جدول جو
جدول جو

معنی مأمومه - جستجوی لغت در جدول جو

مأمومه
(مَءْ مَ)
شجه مأمومه، شکستگی سر که به ام الرأس رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مأموم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَءْ هََ)
گوسفند مبتلا به آبله و جدری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). امیهه. مؤمهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ بَ)
ریح مأوبه، بادی که همه روز وزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وَ زَ)
ارض مأوزه، زمین بطناک. (منتهی الارب). زمین پر از مرغابی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَقْیْ)
بخشودن و ترحم نمودن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ یَ مَ)
سبب بیوگی. گویند: الحرب مأیمه للنساء، کارزار سبب بیوگی زنان می گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الحرب مأیمه میتمه، یعنی جنگ مردان را می کشد و زنان را بی شوهر و فرزندان را بی پدر می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ مَ)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
گناهکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گناهکار شمرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بزهکار. مقابل معصوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس اگر شیعه از برای آنکه محمد و علی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مسموم. رجوع به مسموم شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ذَ)
مؤنث مأخوذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مأخوذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ضَ)
مؤنث مأروض. (ناظم الاطباء). رجوع به مأروض شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
زنی که ختانۀ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در خ تنه وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
چوب شکافته شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
شیردوشۀ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کنارۀ آن را بدان چوب بدوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قوس و گویند فی یده مأطوره، یعنی در دست او قوسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
ارض مأفوکه، زمین بی باران و نبات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
مؤنث مأکول. رجوع به مأکول و مأکولات شود، خورده شده. پوسیده (در دندان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکوله من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ فَ)
مؤنث مألوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مألوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
بئر مأبوله، چاه زه برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ابل مأبوله، شتران برگزیده جهت بچه و شیر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
اصل آن مؤمره است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مؤمره است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
ارض مأرومه، زمینی که در آن نه بیخ درخت مانده باشد و نه شاخ آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ارماء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جاریه مأرومه، دختر خردسال نیکوخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
بی عقل. (منتهی الارب). بی عقل و بی خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
زده شده بر ام ّ الرأس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زده شده بر دماغ. (ازاقرب الموارد). امیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه دماغ او را ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتری که از ضرب یا از ریش و صدمۀ پالان موی پشت آن ریخته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قصد کرده شده. اقتدا کرده شده. ج، مأمومون. (ناظم الاطباء) ، آنکه در نمازی به امامی اقتدا می کند. (ناظم الاطباء). پس نماز. مقابل امام، پیش نماز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آیا چه پرستند در این دیر کهن سال
مأموم کدامند و کدامند کامامند.
خواجوی کرمانی (از گنج سخن ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ رَ)
رجوع به تأمور و تامور و تاموره شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
مؤنث مأثور. ج، مأثورات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ادعیۀ مأثوره. رجوع به ادعیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
زنهارداده، امانت دار، معتمد علیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
سوی خردمند گرگ نیست امین
گر سوی تو گرگ نجس مأمون شد.
ناصرخسرو.
- مأمون به، یعنی ثقه و امین. (ناظم الاطباء).
، امن کرده شده و محفوظ. (ناظم الاطباء) : مسالک ممالک که از تغلب دزدان و تعدی قطاع طریق مهجور و مدروس مانده بود به حسن حراست و سیاست او مسلوک و مأمون گشته. (المعجم چ دانشگاه، ص 12) ، بی هراس و بی ترس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
مانده و فگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
سکه مأبوره، یعنی رستۀ خرمابن گشن و اصلاح داده شده. (منتهی الارب). نخله مأبوره، خرمابن گشن داده شده و سکه مأبوره، راستۀ خرما بنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء) ، شاه مأبوره، یعنی گوسپند سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که کژدم او را نیش زده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متهم و مطعون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لست بمأبور فی دینی، قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است بطریق استعاره یعنی نیستم تهمت وطعن کرده شده به دین و اسلام خود. و در این قول مأثور هم آمده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثور شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ سَ)
آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ نی یَ / ی یِ)
نوعی از نان شکری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، نوعی ازپوشاک و لفافه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ نی یَ / یِ)
نام سلسله ای است که تابع حکومت سامانیان بودند و تا قسمتی از دورۀ غزنویان در خوارزم استقلالی داشتند. از ابتدای کار این سلسله اطلاع کافی در دست نیست و از چند سال آخر قرن چهارم به بعد اسامی ایشان در تاریخ ایران دیده می شود. از جمله سلاطین این سلسله مأمون بن محمد خوارزمشاه است که در گرگانج حکومت داشت. بعد از او علی بن مأمون بن محمد جانشین وی شد و اوست که در دربار خودهمواره عده ای از بزرگان علم و ادب مانند ابوریجان وابونصر عراق و ابوسهل مسیحی و ابوعلی سینا را نگاه می داشت. این سلسله به سال 408 هجری قمری بدست محمود غزنوی منقرض گردید. مأمونیان. آل مأمون. (تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 206). و رجوع به همین مأخذ و تعلیقات چهار مقاله چ معین صص 411-415 شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
دهی است بین ری و ساوه. (از معجم البلدان). قصبۀ مأمونیه مرکز بخش زرندو تابع شهرستان ساوه است که در بین تهران و ساوه واقع است. موقعیت طبیعی جلگه و هوای آن معتدل است و 2500 تن سکنه دارد. ادارات دولتی قصبه عبارتند از بخشداری، پست و تلگراف و تلفن، دستۀ ژاندارمری، نمایندۀ فرهنگ. از آثار قدیمی آن قلعۀ خرابۀ قدیم مجاورآبادی است که بشکل تپه درآمده است و امامزادۀ قدیمی به نام سید منصور دارد که بنای آن نسبهً قدیمی و زیارتگاه مردم قصبه مجاور است. مزارع منصورآباد جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به نشریۀ مرکز آمار ایران ج 11 (شهرستان ساوه) شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آواز می ٔمی ٔ کردن گوسفند و آهو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مشمومه در فارسی مونث مشموم بنگرید به مشموم مونث مشموم، جمع مشمومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمومه
تصویر مذمومه
مونث مذموم بنگرید به مذموم مونث مذموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمومه
تصویر مسمومه
مسمومه در فارسی مونث مسموم زهر ناک مونث مسموم: اغذیه مسمومه
فرهنگ لغت هوشیار