ماه روی. از اسمای محبوب است. (آنندراج). ماه رخسار. کسی که رخسار وی مانند ماه، تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماه دیدار. ماهرو. زیباروی: چو آن ماهرخ روی شاپور دید بیامد بر او آفرین گسترید. فردوسی. بسان زره بر گل ارغوان برافکنده بدماهرخ گیسوان. فردوسی. مر آن ماهرخ را به پرده سرای بفرمود تا خوب کردند جای. فردوسی. چنان بد که بی ماهرخ، اردوان نبودی شب و روز روشن روان. فردوسی. دلشاد همی باش و می لعل همی خواه از دست بتی ماهرخ و لعل چو گلنار. فرخی. زین سرو قدی ماهرخی غرچه نژادی عاشق دوصدش پیش رخ همچو قمر بر. سوزنی. حور از بهشت بیرون نایدتو از کجایی مه بر زمین نباشد، تو ماهرخ کدامی. سعدی. مردمی کردو کرم، بخت خدا داد به من کان بت ماهرخ، از راه وفا باز آمد. حافظ. به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر به یک شکر زتو دل خسته ای بیاساید. حافظ. یا رب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین درّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست. حافظ. - شکار ماهرخ، عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند. این نوع شکار را ’دزدکشی’ هم می نامند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماهرخ رفتن شود
ماه روی. از اسمای محبوب است. (آنندراج). ماه رخسار. کسی که رخسار وی مانند ماه، تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماه دیدار. ماهرو. زیباروی: چو آن ماهرخ روی شاپور دید بیامد بر او آفرین گسترید. فردوسی. بسان زره بر گل ارغوان برافکنده بدماهرخ گیسوان. فردوسی. مر آن ماهرخ را به پرده سرای بفرمود تا خوب کردند جای. فردوسی. چنان بد که بی ماهرخ، اردوان نبودی شب و روز روشن روان. فردوسی. دلشاد همی باش و می لعل همی خواه از دست بتی ماهرخ و لعل چو گلنار. فرخی. زین سرو قدی ماهرخی غرچه نژادی عاشق دوصدش پیش رخ همچو قمر بر. سوزنی. حور از بهشت بیرون نایدتو از کجایی مه بر زمین نباشد، تو ماهرخ کدامی. سعدی. مردمی کردو کرم، بخت خدا داد به من کان بت ماهرخ، از راه وفا باز آمد. حافظ. به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر به یک شکر زتو دل خسته ای بیاساید. حافظ. یا رب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین دُرِّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست. حافظ. - شکار ماهرخ، عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند. این نوع شکار را ’دزدکشی’ هم می نامند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماهرخ رفتن شود
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، ولیک، سیاه الله
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، کِویچ، وَلیک، سیاه الله
ماهروی، آنکه روی وی مانند ماه باشد، (ناظم الاطباء)، ماهرخ، ماهروی، زیباروی: چرا باده نیاری ماهرویا که بی می صبر نتوان بر قلق بر، طاهر بن فضل چغانی، بتان ماهرو با ساقیان سیمتن خواند پریرویان شنگ و مطربان رودزن خواند، فرخی، گروهی ماهرویان را به خدمت برهمن خواند نگاری ازچگل خواند نگاری از ختن خواند، فرخی، در او مسکن ماهرویان مجلس در او خانه شیرگیران لشکر، فرخی، مجلس نیکو آراسته و غلامان ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز در میان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185)، و صد صف غلام و کنیز ماهرو بایستادند، (قصص الانبیاء ص 77)، از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، (سندبادنامه ص 235)، مرا به دست غم سپرده و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده، (سندبادنامه ص 158)، بر آن ماهرو شه چنان مهربان که جز یاد او نامدش بر زبان، نظامی، به مشکو رفت پیش مشک مویان وصیت کرد با آن ماهرویان، نظامی، هزاران ماهرویان قصب پوش همه در در کلاه و حلقه در گوش، نظامی، کنیزکی ماهرو پیشش فرستاد، (گلستان)، ماهرویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت، سعدی، سرکوی ماهرویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان، سعدی، دامن کشان همی رفت در شرب زر کشیده صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده، حافظ، فدای پیرهن چاک ماهرویان باد هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز، حافظ، دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن ترا رسد که غلامان ماهرو داری، حافظ
ماهروی، آنکه روی وی مانند ماه باشد، (ناظم الاطباء)، ماهرخ، ماهروی، زیباروی: چرا باده نیاری ماهرویا که بی می صبر نتوان بر قلق بر، طاهر بن فضل چغانی، بتان ماهرو با ساقیان سیمتن خواند پریرویان شنگ و مطربان رودزن خواند، فرخی، گروهی ماهرویان را به خدمت برهمن خواند نگاری ازچگل خواند نگاری از ختن خواند، فرخی، در او مسکن ماهرویان مجلس در او خانه شیرگیران لشکر، فرخی، مجلس نیکو آراسته و غلامان ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز در میان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185)، و صد صف غلام و کنیز ماهرو بایستادند، (قصص الانبیاء ص 77)، از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، (سندبادنامه ص 235)، مرا به دست غم سپرده و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده، (سندبادنامه ص 158)، بر آن ماهرو شه چنان مهربان که جز یاد او نامدش بر زبان، نظامی، به مشکو رفت پیش مشک مویان وصیت کرد با آن ماهرویان، نظامی، هزاران ماهرویان قصب پوش همه دُر در کلاه و حلقه در گوش، نظامی، کنیزکی ماهرو پیشش فرستاد، (گلستان)، ماهرویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت، سعدی، سرکوی ماهرویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان، سعدی، دامن کشان همی رفت در شرب زر کشیده صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده، حافظ، فدای پیرهن چاک ماهرویان باد هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز، حافظ، دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن ترا رسد که غلامان ماهرو داری، حافظ