جدول جو
جدول جو

معنی مامت - جستجوی لغت در جدول جو

مامت
تماماً، جمعاً، کلاً، همگی، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مامک
تصویر مامک
(دخترانه)
مادر، خطاب محبت آمیز به فرزند دختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مامو
تصویر مامو
(دخترانه)
نام زنی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بلندی تنۀ آدمی، اندام
اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می گویند، اقامه
قامت بستن (زدن، گفتن): به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن
قامت کردن: به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکت
تصویر ماکت
نمونۀ کوچکی از یک وسیله، ساختمان، اتومبیل و موارد دیگر که قبل از شروع پروژۀ ساخت، برای نمایش آن، تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایت
تصویر مایت
آنکه نزدیک به مرگ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمامت
تصویر دمامت
زشت رویی، پستی، حقارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمامت
تصویر تمامت
کامل کردن، تمام کردن، تمام، کامل، همه، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امامت
تصویر امامت
پیشوایی در جامعه اسلامی از نظر مذهبی و اعتقادی، پیش نمازی، یکی از اصول اعتقادی تشیع که شامل اعتقاد به وجود امام و رهبری و پیشوایی اوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصمت
تصویر مصمت
آنچه میانش پر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصمت
تصویر مصمت
بی صدا، صامت، همخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صامت
تصویر صامت
مقابل ناطق، ساکت، خاموش، ناتوان در سخن گفتن، (سینما، تئاتر) ویژگی فیلم بدون صدا، در علم زبانشناسی واجی که در گذر خود از اندام های گویایی به مانعی برخورد می کند مانند ج، د، ر، همخوان، بی صدا، کنایه از زر و سیم
صامت و ناطق: کنایه از دارایی شخص از زر و سیم و چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمامت
تصویر تمامت
بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذمت
تصویر مذمت
بد گفتن از کسی یا چیزی، بدگویی، نکوهش
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
پیشوایی کردن. پیشوا و امام بودن. ریاست عامه. رجوع به امامه شود: جزم داشتم به آنکه امامت حق اوست. (تاریخ بیهقی).
امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم.
خاقانی.
به امامت و خلافت او تبرک و تیمن نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
رجوع به حمامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ دَ)
جملگی. همه. همگی: سیصد مرد را از اصفهبدان و بزرگان، و تمامت هزار مرد مبارز برگزید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). و تمامت قبایل لشکر او شدند. (جهانگشای جوینی). و بناء تمامت شرایع و ادیان بر این نقل متواتر است. (رشیدی). وخواجه نصیرالدین... و عطا ملک با تمامت سلاطین و ملوک و کتاب ایران زمین، در بندگی بودند. (جامع التواریخ رشیدی). تمامت مقالات جمع آمدند. (مجالس سعدی ص 27). رجوع به تمامتی و تمام و دیگر ترکیبهای تمام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صامت
تصویر صامت
خاموش، خموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامت
تصویر شامت
کسی که در بلیه دیگری خوشحال باشد بدبختی، شومی و بدی، بدفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامت
تصویر سامت
بستوه آمدن، بیزار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی فرپیل گونه ای فیل فسیل شده که در ابتدای دوران چهارم در اروپا و شمال آسیا میزیسته و بدنش پوشیده از موهای طویل بوده و عاج طویل و پیچیده ای داشته است. فسیل این جانور در ته نشستهای یخ بندان ماقبل تاریخ (ابتدای دوران چهارم) شمال آسیا و اروپای مرکزی بوفور یافت میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بالا، رعنا و موزون
فرهنگ لغت هوشیار
سلولی در نبانات عالی و عموم پیدا زادان، تولید مثل و بقای نسل بوسیله دو سلول مولد نر و ماده بنام گامت صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامت
تصویر دمامت
پست و حقیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمامت
تصویر تمامت
جملگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامت
تصویر امامت
پیشوایی کردن، ریاست عامه
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامت
تصویر دمامت
((دَ مَ))
بدمنظر شدن، زشت رویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمامت
تصویر تمامت
((تَ مَ))
تمام کردن، کامل کردن، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امامت
تصویر امامت
((اِ مَ))
پیشوایی کردن، پیشنمازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
قابله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مذمت
تصویر مذمت
نکوهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
سرزنش، سرکوفت
فرهنگ واژه فارسی سره
ولایت، پیشوایی، رهبری، زعامت، پیش نمازی
متضاد: پس نمازی، مامومی
فرهنگ واژه مترادف متضاد