جدول جو
جدول جو

معنی مألو - جستجوی لغت در جدول جو

مألو
(مَءْ لُوو)
از ’ال و’، مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. (آنندراج) : سقاء مألو، مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. مألی ّ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مألوء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ءَ لَ / مَءْ لَ)
مؤنث مأل (م ء / م ءل ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مأل شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
جمع واژۀ مألوفه مؤنث مألوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که در این ریاضت به امساک از مرغوبات و فطام از مألوفات طبع بر خود نهاده است و از مآکل و مطاعم لطیف دلخواه بر نبات و میوه خوردن اقتصار کرده عاجزآید و... (مرزبان نامه ص 224). رجوع به مألوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ فَ)
مؤنث مألوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مألوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
مانده و فگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نویسندۀ فرانسوی (1830- 1907 میلادی). داستانهای معروفی داردکه مهمترین آنها عبارتند از بی خانمان، رومن کالبری و پومپون. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
فیزیک دان فرانسوی (1775- 1812 میلادی)، وی ’پولاریزاسیون نور’ را کشف کرد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زُوو)
از ’ازی’، مرد در مشقت افتاده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ساییده با زحمت و محنت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ سُوو)
مداوا شده. معالجه گردیده. دوا کرده. اسی ّ. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لَ)
جای الفت. (منتهی الارب). جای الفت و جایی که انسان بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء). آنچه انسان بدان الفت گیرد. (از اقرب الموارد) ، درخت بسیاربرگ که شکار بدان فریب شود. (منتهی الارب). درخت بسیاربرگ که شکار بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لُ)
از ’ال ک’، پیغام. مألکه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لی ی)
رجوع به ماءلوّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
از ’ال ه’، پرستیده. (از منتهی الارب). معبود. (محیط المحیط). معبود و پرستیده شده و مسجود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
مؤول. تأویل کننده. شرح کننده: چنین گوید مفسر این کتاب و مأول این خطاب اصغر عباداﷲ جرماً و اکثرهم حرماً. (تاریخ قم ص 2)
لغت نامه دهخدا
نام دوایی است که آن را به عربی حمامه گویند، گرم و خشک است در دویم و سیم وخواص آن بسیار است، بهترین آن زرد به سرخی مایل است و برگ آن سبز و کوچک است و گل آن زرد و خرد، (برهان) (آنندراج)، گیاهی معطر در هند، حماما و آن درختی است مشبک از شاخه های سرخ یاقوتی مانند خوشه و با صلابت و گلش ریزه مثل خیری سرخ و برگش شبیه به برگ فاشرا و تند و خوشبو و تخمش بسیار لذاع، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه عقل وی شوریده و آشفته گشته یا از بین رفته باشد. (از اقرب الموارد) ، شیری که مسکۀ آن نه برآورده و مزۀ آن تلخ شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شیری که کرۀ آن را بیرون نیاورده و مزۀ آن تلخ شده باشد و از تلخی نوشیده نشود. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
دیوانه، ماءولع مانند آن و ملحق به رباعی است به زیادت واو. (از منتهی الارب) (آنندراج). دیوانه و مجنون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
آشنا. آموخته. انس گرفته و مأنوس و خو کرده شده. عادت کرده شده و معتاد. (ناظم الاطباء). الفت یافته. انس گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقتی از اوقات به حوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم. (مقامات حمیدی). روی به عطن معهود و وطن مألوف نهاد. (سندبادنامه ص 58). وزن رباعیات مألوف طباع است و متداول خاص و عام. (المعجم). از شمول معدلت و عموم مرحمت او روی به اوطان مألوف باز نهاده. (المعجم چ دانشگاه ص 12).
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
برجور روزگار بباید تحملی.
سعدی.
مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت
گر به سنگش بزنی جای دگر می نرود.
سعدی.
مگر آنکه سخن گفته شود به عادت مألوف. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
از ’ال ق’، دیوانه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسول و ایلچی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
از ’ال ک’، دیوانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانند مألوق به معنی دیوانه است و کاف بدل از قاف است. (از ذیل اقرب الموارد) ، رسول و ایلچی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غمگین و ملول و مغموم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ناآشنا. که بدان انس گرفته نشده باشد. که مأنوس و مألوف نیست
لغت نامه دهخدا