افزاری که بنّا با آن گل یا گچ می مالد در کشاورزی تختۀ بلندی که کشاورزان با آن زمین های شیار شده را هموار می کنند آلتی که با آن پارچه را آهار می زنند پر، لبالب
افزاری که بَنّا با آن گل یا گچ می مالد در کشاورزی تختۀ بلندی که کشاورزان با آن زمین های شیار شده را هموار می کنند آلتی که با آن پارچه را آهار می زنند پُر، لبالب
جای الفت. (منتهی الارب). جای الفت و جایی که انسان بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء). آنچه انسان بدان الفت گیرد. (از اقرب الموارد) ، درخت بسیاربرگ که شکار بدان فریب شود. (منتهی الارب). درخت بسیاربرگ که شکار بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء)
جای الفت. (منتهی الارب). جای الفت و جایی که انسان بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء). آنچه انسان بدان الفت گیرد. (از اقرب الموارد) ، درخت بسیاربرگ که شکار بدان فریب شود. (منتهی الارب). درخت بسیاربرگ که شکار بدان خو گرفته. (ناظم الاطباء)
خواستن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). طلب کردن و استدعا نمودن. (اقرب الموارد) ، کسی را پرسیدن. (المصادر زوزنی). پرسیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). پرسیدن چیزی را که از آن چیز مردم پرسند و در مردم پرسیده شود. (غیاث) (آنندراج). سؤال. و رجوع به سؤال شود
خواستن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). طلب کردن و استدعا نمودن. (اقرب الموارد) ، کسی را پرسیدن. (المصادر زوزنی). پرسیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). پرسیدن چیزی را که از آن چیز مردم پرسند و در مردم پرسیده شود. (غیاث) (آنندراج). سؤال. و رجوع به سؤال شود
مسألت. مسأله. حاجت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخواست. نیاز. خواهش. ج، مسائل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، یکی از مطالب علمی و بیشتر فقهی. سوءالهای فقهی. (یادداشت مرحوم دهخدا). قضیۀ علمی. سؤال و پرسش علمی یا فقهی: کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی مسأله خواند تا بگذرد از شب سیکی. منوچهری. بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ... و دیگر علما و مسأله های خلافی رفت. (تاریخ بیهقی ص 206). نبرد پیش مصاف آزموده معلومست چنان که مسألۀ شرع پیش دانشمند. سعدی (گلستان). عین صواب است و مسأله بی جواب. (گلستان سعدی). الاغلوطه، مسألۀ دشوار. (دهار)، مطلب. موضوع. قضیه. مبحث: نامه ها فرستی (حصیری) با قاصدان مسرع تا آن مسأله راحل کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 211). - مسأله ای نیست، اهمیتی ندارد. موضوع مهمی نیست. چیز ساده ای است. - مسألۀ غامضه،در اصطلاح تصوف، بقای اعیان ثابت است بر عدم خود با تجلی حق به نام نور. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، در اصطلاح اهل نظر، دعوی است از آن جهت که بر آن یا بر دلیل آن سؤال واردمی شود. و نیز بر قضیۀ علمی که بیان آن را خواستار باشند اطلاق شود. و گاهی بر محمول نیز اطلاق کنند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). - مساءلهٌ، خطابی به هنگام طرح مسأله ای و مشکلی نزد کسی که او پاسخ آن تواند داد و رفع اشکال تواند کرد. ، رسالۀ عملیۀ فتاوی مجتهدی حی و أعلم. کتابهای خرد فقهی و بیشتر در احکام صوم و صلوات و حیض و نفاس که حاوی فتاوی اعلم حی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)، کنایه از آلت رجولیت و دستگاه تناسلی مردان و گاه زنان است چنانکه بطنز زنی را که بی ریخت و بدادا است ’نازنین صنم جواهرمسأله’ گویند. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
مسألت. مسأله. حاجت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخواست. نیاز. خواهش. ج، مسائل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، یکی از مطالب علمی و بیشتر فقهی. سوءالهای فقهی. (یادداشت مرحوم دهخدا). قضیۀ علمی. سؤال و پرسش علمی یا فقهی: کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی مسأله خواند تا بگذرد از شب سیکی. منوچهری. بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ... و دیگر علما و مسأله های خلافی رفت. (تاریخ بیهقی ص 206). نبرد پیش مصاف آزموده معلومست چنان که مسألۀ شرع پیش دانشمند. سعدی (گلستان). عین صواب است و مسأله بی جواب. (گلستان سعدی). الاغلوطه، مسألۀ دشوار. (دهار)، مطلب. موضوع. قضیه. مبحث: نامه ها فرستی (حصیری) با قاصدان مسرع تا آن مسأله راحل کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 211). - مسأله ای نیست، اهمیتی ندارد. موضوع مهمی نیست. چیز ساده ای است. - مسألۀ غامضه،در اصطلاح تصوف، بقای اعیان ثابت است بر عدم خود با تجلی حق به نام نور. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، در اصطلاح اهل نظر، دعوی است از آن جهت که بر آن یا بر دلیل آن سؤال واردمی شود. و نیز بر قضیۀ علمی که بیان آن را خواستار باشند اطلاق شود. و گاهی بر محمول نیز اطلاق کنند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). - مساءَلَهٌ، خطابی به هنگام طرح مسأله ای و مشکلی نزد کسی که او پاسخ آن تواند داد و رفع اشکال تواند کرد. ، رسالۀ عملیۀ فتاوی مجتهدی حی و أعلم. کتابهای خرد فقهی و بیشتر در احکام صوم و صلوات و حیض و نفاس که حاوی فتاوی اعلم حی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)، کنایه از آلت رجولیت و دستگاه تناسلی مردان و گاه زنان است چنانکه بطنز زنی را که بی ریخت و بدادا است ’نازنین صنم جواهرمسأله’ گویند. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
پرستنده. ج، متألهین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خدا را پرستش کند. عابد. زاهد، آن که به علم الهیات اشتغال دارد: متألهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا به افلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یک علت است. (جامعالحکمتین). و رجوع به تأله شود
پرستنده. ج، متألهین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خدا را پرستش کند. عابد. زاهد، آن که به علم الهیات اشتغال دارد: متألهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا به افلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یک علت است. (جامعالحکمتین). و رجوع به تأله شود
خواربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوردنی و به این معنی صفت هم آید، گویند شاه مأکله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنی. شاه مأکله، گوسپند خوردنی. (ناظم الاطباء)
خواربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوردنی و به این معنی صفت هم آید، گویند شاه مأکله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنی. شاه مأکله، گوسپند خوردنی. (ناظم الاطباء)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
مصدر میمی یا اسم ظرف است از ات ّ. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اته اتا و مأته، غالب شد آن را به حجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ات ّ شود، شکستن سر کسی را و بعضی مأته را اسم می دانند نه مصدر. (ناظم الاطباء)
مصدر میمی یا اسم ظرف است از اَت ّ. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اته اتا و مأته، غالب شد آن را به حجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به اَت ّ شود، شکستن سر کسی را و بعضی مأته را اسم می دانند نه مصدر. (ناظم الاطباء)
افزاری که بنایان و گلکاران با آن کاهگل و گچ و آهن را بر دیوار و غیره مالند و آن را انواع است، تخته ای که برزیگران بر زمین شیار کرده کشند تا کلوخ های آن را نرم کنند و زمین را هموار سازند، افزاری که جولاهگان از خس مانند جاروب و لیف
افزاری که بنایان و گلکاران با آن کاهگل و گچ و آهن را بر دیوار و غیره مالند و آن را انواع است، تخته ای که برزیگران بر زمین شیار کرده کشند تا کلوخ های آن را نرم کنند و زمین را هموار سازند، افزاری که جولاهگان از خس مانند جاروب و لیف