جدول جو
جدول جو

معنی ماریت - جستجوی لغت در جدول جو

ماریت
(یِ)
اگوست. مصرشناس فرانسوی (1821-1881م.) است که معبد ’ممفیس’ را کشف کرد و در بولاغ موزه ای بنا نهاد که مرکز موزۀ قاهره گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریه
تصویر ماریه
(دخترانه)
زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماریا
تصویر ماریا
(دخترانه)
ایتالیایی از عبری، مریم، نام یکی از شاهزادگان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود، برای مثال کهن خرقۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن (سعدی - ۱۹۱)، کنایه از زودگذر، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
حقیقت، طبیعت، نهاد، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مائیت
تصویر مائیت
آبکی بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارکت
تصویر مارکت
بازار، معامله، تجارت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ژاک. فیلسوف فرانسوی که در سال 1882 در پاریس متولدشد. او مدافع ’نئوتومیسم’ بود و بر طرفداران برگسون غلبه یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ شُ دَ)
فرماندهی. آمریت. ضد مأموریت و اطاعت. صاحب نفائس الفنون نویسد: نفس آدمی بحسب هوی و طبیعت و بحکم ’ان النفس لاماره بالسوء’ پیوسته خواهد که فرمانده بود نه فرمانبر و این صفت عین منازعت است با حق تعالی در الهیت و معبودیت. پس هرگاه که در نفس سالک صفت انقیاد اوامر الهی پدید آمد اماریت او به مأموریت مبدل شود و این تنازع و تمانع مرتفع گردد. (از کتاب علم تصوف نفائس الفنون) ، تنقیه کردن. داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن رودۀ انسان یاحیوان و رفع یبوست. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). احتقان. حقنه. دستور. و شیشۀ اماله آلتی است بشکل قیف که دنبالۀ آن دراز و نوکش کج است و در داخل کردن داروهای آبکی و مایعات برودۀ انسان یا حیوان بکار برده میشود. (ناظم الاطباء). و آب اماله مایعی است که بوسیلۀ اماله داخل روده کنند، میل دادن فتحه است بسوی کسره. (از تعریفات جرجانی). میل دادن فتحه بسوی کسره و الف بسوی یاءاست. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک). میل دادن صوت ’آ’ (الف) به ’ی’ (در قدیم یای مجهول ٌ و اکنون یای معروف). (فرهنگ فارسی معین). مانند: نهاب =نهیب، خضاب = خضیب، سلاح = سلیح، آمن = ایمن، رکاب = رکیب، کتاب = کتیب، حساب = حسیب، حمار = حمیر، مرا = مری، جهاز = جهیز، عتاب = عتیب، حجاب = حجیب، جراب (انبان) = جریب، احتراز = احتریز، املا = املی، استهزا = استهزی. بعض شاعران کلمات فارسی را هم بصورت ممال بکار برده اند، مانند رهی (= رها) در این بیت:
آن خلایق بر سر گورش مهی
کرده خون را از دو چشم خود رهی.
مولوی.
چون در قدیم یاء کلمات ممال مانند یاء مجهول تلفظ میشده است شاعران متقدم فقط یاء مجهول را با کلمات ممال قافیه میکرده اند. شمس قیس رازی نویسد: ’میان مکسور معروف و مکسور مجهول در قوافی جمع نشاید کرد از بهر آنکه یاء در مکسور معروف اصلی است و در مکسور مجهول گویی منقلب است از الف، و از این جهت آنرا با کلمات ممالۀ عربی ایراد توان کرد چنانکه انوری گفته است:
بدین دوروزه توقف که بو که خود نبود
درین مقام فسوس و درین سرای فریب
چرا قبول کنم از کس آنچه عاقبتش
ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب’.
(المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 192).
بعض متأخران نیز میان معروف و مجهول فرق گذاشته و کلمات ممال را فقط با یاء مجهول قافیه کرده اند، چنانکه ادیب پیشاوری گوید:
این زشت بی هنر شکم ناشکیب من
بدریده پیش هر کس و ناکس حجیب من
آزاد راندمی بجهان توسن مراد
گر میکشید قصد تو دست از رکیب من
دست فرشته گشت غمی از حساب تو
تا خود چه بود خواهد زین پس حسیب من
خواندم هرآنچه بد ز طمع در کتاب تو
هشتی هرآنچه بد ز ورع در کتیب من
تا گشت پر جراب تو از طیب و از خبیث
خالی شد از فضایل عقلی جریب من.
(از گنج سخن دکتر صفا ج 3 ص 276).
در بیت اخیر اصل کلمه (جراب) را در مصراع اول و ممال آنرا در مصراع دوم آورده است. (راهنمای کتاب، سال پنجم ص 164، مقالۀ پروین گنابادی) :
لاله میان کشت درخشد همی ز دور
چون پنجۀ عروس بحنّا شده خضیب.
رودکی.
شب عاشقت لیلهالقدر است
چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب.
رودکی.
تیغش بخواست خورد همی خون مرگ را
مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد.
عمارۀ مروزی.
شکسته سلیح و گسسته کمر
نه بوق و نه کوس و نه پای و کمر.
فردوسی.
نه با این ایمنی دارد نه با آن
گهی از مال می ترسد گه از جان.
فخر گرگانی.
نبینی آنکه در دریا نشیند
چه مایه زو نهیب و رنج بیند.
فخر گرگانی.
بدو گفت کای شاه با فرّ و زیب
به پیکار ما رنجه کردی رکیب.
حکیم ایرانشاه بن ابی الخیر.
این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر
گر مقری بخدا و برسول و به کتیب.
ناصرخسرو.
بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن
رهگذارت بحساب است نگه دار حسیب.
ناصرخسرو.
کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج
تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب.
ناصرخسرو.
شرح آنرا گفتمی من از مری
لیک ترسم تا نلغزد خاطری.
مولوی.
ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش
خوشتربود عروس نکوروی بی جهیز.
سعدی.
گرتیغ میزنی سپر اینک وجود من
عیار مدعی کند از کشتن احتریز.
سعدی.
از دست قاصدی که کتابت بمن رسید
در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب.
سعدی.
رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال
چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب.
سعدی.
از عجایبهای عالم سی ّ و دو چیز عجیب
جمع می بینم عیان در روی او من بی حجیب.
سعدی.
خواجه خود گوید زینگونه فزون دارم شعر
که مرا وقت نباشد پی شرح و املیش
چون فروخواند بر خلق بصد گونه امید
مردم نادان صد گونه کنند استهزیش
آن یکی گوید کاین شاعرک بی سر و پای
کیست تا مرد بیندیشد ازمدح و هجیش.
ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 436)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناریت
تصویر ناریت
غضبناکی، خشمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
بمعنی حقیقت چیزی مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائیت
تصویر مائیت
ماهیت، حقیقت شیئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادیت
تصویر مادیت
مادی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماریه
تصویر ماریه
زن سپید درخشان رنگ تابان بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
((یَ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
((یَّ))
حقیقت و نهاد و ذات چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
چبود، سرشت، چیستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
Maternity, Motherliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
maternité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
uzazi, uanguzi wa mama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
모성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
annelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
keibuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
মাতৃত্ব
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
मातृत्व
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
материнство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
maternità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
maternidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
Mutterschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
moederschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
материнство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
macierzyństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
maternidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
母性
دیکشنری فارسی به چینی