جدول جو
جدول جو

معنی مأمل - جستجوی لغت در جدول جو

مأمل
(مَءْ مَ)
جای امید. (آنندراج). محل امید و امیدگاه. (ناظم الاطباء) ، امید یا آنچه بتوان بدان امید بست. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِرِ)
نیک نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). نیک نگریستن در چیزی. (آنندراج). نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). تفکر. (از تاج العروس درفکر) : پیش بردم و بستد دوبار بتأمل بخواند و گفت اگر مخالفان... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 664). و او را خود تصنیفات و وصایا است که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 96). و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... و در تجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید، آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت واجب است. (کلیله و دمنه). بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که درنشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراچینم. (گلستان).
هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم.
سعدی.
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش.
حافظ.
هیچ کاری بی تأمل صائبا گر خوب نیست
بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوشست.
صائب.
، درنگ کردن در کار. (منتهی الارب). عقب انداختن و توقف کردن. (فرهنگ نظام) ، بایستادن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ مَ)
بادی که از ناحیۀ شمال وزد. (از اقرب الموارد) ، لغتی است در شمال. (از منتهی الارب). شمال. (ناظم الاطباء). رجوع به شمال شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ جَ)
حوض آب. (مهذب الاسماء). کولاب مؤجّل. ج، مآجل. (منتهی الارب). کولاب و تالاب. (ناظم الاطباء). جایی که آب در آن گرد آمده باشد. (از اقرب الموارد). استخر. کول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
مؤول. تأویل کننده. شرح کننده: چنین گوید مفسر این کتاب و مأول این خطاب اصغر عباداﷲ جرماً و اکثرهم حرماً. (تاریخ قم ص 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
جای امن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای امن و پناهگاه و جای سلامت. (ناظم الاطباء) :
بکوش تا بسلامت به مأمنی برسی
که راه سخت مخوف است و منزلت بس دور.
ظهیر فاریابی.
صواب آن است که از این مقام مخوف به مأمنی پناهیم که ما و فرزندان ما از عوارض امثال این حادثات آنجا آسوده تر توانیم زیست. (مرزبان نامه ص 262). لابد منزعج و مستشعر شدی. و آنگه... روی به مأمنی دیگر نهادی. (مرزبان نامه ص 242). و مستعدان حصول معرفت را از تیه حیرت و بیدای جهالت به مرتع عرفان و مأمن ایمان او راه نمود. (المعجم). و با غموض مسالک و ناایمنی راهها خود را به مأمن پارس انداختم. (المعجم چ دانشگاه ص 9).
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا.
سعدی.
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
طعام و خوردنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، مآکل. (ناظم الاطباء) ، کسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مکسب. (ذیل اقرب الموارد) ، خوردنگاه. خوردن جای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ بَ)
خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اکل. رجوع به اکل شود، معدوم ساختن و منه الحدیث: الحسد یأکل الایمان کما تأکل النار الحطب. (منتهی الارب). فانی و نابود کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
از ’ازل’، جای تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن. (آنندراج). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج، متأملین. (فرهنگ فارسی معین) ، متفکر و اندیشه ناک. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و آزمایندۀعاقبت اندیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
بیوسنده و امیددارنده. (منتهی الارب). امیددارنده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). امیدوار. (غیاث) (آنندراج) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
نام اسب هشتم از اسبان رهان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) (از نصاب الصبیان) (ناظم الاطباء). صاحب غیاث آرد: نام اسب هفتم که به ضرورت قافیه در بیت نصاب به مقام هشتم واقع شده است. (غیاث) (آنندراج). شخصی که در مسابقه، مرکوب او در مرتبۀ هشتم است. اسبی که در مسابقه هفتم آید به قول میدانی در السامی فی الاسامی و مهذب الاسماء و غیاث اللغات، و هشتم به قول نصاب و تاج العروس و اقرب الموارد و متن اللغه. (از یادداشت مؤلف) :
ده اسب اند در تاختن هریکی را
به ترتیب نامی است پیدا نه مشکل
مجلی مصلی مسلی و تالی
چو مرتاح و عاطف خطی و مؤمل.
ابونصر فراهی (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
ابن جمیل بن یحیی بن ابی حفصه. شاعری ظریف از مردم مدینه و معروف به ’قتیل الهوی’ بود. در مدینه و بعد در عراق به مدح حکام پرداخت. ابوالفرج اصفهانی از اشعار او در اغانی آورده است. مرگ مؤمل در حدود سال 170 هجری قمری بود. (از الاعلام زرکلی)
ابن امیل. شاعری از کوفه بود و عصر اموی رادرک کرد و در عصر عباسی شهرت یافت. در پایان عمر نابینا شد و در حدود سال 190 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 61 شود
لغت نامه دهخدا