زنی که ختانۀ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در خ تنه وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء)
زنی که ختانۀ وی خطا کرده غیرموضع ختنه را بریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در خ تنه وی خطا کرده و غیر موضع ختنه را بریده باشند. (ناظم الاطباء)
مکان اخذ. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی را از آن گیرند. (غیاث). جای گرفت. ج، مآخذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل صدور چیزی و مصدر و اصل و بنیاد و سرچشمه. (ناظم الاطباء). منبع. مدرک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نگارش اصل و منبعی که از آن برای موضوعی استفاده کنند. ج، مآخذ، منهج. (اقرب الموارد). روش، مکان گردش. (ناظم الاطباء)
مکان اخذ. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی را از آن گیرند. (غیاث). جای گرفت. ج، مآخذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل صدور چیزی و مصدر و اصل و بنیاد و سرچشمه. (ناظم الاطباء). منبع. مدرک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نگارش اصل و منبعی که از آن برای موضوعی استفاده کنند. ج، مآخذ، منهج. (اقرب الموارد). روش، مکان گردش. (ناظم الاطباء)
شیردوشۀ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کنارۀ آن را بدان چوب بدوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قوس و گویند فی یده مأطوره، یعنی در دست او قوسی است. (از اقرب الموارد)
شیردوشۀ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کنارۀ آن را بدان چوب بدوزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قوس و گویند فی یده مأطوره، یعنی در دست او قوسی است. (از اقرب الموارد)
گرفته شده. قبض شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). اخذشده. ستده. ستانده. گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مأخوذ شدن، گرفته شدن. (ناظم الاطباء). - مأخوذ کردن، گرفتن. (ناظم الاطباء). ، گرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) : وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. - مأخوذ به حیا شدن، روماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن. - مأخوذ شدن، گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) : وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه). - مأخوذ کردن، بازخواست کردن. به گناه یا خطایی گرفتن: ترسم کندم خدای مأخوذ گر تو نشوی زبنده خشنود. نظامی. - مأخوذ گشتن، گرفتار شدن. مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم. (کلیله و دمنه). ای بساماهی در آب دور دست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی. ، مورد بازخواست. مسؤول: خدای را بشناس و سپاس او بگزار که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ. ناصرخسرو. روز قیامت مأخوذ باشم. (سیاست نامه چ اقبال ص 97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441). نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی. خاقانی. گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ. سعدی. ، تصرف شده و بدست آمده. (ناظم الاطباء)
گرفته شده. قبض شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). اخذشده. ستده. ستانده. گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مأخوذ شدن، گرفته شدن. (ناظم الاطباء). - مأخوذ کردن، گرفتن. (ناظم الاطباء). ، گرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) : وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. - مأخوذ به حیا شدن، روماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن. - مأخوذ شدن، گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) : وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه). - مأخوذ کردن، بازخواست کردن. به گناه یا خطایی گرفتن: ترسم کندم خدای مأخوذ گر تو نشوی زبنده خشنود. نظامی. - مأخوذ گشتن، گرفتار شدن. مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم. (کلیله و دمنه). ای بساماهی در آب دور دست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی. ، مورد بازخواست. مسؤول: خدای را بشناس و سپاس او بگزار که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ. ناصرخسرو. روز قیامت مأخوذ باشم. (سیاست نامه چ اقبال ص 97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441). نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی. خاقانی. گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ. سعدی. ، تصرف شده و بدست آمده. (ناظم الاطباء)
سکه مأبوره، یعنی رستۀ خرمابن گشن و اصلاح داده شده. (منتهی الارب). نخله مأبوره، خرمابن گشن داده شده و سکه مأبوره، راستۀ خرما بنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء) ، شاه مأبوره، یعنی گوسپند سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که کژدم او را نیش زده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متهم و مطعون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لست بمأبور فی دینی، قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است بطریق استعاره یعنی نیستم تهمت وطعن کرده شده به دین و اسلام خود. و در این قول مأثور هم آمده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثور شود
سکه مأبوره، یعنی رستۀ خرمابن گشن و اصلاح داده شده. (منتهی الارب). نخله مأبوره، خرمابن گشن داده شده و سکه مأبوره، راستۀ خرما بنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء) ، شاه مأبوره، یعنی گوسپند سوزن خورانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که کژدم او را نیش زده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متهم و مطعون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لست بمأبور فی دینی، قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است بطریق استعاره یعنی نیستم تهمت وطعن کرده شده به دین و اسلام خود. و در این قول مأثور هم آمده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثور شود
اصل آن مؤمره است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مؤمره است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
اصل آن مُؤمَرَه است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مُؤمَرَه است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
مؤنث مأکول. رجوع به مأکول و مأکولات شود، خورده شده. پوسیده (در دندان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکوله من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
مؤنث مأکول. رجوع به مأکول و مأکولات شود، خورده شده. پوسیده (در دندان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکوله من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
اخذ شده، گرفته شده بر گرفته، گرفتار گرفتار شده گرفته شده گرفتار جمع ماخوذین: زان کس که نوک تیغ جلاد ماخوذ بجرم حق ستایی. . (دهخدا. مجموعه اشعار. 4)، مسئول: روز قیامت ماخوذ باشیم. یا ماخوذ بحیا. به رودربایستی افتاده
اخذ شده، گرفته شده بر گرفته، گرفتار گرفتار شده گرفته شده گرفتار جمع ماخوذین: زان کس که نوک تیغ جلاد ماخوذ بجرم حق ستایی. . (دهخدا. مجموعه اشعار. 4)، مسئول: روز قیامت ماخوذ باشیم. یا ماخوذ بحیا. به رودربایستی افتاده