جدول جو
جدول جو

معنی مأنوسه - جستجوی لغت در جدول جو

مأنوسه
(مَءْ سَ)
آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانویه
تصویر مانویه
پیروان مانی، مانویان، آیین مانی
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ رَ)
چوب شکافته شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
یعنی همان وقت حادث شده و تازه رسیده. (آنندراج) (فرهنگ وصاف ص 693)
شتر دردمندبینی از چوبک مهار. انف. آنف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ بَ)
ریح مأوبه، بادی که همه روز وزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وَ زَ)
ارض مأوزه، زمین بطناک. (منتهی الارب). زمین پر از مرغابی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَقْیْ)
بخشودن و ترحم نمودن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ناامید و بی امید. (ناظم الاطباء). میئوس. نومید. و رجوع به میئوس و یأس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وی یَ / یِ)
مریدان و اتباع مانی باشند که مصوری است معروف. (آنندراج). پیروان مانی نقاش. (ناظم الاطباء). پیروان مانی و آنان را منانیه نیز گویند. مانویان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانویه اصحاب مانی پسر فاتک بودند که در زمان شاپور پسر اردشیر دعوی نبوت کرد و سرانجام به فرمان بهرام بن هرمزبن شاپور کشته شد. (از ملل و نحل شهرستانی چ احمد فهمی ج 2 ص 72). فرقه ای از مجوس اصحاب مانی بن قاین نقاش که در زمان شاپوربن اردشیر ظاهر شد بعد از عیسی و او به نبوت عیسی قائل بود اما انکار نبوت موسی کرد و ایشان نور و ظلمت راقدیم خوانند. (نفایس الفنون). و رجوع به مانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ / سِ)
هوایی را گویند که با صدا و حرکت سر از دماغ برآید و آنرا بعربی عطسه خوانند. (برهان) (آنندراج) (مؤیدالفضلا). هوایی که از دماغ برآید، و آنرا عطسه گویند. (انجمن آرا). عطسه. (غیاث) (رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (سروری) (شعوری). هوایی که با شدت و صدا از دماغ بیرون آید و نام عربیش عطسه است. (فرهنگ نظام). شنوسه، در تداول مردم دیه های کرمان:
دماغ خشک او اشنوسۀ تر
چو آرد گوش گردون را کند کر.
ابوالخیر (از رشیدی و فرهنگ نظام، و ابوالخطیر از سروری و شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ذَ)
مؤنث مأخوذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مأخوذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ضَ)
مؤنث مأروض. (ناظم الاطباء). رجوع به مأروض شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
زنی که ختانۀ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در خ تنه وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
ارض مأرومه، زمینی که در آن نه بیخ درخت مانده باشد و نه شاخ آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ارماء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جاریه مأرومه، دختر خردسال نیکوخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
شیردوشۀ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کنارۀ آن را بدان چوب بدوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قوس و گویند فی یده مأطوره، یعنی در دست او قوسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
ارض مأفوکه، زمین بی باران و نبات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
انس گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ساحت ولایتش به وفود بر و برکت و وفور خصب نعمت مأهول و مأنوس. (المعجم چ دانشگاه ص 21و 22) ، آشنا و همدم و مصاحب و یار و رفیق و همراه و دوست، رام و خانگی. (ناظم الاطباء). آموخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مأنوس الاستعمال، هر چیزی که بیشتر اوقات استعمال شود وهر چیز قدیم و عمومی. (ناظم الاطباء).
- مأنوس شدن، انس گرفتن و رام شدن و خانگی و اهلی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
مؤنث مأثور. ج، مأثورات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ادعیۀ مأثوره. رجوع به ادعیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
بئر مأبوله، چاه زه برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ابل مأبوله، شتران برگزیده جهت بچه و شیر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
سکه مأبوره، یعنی رستۀ خرمابن گشن و اصلاح داده شده. (منتهی الارب). نخله مأبوره، خرمابن گشن داده شده و سکه مأبوره، راستۀ خرما بنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء) ، شاه مأبوره، یعنی گوسپند سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که کژدم او را نیش زده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متهم و مطعون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لست بمأبور فی دینی، قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است بطریق استعاره یعنی نیستم تهمت وطعن کرده شده به دین و اسلام خود. و در این قول مأثور هم آمده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثور شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ناامیدی و عدم امیدواری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مأیوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ هََ)
گوسفند مبتلا به آبله و جدری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). امیهه. مؤمهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
شجه مأمومه، شکستگی سر که به ام الرأس رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مأموم شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
محسود. (منتهی الارب) (آنندراج). محسود و حسد برده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
اصل آن مؤمره است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مؤمره است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
مانده و فگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ فَ)
مؤنث مألوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مألوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
مؤنث مأکول. رجوع به مأکول و مأکولات شود، خورده شده. پوسیده (در دندان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکوله من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایوسه
تصویر مایوسه
مایوسه در فارسی مونث مایوس نومید مونث مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانویه
تصویر مانویه
مانویت در فارسی مانویه در فارسی زندیکی زندیکی گری مانی گروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوسه
تصویر مانوسه
مانوسه در فارسی مونث مانوس: خو گر مونث مانوس جمع مانوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانویه
تصویر مانویه
((نَ یُِ))
پیروان مانی نقاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
((اُ س ِ))
عطسه
فرهنگ فارسی معین