جدول جو
جدول جو

معنی مألی - جستجوی لغت در جدول جو

مألی
(مَءْ لی ی)
رجوع به ماءلوّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانلی
تصویر مانلی
(پسرانه)
در گویش مازندران بمان برایم، نام پسری در شعری از نیما یوشیج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مالی
تصویر مالی
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ لُوو)
از ’ال و’، مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. (آنندراج) : سقاء مألو، مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. مألی ّ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مألوء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لی)
تقصیرکننده، درنگ نماینده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبرکننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
سوگندخورنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که سوگند می خورد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مکان مؤلی، زمین پشک ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ لی ی)
منسوب است به مازل. (از انساب سمعانی). و رجوع به مازل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ قا)
کنج درونی چشم متصل به بینی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماق و مأق شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
جای الفت. (منتهی الارب). جای الفت و جایی که انسان بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء). آنچه انسان بدان الفت گیرد. (از اقرب الموارد) ، درخت بسیاربرگ که شکار بدان فریب شود. (منتهی الارب). درخت بسیاربرگ که شکار بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لُ)
از ’ال ک’، پیغام. مألکه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
ابوالحسن محمد بن حسین بن معاذ نیشابوری، او از حسین بن فضل بلخی و از تمام استماع کرد و ابوسعید بن ابی بکر بن ابی عثمان از وی روایت دارد. به سال 335 درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ لَ / مَءْ لَ)
مؤنث مأل (م ء / م ءل ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مأل شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ رَ)
دهی از دهستان افشار است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / مَءْ وی)
پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. جایگاه مأمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه خود. (غیاث) :
اگرچه طایفه ای در حریم کعبۀ ملک
ورای پایۀ خود ساختند ماوی را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 3).
ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند
وداع کرده بکلی دیار و مأوی را.
ظهیر فاریابی.
گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار.
عطار.
گفت آری گفت آن شرنیستی
که فسون غیب را مأویستی.
مولوی.
- جنت مأوی، طبقۀ پنجم از طبقات بهشت. پنجم از بهشتهای هشتگانه:
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
پس سر مائدۀ جنت مأوی بینند.
خاقانی.
در بارگاه صاحب معراج هر زمان
معراج دل به جنت مأوی برآورم.
خاقانی.
، محل زیست هر حیوانی. (ناظم الاطباء).
- مأوی الابل، جای باش شتران در شب. (ناظم الاطباء).
- مأوی الغنم، جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تا)
محل آمدن و موضعآمدن و فراهم گاه. (ناظم الاطباء) ، مأتی الامر، جانب امر و جهت آن. (منتهی الارب). جهت و جانب کار و راه کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تی ی)
آینده، اسم مفعول است به معنی اسم فاعل. قال اﷲ تعالی: انه کان وعده مأتیّاً (قرآن 61/19) ، ای آتیاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعد مأتی، ای آت، مانند حجاب مستور، ای ساتر. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ مُ)
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست:
هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن
جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من.
(از مجالس النفایس ص 73 و 248).
و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است. او راست:
بزم خالی دیدم امشب، چون صراحی پیش یار
ریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم.
(از مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أل و’، سوگند خوردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
رفتن به رفتار دألی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ لا)
نوعی از رفتار سست و گام نزدیک نهاده دویدن مانند گرانباران، رفتار شادمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالی
تصویر مالی
عسل (در طب قدیم مستعمل است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالی
تصویر مالی
پر کننده، پرشونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالی
تصویر مالی
Financial, Monetary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالی
تصویر مالی
financier, monétaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مالی
تصویر مالی
financeiro, monetário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالی
تصویر مالی
finansowy, monetarny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالی
تصویر مالی
финансовый , денежный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالی
تصویر مالی
фінансовий , грошовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالی
تصویر مالی
financieel, monetair
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مالی
تصویر مالی
finanziell, monetär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مالی
تصویر مالی
financiero, monetario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مالی
تصویر مالی
finanziario, monetario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مالی
تصویر مالی
वित्तीय , मौद्रिक
دیکشنری فارسی به هندی