جدول جو
جدول جو

معنی مأبد - جستجوی لغت در جدول جو

مأبد
(مَءْ بِ)
جا و مکان، خانه و مسکن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهبد
تصویر ماهبد
(دخترانه)
مرکب از ماه + بد (پسوند اتصاف)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ مِءْ)
تاءبﱡل ابدال آن است. (نشوء اللغه ص 34). وحشت و نفرت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خالی شدن خانه از مردم و الفت گرفتن وحوش بدان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ظاهر شدن کلف بر روی. (از اقرب الموارد). ظاهر شدن جوشهای مانند دانۀ کنجد بر روی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دراز شدن بی زنی مرد. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کم شدن حاجت او بزنان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، همیشگی شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
ابن بدخشان، بنقل مجمل التواریخ و القصص نام سلمان فارسی بوده است قبل از قبول اسلام. (مجمل التواریخ و القصص ص 242). و رجوع به متن و حاشیه ص 242 همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ بِ)
گودنای زانو. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطن زانوی مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جفتۀ زانو. گردی زیر زانو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، باطن آرنج شتر. ج، مآبض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بَ)
همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. (ناظم الاطباء). به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. (از غیاث). ابدی. جاوید. جاودان. جاویدان. جاودانه. همیشه. لایزال. (یادداشت مؤلف) :
باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤبد.
منوچهری.
سزد که عید کنم در جهان به فر رشید
که نظم و نثرش عید مؤبد است مرا.
خاقانی.
در ترقی درجات معالی و استجماع مآثر حمیده مؤبد و مخلد باد. (سندبادنامه ص 256). با تو عهدی مؤکد و پیمانی مؤبد بستیم. (ترجمه تاریخ قم ص 251).
- مؤبد و مخلد گردانیدن، ابدی ساختن. جاودانه کردن. جاودانی ساختن: اسم و صیت نوبت میمون... بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه). ذکر ایشان بر صفحۀ ایام نگاشت و داغ ایشان بر پیشانی روزگار نهاد و نام ایشان را تا ابد مؤبد و مخلد گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی).
- جاوید و مؤبد گردانیدن، مؤبد و مخلد گردانیدن. جاودانی و ابدی ساختن: صیت نیک بندگی من، ملک را جاوید و مؤبد گردانید. (کلیله و دمنه).
- حبس مؤبد، حبس ابد. حبس ابدی. (یادداشت مؤلف). برای همیشه زندانی بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مابد
تصویر مابد
جا و مکان، خانه و مسکن
فرهنگ لغت هوشیار