جدول جو
جدول جو

معنی مامانخس - جستجوی لغت در جدول جو

مامانخس
نام طبیبی از یونان قدیم. (ابن الندیم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مامان
تصویر مامان
مادر، کنایه از قشنگ، مامانی
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به مامان در زبان اطفال خرد، جمیل، خوب، زیبا،
- تیتیش مامانی، جامۀ زیبا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول امروز به خوب و ظریف و قشنگ و مطلوب و دوست داشتنی اطلاق می شود، و رجوع به مامان شود،
، در تداول عامه، آدم بزرگوار و نیک نفس، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال، نه نه، مادر، و به این معنی مأخوذ از فرانسه است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ظاهراً مأخوذ از فرانسوی است، کودکان اروپائی مادر خود را چنین خطاب کنند و اکنون بیشتر بچه های شهری ایران نیز مادر خود را مامان می نامند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، (اصطلاح فاحشه خانه ها) مردان رفیقه های خودرا مامان خطاب کنند و روسپیان خانم رئیس و سردستۀ خود را مامان گویند، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
در زبان اطفال خرد، خوب، زیبا، قشنگ، مقابل اخی و ایی یعنی بد و زشت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چیز مطبوع و دلپذیر و خوب، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آدم خوب و خوش جنس و بزرگوار، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامانوس
تصویر نامانوس
غیر معتاد، نا آشنا ناشناس نا آشنا خوناگرفته ناآشناناشناخته: (بدین وضع نامعهود و طریق نامالوف آمدن برسبیل تفرد وتجرد موجب نیست ک {یاکلمات (لغات) نامانوس. کلمات (لغات) دور از ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
از فرانسوی تو دل برو لوند چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی، شخص خوش جنس و بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامانی
تصویر مامانی
((ص نسب))
هر چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مامان
تصویر مامان
((در زبان کودکان))
مادر، در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ
فرهنگ فارسی معین
ناآشنا، ناسازگار، نامالوف، نامتجانس، نامجانس، ناهم جنس
متضاد: آشنا، مانوس، مجانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل، دوست داشتنی، محبوب، وابسته به مادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ام، مام، مادر، ننه، والده، بابا، پاپا، پدر، ناز، ناب، قشنگ، مامانی، مطلوب، دوست داشتنی
متضاد: بابا، پاپا، پدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد