جدول جو
جدول جو

معنی ماهر - جستجوی لغت در جدول جو

ماهر
استاد، زبردست، حاذق، کار آزموده
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
فرهنگ فارسی عمید
ماهر
(هَِ)
به لغت زند و پازند به معنی فردا باشد که به عربی غد گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش، ماهر. پهلوی، فرتاک (فردا). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ماهر
(هَِ)
استادکار در کار خویشتن. (مهذب الاسماء). استاد. (دهار). استاد هر فن. ج، مهره. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد حاذق و دانای در کار. (ناظم الاطباء). حاذق در هرکار. ج، مهره. (از اقرب الموارد). استادکار. (غیاث). کارکشته. زبردست. ورزیده در کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یکی اعراض و آن دیگر جواهر
چنین گفتنداستادان ماهر.
ناصرخسرو.
برنگین ملک مهر از نقش توقیعات اوست
مهر او دارد هر آن کاندر کفایت ماهر است.
امیر معزی.
ای مقتدای دین هدی طاهر
وی در فنون فضل و هنر ماهر.
سوزنی.
در الهی آنچه تصدیقش کند عقل سلیم
گر تو تصدیقش کنی در شرح و بسطش ماهرم.
انوری.
و شاعر ماهر بمجرد طبعراست بر متشابهات آن واقف نتواند شد. (المعجم چ دانشگاه، ص 25).
تا چنین سر در جهان ظاهر شود
مقبل اندر جستجو ماهر شود.
مولوی.
، زیرک. (دستوراللغه). زیرک و رسا در هر امر. (منتهی الارب) (آنندراج). زیرک و دانا و هوشیار و کارآزموده و با فراست. (ناظم الاطباء) ، نیک شناور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شناگر زبردست و در لسان گوید: حاذق در هر کار و بیشتر شناگر زبردست را بدان وصف کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ماهر
استاد کار در کار خویشتن، حاذق در هر کاری
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
ماهر
((هِ))
استاد و چیره دست در کار
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
فرهنگ فارسی معین
ماهر
کار آزموده، چیره دست
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
فرهنگ واژه فارسی سره
ماهر
آزموده، استاد، تردست، چابک دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب
متضاد: ناشی، غیر ماهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماهر
ماهرٌ
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به عربی
ماهر
Adept, Adroit, Masterful, Proficient, Skilled, Skillful, Versed, Wellversed
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ماهر
habile, adroit, magistral, compétent, versé, bien versé
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ماهر
ماہر , ماہر
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به اردو
ماهر
hábil, magistral, proficiente, habilidoso, versado, bem versado
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ماهر
biegły, zręczny, mistrzowski, wykwalifikowany, doświadczony
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به لهستانی
ماهر
искусный , ловкий , мастерский , квалифицированный , опытный , опытный
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به روسی
ماهر
вправний , спритний , майстерний , кваліфікований , досвідчений , досвідчений
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ماهر
bedreven, vaardig, meesterlijk, bekwaam, ervaren
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به هلندی
ماهر
geschickt, meisterhaft, kompetent, erfahren, versiert
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به آلمانی
ماهر
ชำนาญ , ชำนาญ , เชี่ยวชาญ , ชำนาญ
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به تایلندی
ماهر
abile, magistrale, competente, esperto
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ماهر
מיומן , מיומן , מיומן , מיומן , בקיא
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به عبری
ماهر
熟練した , 器用な , 名人の , 熟練した , よく熟知した
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ماهر
熟练的 , 灵巧的 , 精湛的 , 精通的
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به چینی
ماهر
mjuzi, hodari, mtaalamu
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ماهر
숙련된 , 능숙한 , 명인의 , 능숙한 , 숙련된 , 잘 아는
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به کره ای
ماهر
experto, diestro, maestro, competente, hábil, versado, bien versado
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ماهر
mahir, cakap, terampil
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ماهر
দক্ষ , দক্ষ , দক্ষ , দক্ষ , দক্ষ
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به بنگالی
ماهر
निपुण , कुशल , माहिर , सक्षम , कुशल
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به هندی
ماهر
becerikli, ustaca, yetkin, bilgili, uzman
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهرخ
تصویر ماهرخ
(دخترانه)
آنکه صورتی چون ماه زیبا دارد، ماهچهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهرخ
تصویر ماهرخ
پنهانی، به آرامی و خمیده
فرهنگ فارسی عمید
ماهروی، آنکه روی وی مانند ماه باشد، (ناظم الاطباء)، ماهرخ، ماهروی، زیباروی:
چرا باده نیاری ماهرویا
که بی می صبر نتوان بر قلق بر،
طاهر بن فضل چغانی،
بتان ماهرو با ساقیان سیمتن خواند
پریرویان شنگ و مطربان رودزن خواند،
فرخی،
گروهی ماهرویان را به خدمت برهمن خواند
نگاری ازچگل خواند نگاری از ختن خواند،
فرخی،
در او مسکن ماهرویان مجلس
در او خانه شیرگیران لشکر،
فرخی،
مجلس نیکو آراسته و غلامان ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز در میان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185)، و صد صف غلام و کنیز ماهرو بایستادند، (قصص الانبیاء ص 77)، از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، (سندبادنامه ص 235)، مرا به دست غم سپرده و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده، (سندبادنامه ص 158)،
بر آن ماهرو شه چنان مهربان
که جز یاد او نامدش بر زبان،
نظامی،
به مشکو رفت پیش مشک مویان
وصیت کرد با آن ماهرویان،
نظامی،
هزاران ماهرویان قصب پوش
همه در در کلاه و حلقه در گوش،
نظامی،
کنیزکی ماهرو پیشش فرستاد،
(گلستان)،
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت،
سعدی،
سرکوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان،
سعدی،
دامن کشان همی رفت در شرب زر کشیده
صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده،
حافظ،
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز،
حافظ،
دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
ترا رسد که غلامان ماهرو داری،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
حذاقت. مهارت. حاذقی. استادی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهرخ
تصویر ماهرخ
زیبا و خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهرو
تصویر ماهرو
آنکه روی وی مانند ماه باشد
فرهنگ لغت هوشیار