جدول جو
جدول جو

معنی ماشاد - جستجوی لغت در جدول جو

ماشاد
جامۀ پشمینه را گویند، (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، در جهانگیری نیز ’ماشاد’ و در رشیدی ’ماشار’ آمده، با ماشو مقایسه شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ماشاد
جامه پشمینه را گویند
تصویری از ماشاد
تصویر ماشاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داشاد
تصویر داشاد
(پسرانه)
هدیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهشاد
تصویر مهشاد
(دخترانه)
ماه شادمان، مرکب از مه (ماه) + شاد (خوشحال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناشاد
تصویر ناشاد
آنکه شاد و خوشحال نیست، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
زیاده بر احتیاج، آنچه زیاد آمده باشد، فزونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داشاد
تصویر داشاد
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، صفد، احسان، سماحت، بغیاز، عطیّه، داد و دهش، دهشت، جود، منحت، داشن، بذل، عتق، جدوا، برمغاز، فغیاز، اعطا، داشات برای مثال خواستم با نیاز و داشادش / پدر اینجا به من فرستادش (عنصری - ۳۶۷)
پاداش
فرهنگ فارسی عمید
ماشو، پشمینه و شالکی درویشان، (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) :
طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲ
قدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند،
نظام قاری (دیوان ص 68)،
قاری به خواب دید سقرلاط یک شبی
تعبیر رفت چکمه و ماشا حواله بود،
نظام قاری (دیوان ص 78)،
قاری حقیقتی دان کردن به بر سقرلاط
تفتیک را و ماشا، هر دو شمر مجازی،
نظام قاری (دیوان ص 114)،
و رجوع به ماشاد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهرکی است (به خراسان از عمل مرو و کشت و برز آن برآب رود مرو است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 94)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برافراشته، هلاک کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ظاهراً صورتی است از ’محمشاد’ که آن نیز صورتی از ’محمدشاد’ است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محمدحسن خان، دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. 10هزارگزی جنوب خاوری سبزواران. سه هزارگزی خاور راه سبزواران به کهنوج. جلگه. گرمسیر مالاریایی. سکنه 93 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی زراعت. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ناخوش، حزین، (آنندراج)، بی مسرت، بی شادمانی، ناخشنود، رنجیده، آزرده، (ناظم الاطباء)، محزون، حزین، غمگین، غمین، افسرده، ملول:
خدای عرش، جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد،
رودکی (احوال و اشعار رودکی ص 992)،
از آن کار گشتاسب ناشاد بود
که لهراسب را سر پر از باد بود،
فردوسی،
ز ری سوی گرگان بیامد چو باد
همی بود یک هفته ناشاد و شاد،
فردوسی،
چرا باید که چون من سرو آزاد
بود در بندمحنت مانده ناشاد،
ظهیر فاریابی،
یار بیگانه مشو تانبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم،
حافظ،
ندیدی کس چنین ناشادم از هجر
بدین محنت نمی افتادم ازهجر،
وحشی،
کند چندان فغان ازجان ناشاد
که آید آه از افغانش بفریاد،
وحشی،
آخر غم او ازین غم آبادم برد
با جان حزین و دل ناشادم برد،
مشتاق،
عشق آمد و فکر دل ناشادم کرد
از دام غم زمانه آزادم کرد،
عاشق،
هرگز از خاطر ناشاد فرامش نشدی
تا بگویم که فلان لحظه شدی از یادم،
ذوقی،
جفا با این دل ناشادکم کن
چو از چشمم فکندی یاد کم کن،
وصال،
صدبار ترا هر نفسی یاد کنم
بی خواست فغان از دل ناشاد کنم،
اهلی،
، نامراد، ناکام، (آنندراج)، کام نادیده، جوانمرده، جوانمرگ:
در ماتم آن عروس ناشاد
آباد بر آنکه گویدآباد،
نظامی،
، تندخو، (ناظم الاطباء)، مقابل شاد، رجوع به شاد شود
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
سقرلاط و بزمات و آن بنات
چو ماشاک و تفتیک و عین ثبات،
نظام قاری (دیوان ص 186)،
و رجوع به ماشاد و ماشا شود
لغت نامه دهخدا
عطا و بخشش پارسیان روز عید بمردم میداده اند. (آنندراج). داشن. داشند. عطاء. (تفلیسی) دهشت. دهشته. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بخشش وچیزی که روزهای گرامی بمردم میداده اند:
خواستم با نثار و داشادش
پدر اینجا بمن فرستادش
حرکاتش همه رهه هنرست
برم از جان من عزیزترست.
عنصری.
ز داشاد (داشاب تو شاد گردد ولی
ز کین تو غمناک گردد عدو.
منوچهری.
صاحب فرهنگ ناصری (انجمن آرا) از فردوسی این مصراع را نقل میکند:
بفرمود داشاد دادن بدو.
، دعا باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی) ، اجر. (آنندراج). پاداشن. (آنندراج) مزد. کیفر. جزا. اجر. تلافی. (برهان) ، عطار. بوی فروش. خوشبوی فروش و عطار. (برهان). (شاید معنی اخیر یعنی عطار از تصحیف عطاء ناشی شده باشد) ، نشاط و سرور، کوره و تنور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فاضل، فزونی، آنچه افزون آمده، آنچه زاید است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بقیه، تتمه، و رجوع به معنی دوم ’ما’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
گرچه ماشاه و سقرلاط بهم مشتبهند
هریکی را به حد خویش شناسد ابصار،
نظام قاری (دیوان ص 13)،
و رجوع به ماشاد و ماشا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشاد
تصویر ناشاد
بی مسرت، حزین، ناخوش، ناخشنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
زیاده بر احتیاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشاد
تصویر داشاد
بخشش، دهش، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشاد
تصویر داشاد
عطا، بخشش، پاداش، مزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
زیاده بر احتیاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
افزونه
فرهنگ واژه فارسی سره
اضافی، باقی مانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی، افزون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندوهگین، حزین، غمزده، غمگین، گرفته، محزون، مغموم، ناخوشدل، ناکام
متضاد: شاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد