جدول جو
جدول جو

معنی مالفجان - جستجوی لغت در جدول جو

مالفجان(لَ قَ)
دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 695 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ناحیه ای است بین ارجان و شیراز. قریه ها و حصارها دارد. (از معجم البلدان). ناحیه ای است به فارس میان ارجان و شیراز. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
مالنده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مالنده شود، در حال مالیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمانی گشت گرد چشمه نالان
به گریه دستها بر چشم مالان،
نظامی،
همی رفت آشفته دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی،
سعدی،
و رجوع به مالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شخصی را گویند که به سبب خشم و قهر لبهای خود را فروهشته باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دو هزار. تثنیۀ الف در حالت رفع. رجوع به الف و الفین شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته گیاه سداب خوردن. (ناظم الاطباء). مداومت کردن بر خوردن فیجن یعنی سداب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه اصفهان بخوانسار میان جعفرآباد و علی آباد که در 71700 گزی اصفهان قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل ملجان، مرد ناکس که شیر ناقه بمکد از ناکسی و ندوشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجل ملجان و مصّان، مردی که ازلئامت شیر شتر و گوسفند را از پستان آنها بمکد و آن را ندوشد مبادا که شنیده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
نام ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان مهتاب بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 17هزارگزی شمال خاوری اصفهان، با 200 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از دهستان برادوست است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نهری که از وسط مرو می گذشته است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
دو ستاره اند که پیش از سهیل طالع شوند و بیننده هریک از آن دو را سهیل گمان برد و قسم یاد کند که اینک سهیل است و دیگری سوگند خورد که سهیل نیست. (منتهی الارب). از آن دو ستاره یکی را حضار و دیگری را وزن نامند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به محلفین شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی از هفت ناحیت که میان سپیدرود و دریا است ومردم آنجا را این سوی رودی خوانند، (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 20هزارگزی شمال باختری ورزقان و 15هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل است، 161 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است و راه های آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
نام ناحیه ای است در صفاهان که برنج خوب در آنجا حاصل میشود و پشۀ بسیار هم دارد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (مؤیدالفضلا). و به ’لنجان’ مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج). از زاینده رود مشروب میشود و بیشتر آن برنج زار است. (ناظم الاطباء). در ترجمه محاسن اصفهان (ص 67) آمده: بهرام گور از دیه روسان بود از ناحیت النجان، و نیز در همین کتاب (ص 68) چنین آمده: و از این ناحیت النجان که از قدیم الایام باز بر وجه مذکورمنجم و محتد بزرگان گردنکش و دلبران لشکرکش بود الی یومنا هذا که مولد و منشاء صاحب مغفور سعید فخرالدوله والدین محمد الاشترجانی طاب ثراه شد.. - انتهی. مسعود کیهان در جغرافیای سیاسی (ص 429) آرد: لنجان ناحیه ای است از اصفهان، حاصلخیز و محصولات مهم آن برنج وتریاک و ارزن و حبوبات است. و رجوع به لنجان شود
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا زَ)
دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام گروهی بی دین و لامذهب در روسیه، (ناظم الاطباء)، قومی از مردم قفقاز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری زرقان و 2 هزارگزی اتومبیل رو خرامه به بندامیر. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مالاریایی، 52 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب آنجا از رود کر و محصول:غلات و برنج و تریاک و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای به هرات، (نخبهالدهر دمشقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، همان مالین از اعمال هرات است، (یادداشت ایضاً)، همان مالین است، (از انساب سمعانی)، قصبۀ باخرز و جای عظیم و پر نزهت است و خربزۀ آن در جمیع خراسان مشهور است، (از نزههالقلوب ج 3 ص 153) : و از جمله نوادر عمارات ... هرات جسری است که بر آب ’هرات رود’ بسته اند و آن جسر را پل مالان گویند ... در این حین که ... به تحریر لفظ مالان قیام نمود حکایتی غریب بخاطر رسید ... روزی یکی از واعظان که در قریۀ مالان به نصیحت طوایف انسان می پرداخت ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 651)، و رجوع به مالین و مالن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفجان
تصویر لفجان
شخصی که بسبب خشم و قهر لبهای خود را فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالان
تصویر مالان
مالنده، در حال مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دراز به دراز، دراز کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مادرجان، از نام های مازندرانی برای زنان
فرهنگ گویش مازندرانی
جده، مادر بزرگ مادری، مخفف ماه جهان، نام زن، نوعی خطاب فرزندان
فرهنگ گویش مازندرانی