جدول جو
جدول جو

معنی مازوگز - جستجوی لغت در جدول جو

مازوگز
(گَ)
حشره ایست که به درخت مازو نیش زند و به جای نیش او مازوج تراود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماحوز
تصویر ماحوز
(پسرانه)
نوعی شاهسپرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مازو
تصویر مازو
بلوط
ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازوت
تصویر مازوت
از مواد سوختنی که پس از اتر، بنزین و نفت چراغ از نفت خام به دست می آید. ارزان ترین ماده سوختنی برای کوره ها و موتور های دیزلی است، نفت سیاه
فرهنگ فارسی عمید
مازو را گویند، (آنندراج)، مازو، (فرهنگ رشیدی)، مازو را گویند و آن چیزی باشد که پوست را بدان دباغت کنند و زنان هم گاهی به جهت تنگی موضع مخصوص بکار برند، (برهان)، مازو و هر داروی قابضی، (ناظم الاطباء)، و رجوع به مازو شود، غسول قابضی که زنان جهت تنگی استعمال کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بار درختی است و بدان پوست را دباغت کنند و یک جزو از اجزای مرکب هم هست، (برهان)، ثمر درختی است که بدان پوست را دباغت کنند، (آنندراج)، نمو غیرطبیعی که در روی برگهای بعضی اشجار بر اثر گزیدگی حیوانی از جنس هوام پدید می آید و بیشتر در روی برگهای درخت بلوط دیده می شود و آن را در دباغت پوستها بکار می برند و یک جزو از اجزای مرکب می باشد، (از ناظم الاطباء)، اسم فارسی عفص است، (فهرست مخزن الادویه)، عفص، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برجستگیهای کروی شکل به قطر 12 تا 20 سانتیمتر که تحت اثر گزش حشرۀ مخصوصی به نام سی نیپس گالاتنکتوریا بر روی جوانه های درخت بلوط مازو ایجاد می شود، حشرۀ مذکور برای تخم گذاری پوست درخت بلوط مازو را سوراخ می کند و بر اثر این عمل مقدار زیادی از شیرۀ گیاهی درخت مذکور متوجه نقطۀ مزبور می شود و تدریجاً به صورت برجستگی در می آید که به نام مازو موسوم است، در ترکیب مازو 60 تا 70 درصد تانن (اسید گالوتانیک) - که مادۀ اصلی مازو است - وجود دارد، بعلاوه مقدار کمی اسید گالیک و اسید الاژیک و مقداری مواد گلوسیدی و آمیدون موجود است، در صنعت از مازو جهت تهیۀ مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در چرم سازی از آن استفاده می کنند، در پزشکی به عنوان قابضی قوی مورد استعمال دارد، مازوج، عفص، گلگاو، (فرهنگ فارسی معین)، اجسامی کلویپدی هستندکه در کریچه های نباتات به مقدار زیاد دیده می شوند وچون املاح آهنی به آنها برسد، رنگشان سیاه می شود و رسوب می کند، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 125) :
سلاح و اسب به لشکر گه شه ارزان گشت
به شهر دشمن، مازو و نیل گشت گران،
؟ (امثال و حکم ص 1388)،
پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط ... و همچند همه ذراریح بگیرد ... (نوروزنامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو،
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
مازو و نیل در جایی گران کردن، کنایه از کثرت سوگواری و عزاداری در جایی باشد، (امثال و حکم ص 1387)، گونه ای درخت بلوط که به نام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران هم می روید، (فرهنگ فارسی معین)، گونه ای از بلوط است که آن را موزی و مازی و میزی نیز گویند و آن در ایران مخصوص جنگلهای شمال است و از هر زویل مجاور منجیل از 850 گزی ارتفاع تا 1600 گزی دینوچال طوالش و 2000 گزی کوههای نور کشیده می شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنج گونه از آن در ایران نام برده شده است، 1- بلند مازو که در جنگلهای جلگۀ کرانۀ دریای مازندران فراوان است، آن را در گیلان و مازندران و گرگان بنامهای مازو، مازی، میزی می خوانند و در لاهیجان بلند مازو و در کجور سیاه مازو و در آستارا و طوالش پالوط و در اطراف رشت اشپر خوانده می شود، 2- کرمازو در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران و ارسباران یافت می شود، این گونه را در کجور و رامسر و کتول کرمازو و در ارسباران پالط نامند، 3- این گونه نیز در ارتفاعات جنگلهای کرانۀ دریای مازندران یافت می شود و نام مخصوصی ندارد، 4- اوری این گونه در مرز فوقانی جنگل در کرانۀ دریای مازندران و ارسباران یافت می شود، آن را در درفک و رامسر، اوری و در شفارود، اور و در لاهیجان پاچه مازو و در ارسباران پالط خوانند، 5- بلوط این گونه در جنگلهای خزر یافت نمی شود و اختصاص به جنگلهای کردستان، لرستان، بختیاری و فارس دارد، آن را معمولاً بلوط و در لرستان و برخی نواحی دیگر مازو می خوانند، (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ص 158 و 163)، و رجوع به همین مأخذ شود، بار درخت مازو:
زین روی ترش بدان همی گردی
وز حرص رطب، همی خوری مازو،
ناصرخسرو،
طبعخرما گیر تا مردم به تو رغبت کنند
کی خورد مردم ترا تا بی مزه چو مازوی،
ناصرخسرو،
گر بر درخت مازو بلبل زلفظ تو
انشا کند نوا و صفیری زند حزین
نبودعجب که مازوی بی مغز و بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین،
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- امثال:
مثل مازو، سری کوچک با تارکی باریک، (امثال و حکم ص 1484)،
، استخوان میان پشت باشد که عربان صلب خوانند، (برهان)، مازن و صلب و استخوان میان کمر، (ناظم الاطباء)، مازه، ستون فقرات، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به مازن و مازه شود،
- پشت مازو، پشت مازه، گوشت که بر دو طرف ستوان فقرات است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارد دم از پشت مازو جدا کرد، (سندبادنامه ص 328)، و رجوع به پشت مازو شود،
، مالۀ برزیگران را نیز گفته اند و آن تخته ای باشد که بر روی زمین شیار کرده بکشند و زمین هموار شود، (برهان)، چوبی که زمین کشت را هموار کنند و کلوخ را بدان بشکنند و مازو را مازه نیز گویند، (آنندراج)، مالۀ برزیگران و غلطک، (ناظم الاطباء)، گویا آلت و ماشینی تیز از برای خرد کردن گندم بوده است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام ایستگاه راه آهن و همچنین دهی از دهستان قیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 600 تن سکنه و پاسگاه ژاندارمری دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ وِ)
رجل موزوز، مرد بلند بردارندۀ آواز طرب انگیز. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که آواز بلند طرب انگیز می خواند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کزاز زده شده. (منتهی الارب). کزاز زده و کزاز بیماریی که از سردی پیدا گردد. (آنندراج). گرفتار لرزۀ شدیدو سخت. (ناظم الاطباء). آن که گرفتار بیماری کزاز باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده، فریز کرده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سترده و تراشیده شده
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی از دهستان میشه پاره است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد که از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یکی از هیدروکربورهای نفتی که در تصفیۀ خام پس از اترو بنزین و نفت چراغ بدست می آید و چون سیاه رنگ است به نام نفت سیاه نیز موسوم است، این ماده ارزان ترین مادۀ سوختنی برای کورۀ حمامها و تنور نانواییها و موتورهای دیزل می باشد، نفت سیاه، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان نیشابور است، این دهستان در دامنۀ جنوبی کوه بینالود و شمال شوسۀ عمومی تهران مشهد واقع و دارای هوایی معتدل است، قری و قصبات آن عموماً ییلاقی و تفرجگاه شهرنشینان می باشد، از 22 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و مجموع سکنۀ آن در حدود 6811 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب منامه، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوز نیز گویند، (آنندراج)، نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوزی و مروماحوز نیزگویند، (از منتهی الارب)، خرنباش، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ریحانی است با گل اغبر مایل به سبزی و مروماحوزی و مرماحوز نیز گویند، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کوزۀ آب، کاسه، شیشۀ خرد، طشت، (منتهی الارب) (آنندراج)، رجوع به قازوزه شود
لغت نامه دهخدا
(وازْ)
بازباز. با فاصله. مجزی.
- وازواز راه رفتن، هنگام رفتن پایها را دور از یکدیگر نهادن. گشاد گشاد رفتن
لغت نامه دهخدا
یاقوت از احمد بن محمد همدانی آرد که آن موضعی است به نهاوند و افسانه ای برای آن ذکر کرده است، رجوع به معجم البلدان ذیل وازواز شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان اشکور پایین است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زِ عَ رَ)
شهری میان تنس و مستغانم در الجزایر به ساحل بحرالروم. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مازوت
تصویر مازوت
نفت سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازور
تصویر مازور
کرمخواره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
برجستگیهای کروی شکلی بقطر 20 12 سانتیمتر که تحت اثر گزش حشره مخصوصی بنام سی نیپس کالا تنکتوریا بر روی جوانه های درخت بلوط مازو ایجاد میشود. حشره مذکور برای تخم گذاری پوست درخت بلوط مازو را سوراخ میکند و بر اثر این عمل مقدار زیادی از شیره گیاهی درخت مذکور متوجه نقطه میشود وتدریجا بصورت برجستگیی در میاید که بنام مازو موسوم است. در ترکیب مازو 60 تا 70 درصد تانن (اسید گالوتانیک) - که ماده اصلی مازو است - وجود دارد. بعلاوه مقدار کمی اسید گالیک و اسید الاژیک و مقداری مواد گلوسیدی و آمیدون موجود است. در صنعت از مازو جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در چرم سازی از آن استفاده میکنند. در پزشکی بعنوان قابضی قوی مورد استعمال دارد مازوج عفص گلگاو، گونه ای درخت بلوط که بنام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران هم میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایونز
تصویر مایونز
((یُ نِ))
نوعی سس که از تخم مرغ، روغن زیتون، سرکه و خردل درست می شود و به طور سرد مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
یکی از هیدروکربورهای نفتی که در تصفیه خام پس از اتر و بنزین و نفت چراغ بدست می آید و چون سیاه رنگ است به نام نفت سیاه نیز موسوم است. این ماده ارزان ترین ماده سوختنی برای کوره حمام ها و تنور نانوایی ها و موتورهای دیزل می باشد، نفت سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازو
تصویر مازو
شیره درخت بلوط که از آن برای ساختن مرکب سیاه استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
اگر مازو از درخت جمع کرد، دلیل است که به سختی مال حاصل کند. اگر بیند که به خروار مازو داشت، دلیل است مال بسیار حاصل کند. اگر بیند که مازو خورد، دلیل که مال حرام خورد. محمد بن سیرین
دیدن مازو در خواب چهاروجه است. اول: مکروه. دوم: غم و اندوه. سوم: بیماری. چهارم: ملامت در کارها.
دیدن مازو در خواب، دلیل بیماری است و مازوی سبز و سیاه غم و اندوه بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
ماز و بلند مازو نام انواع درخت بلوط به زبان تبری است
فرهنگ گویش مازندرانی