با هم نرمی نمودن در قول به فریب. (منتهی الارب) (آنندراج). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن. (از اقرب الموارد). به فریب با هم نرمی نمودن در گفتار. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفق کردن. (مصادر زوزنی). مساهله. (تاج المصادر بیهقی)
با هم نرمی نمودن در قول به فریب. (منتهی الارب) (آنندراج). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن. (از اقرب الموارد). به فریب با هم نرمی نمودن در گفتار. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفق کردن. (مصادر زوزنی). مساهله. (تاج المصادر بیهقی)
بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار کشنده. (از اقرب الموارد) ، بسیارگاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء) ، شانه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. (از اقرب الموارد). بریدگی دو شوخ سینۀ شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حازّ شود
بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار کشنده. (از اقرب الموارد) ، بسیارگاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء) ، شانه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. (از اقرب الموارد). بریدگی دو شوخ سینۀ شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حازّ شود
سنگ ریزۀ خردتر از شن. شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک. رمل. فرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است از ذرات سنگ ریزه ای که قطر هریک از سنگ ریزه هایش از شن کوچکتر و از ذرات غبار بزرگتر است. سنگ ریزۀ درشت آن را شن گویند. (از فرهنگ فارسی معین) ، قسمی ماهی بحر خزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سنگ ریزۀ خردتر از شن. شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک. رمل. فُرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است از ذرات سنگ ریزه ای که قطر هریک از سنگ ریزه هایش از شن کوچکتر و از ذرات غبار بزرگتر است. سنگ ریزۀ درشت آن را شن گویند. (از فرهنگ فارسی معین) ، قسمی ماهی بحر خزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
اسم المره است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود، اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحه من جمال أو هزال، یعنی اندکی از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
اسم المره است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود، اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحه من جمال أو هزال، یعنی اندکی از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
ماله یعنی چیزی که بدان چیز دیگر را بمالند. (آنندراج) ، گل مالۀ معماران. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مالۀ جولا. (مهذب الاسماء). غرواشه. (دهار) ، دستار روی خشک کننده. (یادداشت لغت نامه). رومال. و رجوع به دستار شود
ماله یعنی چیزی که بدان چیز دیگر را بمالند. (آنندراج) ، گل مالۀ معماران. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مالۀ جولا. (مهذب الاسماء). غرواشه. (دهار) ، دستار روی خشک کننده. (یادداشت لغت نامه). رومال. و رجوع به دستار شود
قوتی است که غذا را گیرد مدت طبخ هاضمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماسکه شود، پوست پاره ای که بر روی کودک و اسب کره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیننا ماسکه رحم، در میان ما خویشی بهم درپیوسته است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
قوتی است که غذا را گیرد مدت طبخ هاضمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماسکه شود، پوست پاره ای که بر روی کودک و اسب کره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیننا ماسکه رحم، در میان ما خویشی بهم درپیوسته است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ماسکه. مؤنث ماسک. نگاهدارنده. بازدارنده: سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکۀ سکون از دست شده و جاذبۀ قرار با فرار بدل گشته. (جهانگشای جوینی). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکۀ ثبات و سکون متحرک شد. (جهانگشای جوینی). از آن جماعت که ماسکۀ عقلی عنان گیر ایشان بوده است... (جهانگشای جوینی). - ماسکه نداشتن، حالت خودداری نداشتن، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. (ناظم الاطباء). ، قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند: جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. (کتاب المعارف ص 13). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. (کتاب المعارف ص 13). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود. - قوت ماسکه، قوه ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود. - قوه ماسکه، قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. (ناظم الاطباء). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از چهار قوه طبیعیۀ خادمه است، وهی قوه تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار
ماسکه. مؤنث ماسِک. نگاهدارنده. بازدارنده: سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکۀ سکون از دست شده و جاذبۀ قرار با فرار بدل گشته. (جهانگشای جوینی). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکۀ ثبات و سکون متحرک شد. (جهانگشای جوینی). از آن جماعت که ماسکۀ عقلی عنان گیر ایشان بوده است... (جهانگشای جوینی). - ماسکه نداشتن، حالت خودداری نداشتن، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. (ناظم الاطباء). ، قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند: جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. (کتاب المعارف ص 13). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. (کتاب المعارف ص 13). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود. - قوت ماسکه، قوه ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود. - قوه ماسکه، قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. (ناظم الاطباء). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از چهار قوه طبیعیۀ خادمه است، وهی قوه تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءه. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار
مساحه. مساحت. پیمودن زمین. (منتهی الارب). زمین پیمودن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ذرع کردن زمین. (اقرب الموارد). و رجوع به مساحت شود، تقسیم کردن زمین با مقیاس و تخمین قیمت و ارزش آن. (اقرب الموارد). - علم مساحه، علمی است که از مقادیر خطوط و سطحها و اجسام، و تعیین خط و مربع و مکعب بحث می کند، و در امر خراج و تقسیم اراضی و تخمین مساکن ارزشی فراوان دارد. (اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مساحه. مساحت. پیمودن زمین. (منتهی الارب). زمین پیمودن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ذرع کردن زمین. (اقرب الموارد). و رجوع به مساحت شود، تقسیم کردن زمین با مقیاس و تخمین قیمت و ارزش آن. (اقرب الموارد). - علم مساحه، علمی است که از مقادیر خطوط و سطحها و اجسام، و تعیین خط و مربع و مکعب بحث می کند، و در امر خراج و تقسیم اراضی و تخمین مساکن ارزشی فراوان دارد. (اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
دیدن شن و ماسه در خواب، بر پول و زیارت خانهی خدا دلالت دارد و ممکن است بر دشنامگویی و بهتان زدن نیز، دلالت داشته باشد. خالد بن علی بن محد العنبری سرراهتان پراز ماسه است: موانع بزرگ در سرراهتان قرار می گیرد. باماسه چیزی درست می کنید: تدارکات یک سفر را خواهید دید. دیگران باماسه کار میکنند: یک معامله کوچک درپیش دارید - کتاب سرزمین رویاها دیدن ماسه در خواب، نشانه روبرو شدن با کمبود و زیان است.
دیدن شن و ماسه در خواب، بر پول و زیارت خانهی خدا دلالت دارد و ممکن است بر دشنامگویی و بهتان زدن نیز، دلالت داشته باشد. خالد بن علی بن محد العنبری سرراهتان پراز ماسه است: موانع بزرگ در سرراهتان قرار می گیرد. باماسه چیزی درست می کنید: تدارکات یک سفر را خواهید دید. دیگران باماسه کار میکنند: یک معامله کوچک درپیش دارید - کتاب سرزمین رویاها دیدن ماسه در خواب، نشانه روبرو شدن با کمبود و زیان است.