جدول جو
جدول جو

معنی مأثورات - جستجوی لغت در جدول جو

مأثورات(مَءْ)
جمع واژۀ مأثوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأثوره و مأثور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَءْ)
این کلمه که در حدیث ’ارجعن مأجورات غیر مأزورات’ آمده، جمع واژۀ موزوره مؤنث موزور است و به مناسبت مأجورات، مأزورات گفته اند و اگر تنها استعمال شود باید موزورات گفت. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ذیل وزر). رجوع به موزور شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
جمع واژۀ مألوفه مؤنث مألوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که در این ریاضت به امساک از مرغوبات و فطام از مألوفات طبع بر خود نهاده است و از مآکل و مطاعم لطیف دلخواه بر نبات و میوه خوردن اقتصار کرده عاجزآید و... (مرزبان نامه ص 224). رجوع به مألوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
جمع واژۀ مأکوله (مؤنث مأکول). خوردنیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خوردنیها و چیزهای قابل خوردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مأکول و مأکوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
مؤنث مأثور. ج، مأثورات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ادعیۀ مأثوره. رجوع به ادعیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (منتهی الارب). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (یادداشت مؤلف). تأثیرکنندگان. (آنندراج) (غیاث). رجوع به مؤثره و مؤثر شود، کنایه باشد از ستارگان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
جمع واژۀ مؤثّره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منثوره، تأنیث منثور. سخنان غیرمنظوم: من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات و نسج منثورات و حوک منظومات به کار ندارند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 174). و من بنده... از مبادی کار... عقود منظومات را در عقد اعتبار فحول افاضل می آوردم و نقود منثورات را سکۀ قبول ملوک و اکابر می نهادم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 2). این کلمات از جمله منثورات حکم و بدایع سخن امام ابوالطیب است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 278). و رجوع به منثور شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
سخن نقل کرده شده و روایت شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منقول. روایت شدۀ خلف از سلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همه اخبار در بزرگی او
به بر عقل نص و مأثور است.
مسعودسعد.
او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437).
- حدیث مأثور، سخنی که خلف از سلف روایت کرده اند و در قول علی (ع) : لست بمأثور فی دینی، یعنی نیستم از کسانی که نقل کرده شود از ایشان شر در دین. مأبور به جای مأثور نیز آمده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مأبور شود.
- دعای مأثور، دعایی که از زمانهای دیرین از شخصی به شخصی دیگر رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ، بعیر مأثور، شتری که رندیده شده باشد باطن سپل او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، شمشیر گوهردار. (دهار).
- سیف مأثور، تیغی که بر متن آن نشان باشد یا تیغی که متن آن از آهن نرم و دم آن از آهن سخت باشد. یا تیغی است از عمل جن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
، اثرپذیره شده. در لغت عرب بدین معانی نیامده مگر فارسیان می آرند صحیح به جای آن متأثر است، جزا داده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ رَ)
مأثره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماثورات
تصویر ماثورات
جمع ماثوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منثورات
تصویر منثورات
جمع منثوره، پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار