آینده، اسم مفعول است به معنی اسم فاعل. قال اﷲ تعالی: انه کان وعده مأتیّاً (قرآن 61/19) ، ای آتیاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعد مأتی، ای آت، مانند حجاب مستور، ای ساتر. (ذیل اقرب الموارد)
آینده، اسم مفعول است به معنی اسم فاعل. قال اﷲ تعالی: انه کان وعده مأتیّاً (قرآن 61/19) ، ای آتیاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعد مأتی، ای آت، مانند حجاب مستور، ای ساتر. (ذیل اقرب الموارد)
محل آمدن و موضعآمدن و فراهم گاه. (ناظم الاطباء) ، مأتی الامر، جانب امر و جهت آن. (منتهی الارب). جهت و جانب کار و راه کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
محل آمدن و موضعآمدن و فراهم گاه. (ناظم الاطباء) ، مأتی الامر، جانب امر و جهت آن. (منتهی الارب). جهت و جانب کار و راه کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
منسوب به ماست، آلوده به ماست: دست و دهانش ماستی شده است، حرف برخورنده، متلک، حرف مفت، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، - ماستی به کسی گفتن، متلک گفتن و حرف مفت زدن به کسی، کار بد کسی و نقطۀ ضعف او را به رخش کشیدن و سخنان برخورنده و بد گفتن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
منسوب به ماست، آلوده به ماست: دست و دهانش ماستی شده است، حرف برخورنده، متلک، حرف مفت، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، - ماستی به کسی گفتن، متلک گفتن و حرف مفت زدن به کسی، کار بد کسی و نقطۀ ضعف او را به رخش کشیدن و سخنان برخورنده و بد گفتن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
رفق و نرمی کننده. (آنندراج). آن که موافقت می کند در مؤانست و مرافقت، ملایم در کردار و مهربان و حلیم، آن که یا آنچه می رسد و ناگاه برخورد می کند و بغته ً می آید و صادر می گردد و واقع می شود، آماده و آراسته و مستعد، سهل و آسان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأتی شود
رفق و نرمی کننده. (آنندراج). آن که موافقت می کند در مؤانست و مرافقت، ملایم در کردار و مهربان و حلیم، آن که یا آنچه می رسد و ناگاه برخورد می کند و بغته ً می آید و صادر می گردد و واقع می شود، آماده و آراسته و مستعد، سهل و آسان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأتی شود
پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. جایگاه مأمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه خود. (غیاث) : اگرچه طایفه ای در حریم کعبۀ ملک ورای پایۀ خود ساختند ماوی را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 3). ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند وداع کرده بکلی دیار و مأوی را. ظهیر فاریابی. گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود گفت اندر حرم شاه که را باشد بار. عطار. گفت آری گفت آن شرنیستی که فسون غیب را مأویستی. مولوی. - جنت مأوی، طبقۀ پنجم از طبقات بهشت. پنجم از بهشتهای هشتگانه: برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند پس سر مائدۀ جنت مأوی بینند. خاقانی. در بارگاه صاحب معراج هر زمان معراج دل به جنت مأوی برآورم. خاقانی. ، محل زیست هر حیوانی. (ناظم الاطباء). - مأوی الابل، جای باش شتران در شب. (ناظم الاطباء). - مأوی الغنم، جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء)
پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. جایگاه مأمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه خود. (غیاث) : اگرچه طایفه ای در حریم کعبۀ ملک ورای پایۀ خود ساختند ماوی را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 3). ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند وداع کرده بکلی دیار و مأوی را. ظهیر فاریابی. گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود گفت اندر حرم شاه که را باشد بار. عطار. گفت آری گفت آن شرنیستی که فسون غیب را مأویستی. مولوی. - جنت مأوی، طبقۀ پنجم از طبقات بهشت. پنجم از بهشتهای هشتگانه: برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند پس سر مائدۀ جنت مأوی بینند. خاقانی. در بارگاه صاحب معراج هر زمان معراج دل به جنت مأوی برآورم. خاقانی. ، محل زیست هر حیوانی. (ناظم الاطباء). - مأوی الابل، جای باش شتران در شب. (ناظم الاطباء). - مأوی الغنم، جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء)
انجمن زنان. ج، مآتم. (مهذب الاسماء). مجمع مردم در اندوه یا شادی یا خاص به مجمع زنان یا به مجمع زنان جوان. ج، مآتم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هر مجتمعی از مردان یا زنان در شادی و اندوه. (ازاقرب الموارد) ، انجمن زنان از برای مصیبات و تعزیه. انجمن سوک، ج، مآتم. (زمخشری). در عرف مخصوص شده است به انجمن زنان هنگام مرگ کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت زنان و خصوصاً جماعت زنان به هنگام مصیبت. (از اقرب الموارد) ، نزد عامه مصیبت و نوحه گری است چنانکه گویند: کن فی مأتم فلان، بودند زنان در ماتم فلان و ابن انباری گفته که این محاوره خطا است و صواب آن است که گویند: کن فی مناحه فلان. (منتهی الارب). و رجوع به ماتم شود
انجمن زنان. ج، مَآتِم. (مهذب الاسماء). مجمع مردم در اندوه یا شادی یا خاص به مجمع زنان یا به مجمع زنان جوان. ج، مآتم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هر مجتمعی از مردان یا زنان در شادی و اندوه. (ازاقرب الموارد) ، انجمن زنان از برای مصیبات و تعزیه. انجمن سوک، ج، مآتم. (زمخشری). در عرف مخصوص شده است به انجمن زنان هنگام مرگ کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت زنان و خصوصاً جماعت زنان به هنگام مصیبت. (از اقرب الموارد) ، نزد عامه مصیبت و نوحه گری است چنانکه گویند: کن فی مأتم فلان، بودند زنان در ماتم فلان و ابن انباری گفته که این محاوره خطا است و صواب آن است که گویند: کن فی مناحه فلان. (منتهی الارب). و رجوع به ماتم شود
مصدر میمی یا اسم ظرف است از ات ّ. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اته اتا و مأته، غالب شد آن را به حجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ات ّ شود، شکستن سر کسی را و بعضی مأته را اسم می دانند نه مصدر. (ناظم الاطباء)
مصدر میمی یا اسم ظرف است از اَت ّ. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اته اتا و مأته، غالب شد آن را به حجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به اَت ّ شود، شکستن سر کسی را و بعضی مأته را اسم می دانند نه مصدر. (ناظم الاطباء)
آماده شدن و حاصل گشتن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آماده شدن کار. (اقرب الموارد) ، رفق و نرمی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نرمی کردن کسی برای کار. (اقرب الموارد) ، آمدن او را از جهتی که حاصل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از پیش رو آمدن کسی را برای احسان. (آنندراج) : جاءفلان یتأتی لمعروفک، آمد فلان در حالتی که متعرض معروف و احسان تو بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان کردن راه آب را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و در صحاح است که عامه گویند و اتیته، به واو بجای همزه، اتیت الماء تأتیه و تأتیاً، آسان کردم راه آب را. (منتهی الارب)
آماده شدن و حاصل گشتن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آماده شدن کار. (اقرب الموارد) ، رفق و نرمی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نرمی کردن کسی برای کار. (اقرب الموارد) ، آمدن او را از جهتی که حاصل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از پیش رو آمدن کسی را برای احسان. (آنندراج) : جاءفلان یتأتی لمعروفک، آمد فلان در حالتی که متعرض معروف و احسان تو بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان کردن راه آب را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و در صحاح است که عامه گویند و اتیته، به واو بجای همزه، اتیت الماء تأتیه و تأتیاً، آسان کردم راه آب را. (منتهی الارب)
مبالغه کردن در کاری و افزونی نمودن در آن و به غور نگریستن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه و تعمق کردن در کاری. (از اقرب الموارد) ، شکوفه برآوردن درخت و یا برگ آوردن آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تباهی کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی انداختن میان مردم. (از منتهی الارب). افساد کردن وتباهی انداختن میان قوم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، صد کامل نمودن قوم به ذات خود. (منتهی الارب). مأی القوم، داخل شد در آن گروه تا عدد آنها درست یک صد گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشیدن پوست تا فراخ گردد. (تاج المصادر بیهقی). فراخ کردن پوست را به کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مأی الجلد و السقاء،کشید پوست و خیک را تا فراخ گردد. (ناظم الاطباء)
مبالغه کردن در کاری و افزونی نمودن در آن و به غور نگریستن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه و تعمق کردن در کاری. (از اقرب الموارد) ، شکوفه برآوردن درخت و یا برگ آوردن آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تباهی کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی انداختن میان مردم. (از منتهی الارب). افساد کردن وتباهی انداختن میان قوم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، صد کامل نمودن قوم به ذات خود. (منتهی الارب). مأی القوم، داخل شد در آن گروه تا عدد آنها درست یک صد گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشیدن پوست تا فراخ گردد. (تاج المصادر بیهقی). فراخ کردن پوست را به کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مأی الجلد و السقاء،کشید پوست و خیک را تا فراخ گردد. (ناظم الاطباء)