جدول جو
جدول جو

معنی ماستو - جستجوی لغت در جدول جو

ماستو
ماستونه، ماستینه، دوغ صاف کردۀ ستبر کردۀ خشک کرده، ماستوا، آش ماست، (از ناظم الاطباء) (از جانسون)، و رجوع به ماست با و ماستابه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فراودۀ لبنی که از مایه زدن شیر گرم و بستن آن در اثر گرم ماندن تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
نوعی بالاپوش گشاد، بارانی، لباسی مخصوص خانم ها که بر روی لباس های دیگر پوشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نام معبدی است ترسایان را و با طای حطی هم آمده است که میاسطو باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به میاسطو شود
لغت نامه دهخدا
گلیم، ظاهراً به شین معجمه است چنانکه بیاید، (فرهنگ رشیدی)، در رشیدی به معنی گلیم نوشته، (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به ماشو شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهرویران است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 506 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند، (برهان)، جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند، (از آنندراج)، چغرات و شیری که بواسطۀ ماستینه بسته شده باشد، (ناظم الاطباء)، خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند، طریقۀ آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود، (فرهنگ فارسی معین)، سانسکریت، مستو (سرشیر حامض) ارمنی، مچوم (شیر ترش)، مچنیم (چسبانیدن، بستن، منجمد شدن)، بلوچی، مذغ، مسته (بستن، منجمد شدن)، مستغ (ماست)، افغانی، ماسته (شیر دلمه شده)، کردی، مازد (شیر دلمه) ایضاً کردی، ماست (شیر بسته)، گیلکی، یرنی و نطنزی، ماست، فریزندی، ماس، سمنانی، مست، سنگسری، موست، سرخه یی، لاسگردی و شهمیرزادی، ماست، بعضی پنداشته اند که ماست عربی است و از ’مأس’ مأخوذ است، در قاموس آمده: ’مأست الناقه، یعنی سخت شد به شتر گردآمدن شیر در پستان او’، این معنی ربطی به ’ماست’ فارسی ندارد و باید دانست که ماست در عربی از فارسی مأخوذ است و عربی آن، رائب است، (حاشیۀ برهان چ معین)، غمیم، رثو، رثیئه، (منتهی الارب)، رائب، جغرات، چغرات، صغرات، صقره، صقرات، صغراط، صقراط، یغرد یغرت، یاقورد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، انواع دارد: ماست قالبی، ماست کیسه ای، ماست کوزه ای، ماست کاسه ای، ماست خیکی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کرد از بهر ماست تیریه خواست
زانکه درویش بود و عاریه خواست،
شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
الماست و الرائب و الشیراز کلها تبرد و تطفی و تنفخ، محمد زکریای رازی، (یادداشت ایضاً)،
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان، پر زماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک،
منطقی (یادداشت ایضاً)،
از ایشان سبک اردشیر آب خواست
یکایک ببردندبا آب ماست،
فردوسی،
بیاورد زن خوان و بنهاد راست
برو تره و سرکه و نان و ماست،
فردوسی،
وز خس و از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست،
ناصرخسرو،
گفت با ماست خورده ام بسیار
صد ره و بیشتر نه خود یکبار،
سنائی،
کسی را که در خانه نه قالی باشد نه حصیر، نه نان و نه خمیر و نه گوشت و نه فطیر و نه ماست باشدش و نه پنیر، (بهاءالدین ولد)،
دوغبایی بپز که از چپ و راست
دروی افتند چون مگس درماست،
سعدی،
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ،
(گلستان)،
یک صباحی بوقت، شاگرد ماست بندی از در مدرسه بابا می گذشته و ظرفی ماست داشته، (مزارات کرمان ص 41، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
مایه ام بنهاد مقداری که خواست
شیر بودم بعد از آنم کرد ماست،
بسحاق اطعمه،
- از سفیدی ماست تا سیاهی زغال، در تداول عامه، همه چیز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- رنگ کسی مثل ماست پریدن، در تداول عامه، از ترس شدید یا بیماری و یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورت وی پریدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- گور ماست، رجوع به همین ماده شود،
- ماست بستن، ارابه، ماست زدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ماست زدن و ماست بندی شود،
- ماست به دهان مایه زدن (یا کردن)، رجوع به ترکیب ماست تو (ی) دهن ... شود،
- امثال
ماست به دهانش مایه زده اند (یا) مایه کرده اند، نظیر: آرد بدهنش گرفته، (امثال و حکم ص 1388)،
- ماست تو (ی) دهن کسی بودن، به موقع از گفتن حرفی خودداری کردن، در مقام گفتار ساکت و صامت نشستن و در نتیجه فرصت را از دست دادن و گرفتار زیان مادی یا معنوی شدن، وقتی فلانی داشت این میوه ها را به تو قالب می کردماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارند (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
- ماست را هم نمی برد، در تداول عامه، بسیار کند است (چاقو، کارد) (فرهنگ فارسی معین)،
- ماست مالی، رجوع به همین ماده شود،
- ماست مالی کردن، رجوع به همین ماده شود،
- ماست موسیر، موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند، (فرهنگ فارسی معین)،
- ماست و چغندر، ماست و لبو، نوعی پیش غذا که هنوز هم متداول است و برای تهیۀ آن نخست چغندر را به تنور پزند و سپس پوست کنده تکه تکه نمایند آنگاه آنها را در بشقابی تخت قرار دهند و روی آنرا با ماست نیم چکیده پوشانند و بر روی آن با نقش ونگار گرد دارچین و جز آن ریزند و بر سفره گذارند،
- ماست و شیره، نوعی غذاست مردم تنگدست را و آن افزودن مقداری شیره بر ماست است که آن را تا حد لازم شیرین و مطبوع سازد آنگاه آنرا با نان خورند،
- ماست و لبو، ماست و چغندر، رجوع به همین ترکیب شود،
- ماست ها را کیسه کردن،جا خوردن، ترسیدن از تهدید کسی، غلاف کردن و دم درکشیدن یا دست از کار خود برداشتن و جاخوردگی و ترس خودرا بخوبی نشان دادن، تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت و مثل آدم یک گوشه نشست، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، مرعوب شدن، ترسیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- مو از ماست کشیدن، سخت زیرک و بافراست بودن، سخت دقیق بودن، در حساب و امثال آن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- امثال:
ماست چکیده به خایه می مالد، مثل است، (آنندراج)،
ماست و دروازه هر دو می بندند، نظیر: بز و شمشیر هر دو درکمرند، (امثال و حکم، ص 1388)، یعنی این دو چیز را اختلاف بسیار است، و رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 330 و 316 شود،
ماست و سیاه تخمه، کار را مشکل کرده، (امثال و حکم ص 1388)،
ماستی که ترش است از تغارش پیداست، (امثال و حکم ص 1388)،
راست بیا راست برو ماست بخور سرنا بزن، نظیر: با آن زبان خوشت یا پول فراوانت یا راه نزدیکت، (امثال و حکم ص 858)،
عجب ماستی خریدیم که همه دوغ پتی بود، یعنی آنچه شد همه جز آن بود که می بیوسیدیم، (امثال و حکم ص 1090)،
ماهی و ماست عزرائیل می گوید باز هم تقصیر ماست، نظیر: لاتأکل السمک و تشرب اللبن، (امثال و حکم ص 1396)،
، علک رومی را نیز ماست می گویند که مصطکی باشد و آن صمغی است که خایند، (برهان)، مصطکی، (ناظم الاطباء)، به این معنی تصرفی است در مصطکی، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جانور خزنده. (برهان) (آنندراج) ، مردم مقر و معترف. (برهان). تصحیف خستو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 120هزارگزی جنوب میناب و سر راه مالرو جاسک به میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِنْ)
مستوی. رجوع به مستوی شود
لغت نامه دهخدا
خبوشان: خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد، حاصلش غلّه و پنبه و انگور و میوۀ فراوان باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 150). این نام در نسخ جهانگشای جوینی استو، آسو و استوا آمده است. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 13 و 132 و 279). و یاقوت آنرا ذیل استوا آورده. رجوع به استوا و دستورالوزراء ص 127 و حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 356 شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به ماستو و ماست با شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ماستو. ماستینه. (ناظم الاطباء). رجوع به ماستو و ماستینه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
دهی از دهستان بالا است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 1191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
از دیه های مرو است، سمعانی آنرا ماستین آورده است، و نیز گویند که ماستی از قراء بخاراست، (از معجم البلدان)، و رجوع به ماستین شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ماست، آلوده به ماست: دست و دهانش ماستی شده است، حرف برخورنده، متلک، حرف مفت، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
- ماستی به کسی گفتن، متلک گفتن و حرف مفت زدن به کسی، کار بد کسی و نقطۀ ضعف او را به رخش کشیدن و سخنان برخورنده و بد گفتن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جامۀ گشادی که روی لباسهای دیگر پوشند (زن و مرد). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
به ایتالیائی ’مانتوا’ شهری است به ایتالیا در ’لومباردی’ که در میان سه دریاچه ای که بوسیلۀ رود ’مینسیو’ بوجود آمده قرار گرفته شده است، این شهر 65400 تن سکنه و ساختمانهائی از آثار کهن دارد و مرکز تجارت و صنایع است، این شهر در سال 1797م، بوسیلۀ بناپارت اشغال گردید، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
شاعرۀ فرانسوی که در نظم و نثر آثار زیادی از خود باقی گذاشت، وی هنگامی که یازده سال داشت مورد تشویق و تهنیت امپراتریس ژزفین قرار گرفت، کتابهای چندی برای جوانان و کودکان نوشت (1798-1885 میلادی)
لغت نامه دهخدا
یونانی نیایشگاه ترسایان دیر و معبدتر سایان. توضیح خاقانی درتحفه العراقین (در ستایش مادر: خویش) گوید مریم سکنات گاه بهتان زهراحرکات وقت احسان... نسطوری و موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش... بر راه میاسطو نشسته هیروتی (هیرونی) را زبان گسسته... شارح تحفه بزبان اردو نوشته: (میاسطو فرمانروای ترسایان و نصاری) مینورسکی این بیت را چنین ترجمه کرده: (وی (مادر خاقانی) در جاده معبد نشسته و باسکوت بجادوگری (ک) (گوش میداد) و سپس گوید: دکتر هنینگ حدس میزند که کلمه مشکوک (میاسطو) محرف (مناستر) (دیر معبد) باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ماست: مالیده به ماست: ظرف ماستی شده، ماست فروش، حرف برخورنده متلک. یا ماستی بکسی گفتن، متلک گفتن بدو نقطه ضعف او را برخش کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
جامه گشادی که روی لباس های دیگر پوشند، شنل، بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماست
تصویر ماست
از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود
ماست ها را کیسه کردن: کنایه از ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
((تُ))
لباس گشادی که روی لباس های دیگر پوشیده می شود، روپوش
فرهنگ فارسی معین
دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند. حضرت دانیال
ماست در خواب، به فطرت اسلام، هدایت، دین و یا دانش تعبیر میشود. خالد بن علی بن محد العنبری
دیدن ماست شیرین، دلیل منفعت بود و ماست ترش، دلیل غم و اندوه بود. محمد بن سیرین
دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
روشنایی ماه
فرهنگ گویش مازندرانی
مهتاب، مهتابی
فرهنگ گویش مازندرانی