جدول جو
جدول جو

معنی مأتم - جستجوی لغت در جدول جو

مأتم
(مَءْ تَ)
انجمن زنان. ج، مآتم. (مهذب الاسماء). مجمع مردم در اندوه یا شادی یا خاص به مجمع زنان یا به مجمع زنان جوان. ج، مآتم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هر مجتمعی از مردان یا زنان در شادی و اندوه. (ازاقرب الموارد) ، انجمن زنان از برای مصیبات و تعزیه. انجمن سوک، ج، مآتم. (زمخشری). در عرف مخصوص شده است به انجمن زنان هنگام مرگ کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت زنان و خصوصاً جماعت زنان به هنگام مصیبت. (از اقرب الموارد) ، نزد عامه مصیبت و نوحه گری است چنانکه گویند: کن فی مأتم فلان، بودند زنان در ماتم فلان و ابن انباری گفته که این محاوره خطا است و صواب آن است که گویند: کن فی مناحه فلان. (منتهی الارب). و رجوع به ماتم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتم
تصویر ماتم
عزا، سوگ، سوگواری
ماتم گرفتن: عزا گرفتن، سوگواری کردن، کنایه از غصه و اندوه بسیار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ تی ی)
آینده، اسم مفعول است به معنی اسم فاعل. قال اﷲ تعالی: انه کان وعده مأتیّاً (قرآن 61/19) ، ای آتیاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعد مأتی، ای آت، مانند حجاب مستور، ای ساتر. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تا)
محل آمدن و موضعآمدن و فراهم گاه. (ناظم الاطباء) ، مأتی الامر، جانب امر و جهت آن. (منتهی الارب). جهت و جانب کار و راه کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ را)
مصدر میمی یا اسم ظرف است از ات ّ. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اته اتا و مأته، غالب شد آن را به حجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ات ّ شود، شکستن سر کسی را و بعضی مأته را اسم می دانند نه مصدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
کلان سر زشت خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ / کِ)
گوشت پارۀ سرسرین و آن دو است یا دو گوشت پاره ای که مابین سرین و هر دو پهلوی پشت است. مأکمه (م ء ک / ک م ) . ج، مآکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
زمین تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مآزم. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرج تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم زن که تنگ باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عیش تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حربگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). رزمگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه تنگ مابین دو کوه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
نام تنگنایی که میان مکه و منی است. مأزمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
تنگنایی میان مزدلفه و عرفه. مأزمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مأزمان در معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَم م)
نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- مؤتم به، قصد کرده شده.
- ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مأتم. اندوه. غم. مصیبت. عزا. (ناظم الاطباء). سوک. عزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل سور. مقابل شادی:
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.
فردوسی.
به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست.
فردوسی.
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی.
فردوسی.
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.
فردوسی.
خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم.
فرخی.
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم.
فرخی.
سوری تو جهان را، بدل ماتم، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری.
لبیبی.
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه بدسگال او ماتم باد.
منوچهری.
پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم.
ناصرخسرو.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.
خاقانی.
بر تن ز سرشک جامۀ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه.
خاقانی.
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم.
خاقانی.
از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 284).
بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است.
مولوی.
پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.
مولوی.
ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.
امیرخسرودهلوی.
- ازرق ماتم، رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا:
خاک درین خنبرۀ غم چراست
رنگ خمش ازرق ماتم چراست.
نظامی.
- به ماتم شدن، سوکواری کردن. عزادار شدن:
همه شهر ایران به ماتم شدند
پر از درد نزدیک رستم شدند.
فردوسی.
دلیران ایران به ماتم شدند
پر از غم به درگاه رستم شدند.
فردوسی.
- به ماتم نشستن، سوکواری کردن. عزاداری کردن:
ز سر برگرفتندگردان کلاه
به ماتم نشستند با سوک شاه.
فردوسی.
وزیر به ماتم بنشست و همه اعیان و بزرگان نزدیک وی رفتند و از شهامت وی آن دیدم که آب از چشم وی بیرون نیامد. (تاریخ بیهقی).
- رنگ ماتم گرفتن، سیاه شدن:
تا چشم تو ریخت خون عشاق
زلف تو گرفت رنگ ماتم.
خاقانی.
، محل گرد آمدن سوکیان و عزاداران و نوحه سرایان. عزاخانه. مجلس ختم. مجلس ترحیم. پرسه. مصیبت سرای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر بزرگی و محتشمی گذشتی وی به ماتم آمدی. (تاریخ بیهقی). و دیدم او را که به ماتم بوسهل دیوانی آمده بود. (تاریخ بیهقی).
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب دردرا باشداثر.
عطار.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من.
عطار
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سگ ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
اندوه، غم، مصیبت، عزا، سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
((تَ))
غم، مصیبت، سوگ
فرهنگ فارسی معین
پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری
متضاد: عیش، سرور، عروسی، اندوه، غم، غصه، حزن
متضاد: سرور، شادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد