جدول جو
جدول جو

معنی مأکمان - جستجوی لغت در جدول جو

مأکمان
(مَءْ کَ)
تثنیۀ مأکم. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مأکم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماکان
تصویر ماکان
(پسرانه)
نام پسر کاکی از حکام مزندران در قرن چهارم
فرهنگ نامهای ایرانی
خانواده ای از پرندگان مانند مرغ خانگی و بوقلمون که بال های کوچکی دارند و مسافت کمی را می توانند پرواز کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامان
تصویر مامان
مادر، کنایه از قشنگ، مامانی
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ کَ / کِ مَ)
مأکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مأکم شود
لغت نامه دهخدا
آنچه بوده، آنچه شده، مقابل مایکون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گذشته،
- ماکان و مایکون، آنچه بود و آنچه خواهد بود: خدا عالم بماکان و مایکون است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
، یکی از انوع علاقۀ مجاز است که به اعتبار آن لفظ در معنی غیرما وضع له استعمال شود، ماکان نامیدن چیزی است بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست مانند و آتوا الیتامی اموالهم (قرآن 2/4)، یعنی آنان که سابقاً یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به مجاز شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ / کِ)
گوشت پارۀ سرسرین و آن دو است یا دو گوشت پاره ای که مابین سرین و هر دو پهلوی پشت است. مأکمه (م ء ک / ک م ) . ج، مآکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
جای امن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای امن و پناهگاه و جای سلامت. (ناظم الاطباء) :
بکوش تا بسلامت به مأمنی برسی
که راه سخت مخوف است و منزلت بس دور.
ظهیر فاریابی.
صواب آن است که از این مقام مخوف به مأمنی پناهیم که ما و فرزندان ما از عوارض امثال این حادثات آنجا آسوده تر توانیم زیست. (مرزبان نامه ص 262). لابد منزعج و مستشعر شدی. و آنگه... روی به مأمنی دیگر نهادی. (مرزبان نامه ص 242). و مستعدان حصول معرفت را از تیه حیرت و بیدای جهالت به مرتع عرفان و مأمن ایمان او راه نمود. (المعجم). و با غموض مسالک و ناایمنی راهها خود را به مأمن پارس انداختم. (المعجم چ دانشگاه ص 9).
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا.
سعدی.
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق.
حافظ
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال، نه نه، مادر، و به این معنی مأخوذ از فرانسه است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ظاهراً مأخوذ از فرانسوی است، کودکان اروپائی مادر خود را چنین خطاب کنند و اکنون بیشتر بچه های شهری ایران نیز مادر خود را مامان می نامند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، (اصطلاح فاحشه خانه ها) مردان رفیقه های خودرا مامان خطاب کنند و روسپیان خانم رئیس و سردستۀ خود را مامان گویند، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
در زبان اطفال خرد، خوب، زیبا، قشنگ، مقابل اخی و ایی یعنی بد و زشت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چیز مطبوع و دلپذیر و خوب، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آدم خوب و خوش جنس و بزرگوار، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در کمین نشاندن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، احاطه کردن قوم کسی را. (از (ناظم الاطباء). در پناه خود آوردن. (آنندراج) ، برای حاجتی پیش کسی رفتن و یاری کردن آن کس در آن حاجت. (از اقرب الموارد) ، در یمین ویساری واقع شدن. (ناظم الاطباء) ، یاری دادن شکار شکارگر را برای صید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مرغ خانگی بود، جفت خروس، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375)، مرغ مادۀ خانگی، (صحاح الفرس)، مرغ خانگی را گویند که مادینۀ خروس باشد، (برهان)، لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند، (غیاث)، مادینۀ خروس، که مرغ خانگی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، دجاجه، ماکیانه، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ام ّالولید، (منتهی الارب)، ام حفصه، ام خوصه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماکیان =مادیان (لغهً) =ماده، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروس کردی،
عماره (از لغت فرس چ اقبال ص 376)،
چو این کرده شد ماکیان خروس
کجا برخروشد گه زخم کوس،
فردوسی،
بیفکنی خورش پاک راز بی اصلی
بیاگنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار،
بهرامی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس،
علی شطرنجی،
درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژ
چون ماکیان به کیر خرو در همی کراژ،
اسدی (از فرهنگ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
پاره ای طعام را پیش خروس افکند آن مرغ سر به زمین زدن گرفت و آن جفت خود را بخواند و هیچ نخورد تا آن ماکیان فراز آمد وآن علف بخورد، (قصص الانبیاء ص 33)،
اکنون در این مرنجم در سمج بسته دیر
بربند خود نشسته چو بر بیضه ماکیان،
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 430)،
ماکیان را چه راحت از خایه
چون خره تاج برد و پیرایه،
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 153)،
من کرده خویشتن سره از فضل وانگهی
در کنج خانه مانده چو بر خایه ماکیان،
رشید وطواط،
کرکس که به مکر شد سوی چرخ
برخاک چو ماکیان ببینم،
خاقانی،
بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر
بیضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکیان،
خاقانی،
یا زمین شد خایه و ابر سیه شد ماکیان
آنگه ارزن ریزه پیش ماکیان افشانده اند،
خاقانی،
مکیان چون ماکیانان بر سرخود کرده خاک
کز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380)،
جور نگرکز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان،
نظامی،
رویم ز غم چو چشم خروس و نشسته من
بر فرش حادثات چو بر بیضه ماکیان،
(از تاج المآثر)،
ماکیانیم که در معرض مردان آییم
ماکیان را چه محل در نظر باز سپید،
سعدی،
چو ماکیان به در خانه چند بینی جور
چرا سفرنکنی چون کبوتر طیار،
سعدی،
گهی خار و خس در ره انداختی
گهی ماکیان در چه انداختی،
(بوستان)،
ماکیان از باز قدرش سایه یابد از هما
سایه باید از هما از باز قدرش ماکیان،
سیدذوالفقار شروانی،
کیان را نشانی به جای کیان
برابر کنی جغد با ماکیان،
(از انجمن آرا) (از آنندراج)،
قطرۀ آبی نخورد ماکیان
تا نکند سر به سوی آسمان،
(از امثال و حکم ج 2 ص 1162)،
- ماکیان بر در کردن، کنایه از غایت بخل و نهایت خست باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
پیش مابینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بردر کنند و گربه در زندان سرا،
خاقانی،
- ماکیان بیابانی، تذرو وقرقاول و مرغ رنگی، (ناظم الاطباء)،
- ماکیان زاغ رنگ، کنایه از شب است، که به عربی لیل خوانند، (برهان) (آنندراج)، کنایه از شب است، (انجمن آرا) :
ماکیان زاغ رنگ از اختران بیضه ور
بیضه بین چون بی خروس از ماکیان آمد پدید،
عمید لوبکی (از آنندراج)،
- ماکیانها، (اصطلاح جانورشناسی) جمع واژۀ ماکیان، راسته ای از پرندگان که بالهایشان نسبت به جثۀ آنها کوتاه است و به همین جهت کم پرواز می کنند، این راسته از پرندگان بواسطۀ منقار قوی و پنجه های باقدرتی که دارند از کبوتران متمایزند و نیز انگشت عقبی پای آنها از انگشتان دیگر بالاتر قرار می گیرد، نرهای این راستۀ از پرندگان معمولاً ’پلی گام’ هستند و هر حیوان نر عادهً چند ماده را جمعآوری وسرپرستی می کند (نرها تعدد زوجات دارند)، جنس نر معمولاً در این راسته از پرندگان از مادۀ خودشان بواسطۀ داشتن صفات جنسی ثانوی بارز و متمایزند، کبک و کرک و بوقلمون و طاوس و انواع مرغهای خانگی جزو این راسته هستند، (فرهنگ فارسی معین)،
- مثل ماکیان بر بیضه یا بر خایه، بر یک جا مقیم، نظیر مرغ کرک یا کرچ، (امثال و حکم ج 3 ص 1485 و 1488)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ مَ)
تثنیۀ مأکمه. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مأکمه و مأکم شود
لغت نامه دهخدا
(لَءْ / لُءْ)
ناکس و زفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهمنی است که در بخش میناب شهرستان بندر عباس واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ابن هارون الرشید. وی هفتمین خلیفه از خلفای بنی عباسی است که پس از قتل برادرش امین در سال 198 هجری به خلافت رسید و در سال 218 وفات کرد. (از ناظم الاطباء). عبدالله پسر هارون ملقب به مأمون هفتمین خلیفه از خلفای عباسیان. از مادری ایرانی بود و در موقع مرگ پدر در خراسان اقامت داشت. ایرانیان مایل به شیعیان علوی که از ظلم و جور علی بن عیسی حاکم هارون بر خراسان و رفتارهای زشت خلیفه نسبت به آل علی سخت متنفر بودند دور مأمون را گرفتند و او را در مقابل امین که برگزیدۀ سران عرب و مردم بغداد بود تقویت کردند. مأمون به تدبیر و کفایت فضل بن سهل و به سرداری طاهر بن حسین ملقب به ذوالیمینین بر علی بن عیسی سردار سپاه امین به سال 195 هجری قمری غالب شد و در سال 198 بغداد پس از جنگی شدید به دست طاهر مسخر گردید و امین محبوس و سپس کشته شد و مأمون در همین سال 198 در مرو رسماً به خلافت برگزیده شد و فضل بن سهل را به وزارت خویش برگزید. بزرگان ایرانی از جمله آل سهل تمایل داشتند که مأمون یکی از علویان را به ولیعهدی خود انتخاب نماید و به همین جهت مأمون حضرت علی بن موسی کاظم را به احترام تمام از مدینه به بغداد خواست و ابتدا طاهر سردار مأمون با او به ولیعهدی بیعت نمود و خود خلیفه هم به سال 201 در خراسان آن حضرت را رسماً به این مقام معرفی کرد و به لقب رضا ملقب گردید. مردم بغداد از شنیدن اختیار یک تن علوی به ولیعهدی برآشفته ابراهیم بن المهدی را به خلافت برداشتند و مأمون ناچار آنچه را که درباب انتقال خلافت به آل علی گفته بودانکار کرد و به سال 202 به سوی بغداد روانه شد و پیش از عزیمت به بغداد دستور داد فضل بن سهل را در حمام کشتند و سال بعد از آن علی بن موسی الرضا (ع) را نیزدر طوس به قول مشهور مسموم نمود. مأمون در آخر سال 203 به بغداد وارد شد و مخالفان از شنیدن خبر ورود او به بغداد متوحش شده گریختند و خلافت دوبارۀ مأمون را مسلم شد. مأمون از جوانی بر اثر تربیتی که پیش ایرانیها یافته بود علاقۀ شدید به علم و حکمت داشت و در تمام دورۀ خلافت هر وقت مجال می یافت فضلا را به ترجمه کتب از یونانی و سریانی و پهلوی و هندی به عربی وا می داشت و دربار او مرکز اجتماع دانشمندان مذاهب مختلف و محل بحث و مناظرۀ ایشان بوده مأمون در سفر جهاد و به هنگام مراجعت از مصر در نزدیکی طرطوس پس از بیماری مختصری به سال 218 درگذشت. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال). و رجوع به تاریخ اسلام تألیف دکتر فیاض صص 195-198 و تاریخ الخلفاء سیوطی صص 204-220 و ترجمه تاریخ یعقوبی ج 2 صص 460-494 شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بخش شهریار شهرستان تهران، 7000 گزی جنوب خاور مرکز بخش و 5000 گزی جنوب راه علیشاه عوض به تهران درجلگه. سکنه 180 تن، شیعه. زبان فارسی. معتدل. مالاریائی. آب آن از قنات و در بهار از رود خانه کرج. محصول آن غلات، صیفی، چغندر قند، انگور، سیب. شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
ناکس و زفت. ملأم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملأم شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
زنهارداده، امانت دار، معتمد علیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
سوی خردمند گرگ نیست امین
گر سوی تو گرگ نجس مأمون شد.
ناصرخسرو.
- مأمون به، یعنی ثقه و امین. (ناظم الاطباء).
، امن کرده شده و محفوظ. (ناظم الاطباء) : مسالک ممالک که از تغلب دزدان و تعدی قطاع طریق مهجور و مدروس مانده بود به حسن حراست و سیاست او مسلوک و مأمون گشته. (المعجم چ دانشگاه، ص 12) ، بی هراس و بی ترس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی هم هست که بیشتر سلاح مردم آنجا زوبین است که نیزۀ کوتاه باشد، (برهان)، نام ولایتی است که سلاح مردم آنجا زوبین است، (ناظم الاطباء)، چنین شهری در معجم البلدان، نخبهالدهر، حدود العالم و در جغرافیای سیاسی کیهان نیامده و ظاهراً از کلمه ماکانی چنین استنباط کرده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هی)
خرامیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جوهری و صاحب لسان این ماده را نیاورده اند و صاغانی گوید: زاکان تبختر است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یا رئمان رأم. رجوع به رأم و متن اللغه و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
نهری که از وسط مرو می گذشته است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکمان
تصویر اکمان
پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکان
تصویر ماکان
آنچه بوده، آنچه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی، جفت خروس
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بود، یکی از انواع علاقه مجاز است که اعتبار آن لفظ در معنی غیر ما وضع له استعمال شود. ما کان نامیدن چیزیست بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست ماند و آتوا الیتامی اموالهم یعنی آنان که سابقا یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامان
تصویر مامان
((در زبان کودکان))
مادر، در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماتکان
تصویر ماتکان
مواد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
طیور
فرهنگ واژه فارسی سره
مرغ وخروس، دجاج، مرغان خانگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن ماکیان وخروس زیادی نعمت باشد - یوسف نبی (ع)
دیدن ماکیان درخواب، دلیل خادم و کنیزک است و اگر دید که مرغ خانگی بسیار داشت، دلیل است سروری یابد. محمد بن سیرین
دیدن ماکیان به خواب سه وجه است. اول: زن صاحب جمال. دوم: کنیزک. سوم: خادم خانه.
دیدن ماکیان به خواب، دلیل زنی بود با جمال و مال. اگر بیند ماکیان در خانه او خانه کرد دلیل است از زنی منفعت یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دراز به دراز، دراز کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی