کو
داعی شود به علم ز مأذونی.
ناصرخسرو.
و رجوع به مأذون (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ سَ)
آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
حالت و چگونگی مأبون. مأبون بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأبون شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ناامید و بی امید. (ناظم الاطباء). میئوس. نومید. و رجوع به میئوس و یأس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایوسه
تصویر مایوسه
مایوسه در فارسی مونث مایوس نومید مونث مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایوسی
تصویر مایوسی
در تازی نیامده دلسردی نومیدی نا امیدی نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
ناگاه ناگهان غفله: افسوس که عمر نابیوسی بگذشت وین عمر چوجان عزیزاز سی بگذشت... (جهانگشای جوینی)
فرهنگ لغت هوشیار
نا امید و بی امید، نومید دلسرد نومید نا امید گشته نومید: ای که مایوس از همه سویی بسوی عشق رو کن، کعبه دلهاست اینجاهر چه خواهی آرزو کنخ (نظام وفا) جمع مایوسین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مایوس، نومیدان جمع مایوس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایوس
تصویر مایوس
دلسرد
فرهنگ واژه فارسی سره
بی امید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده
متضاد: امیدوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناامید، ناامید شده، بدبین، دل شکسته، بی امید، یائس
دیکشنری اردو به فارسی
یأس، ناامیدی، غم زدگی
دیکشنری اردو به فارسی