جدول جو
جدول جو

معنی مارکرمه - جستجوی لغت در جدول جو

مارکرمه
(کِ مَ / مِ)
مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’اروه’ فرانسوی گرفته و آن خزنده ای است حشره خوار و بی دست و پا و همانند مارمولک، سریعالحرکت است، اندامش بمانند کرم و مار می باشد. و رجوع به لاروس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
(دخترانه)
مؤنث مکرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
مؤنث واژۀ مکرم، عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان). مادندر را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). مادندر یعنی نامادری. (انجمن آرا) :
چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی
چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
، در بعضی از نسخ به معنی دایه مرقوم است. (فرهنگ جهانگیری). بعضی به معنی دایه گفته اند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). دایه و مرضعه. (ناظم الاطباء) ، به معنی مادرخوانده هم بنظر آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ مَ)
زن جوان بامروت و مردمی. (از منتهی الارب) ، جوانمردبامروت و مردمی، والتاء للمبالغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رَ مَ)
مؤنث مکرم. (ناظم الاطباء). تأنیث مکرم. گرامی داشته. بزرگوار: ارواح مکرمه. مکهالمکرمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فی صحف مکرمه. (قرآن 13/80). و رجوع به مکرمه شود.
- مکرمهالمشرقین، گرامی داشتۀ شرق و غرب. عزیز مشرق و مغرب: زندگانی خدر معظم و ستر مکرم مجلس معلی خداوند ولیهالنعم، ملکۀ کبری... منعمه الخافقین، مکرمه المشرقین... ابدالدهر و سجیس اللیالی باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 122)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْرَ مَ / مِ)
مکرمه. بزرگوار. گرامی. گرامی داشته: بنات مکرمه و زوجات مطهرۀ شاه جنت مکان و سایر خدمۀ حرم به شرف پای بوسی مشرف شدند. (عالم آرای عباسی). و رجوع به مکرّم و مکرمه شود.
- اخلاق مکرمه، خوی پسندیده. سیرت مرضیه: جملگی اشراف ملوک و اصناف آفرینش را شاگردی دبیرستان اخلاق مکرمۀ خدایگانی نصره اﷲ تعالی باید کرد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 316)
لغت نامه دهخدا
(نِ عُلْ)
قریه ای است واقع در سه فرسنگی میانۀ شمال و مشرق بید شهر. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بنارویه است که در بخش جویم شهرستان لار واقع است و 327 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دختر نازنین و نرم و نازک اندام و جنبان از نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلخه ای است که در گندم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ / کِ مَ)
مأکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مأکم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شاعر فرانسوی و پیشوای جنبش سمبولیسم (1842- 1898 میلادی) او احساسات و تخیلات خود را با زبانی بسیار رقیق بیان می کرد، بحدی که اهمیت موسیقی و هم آهنگی کلمات بر معانی آنها رجحان می یافت. او راست ’بعدازظهر یک فون’. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
آلتی باشد درودگران را که بدان چوب را سوراخ کنند و آن را پرماه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی برماه که درودگران بدان چوب سوراخ کنند، لیکن این لغت شاهد می خواهد. (فرهنگ رشیدی). برماه را گویند و آن آلتی باشد که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند و به زبان عربی مثقب خوانند. (برهان) (آنندراج). مثقب وبرماه و مته. (ناظم الاطباء). ماهه. برماهه. برماه. برمه. پرمه. پرماه. پرمهه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ تَ / تِ)
کارآزموده. جهاندیده. کارآزمون. مجرب:
ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان.
فردوسی.
چنین گفت بهرام کای مهتران
جهاندیده و کارکرده سران.
فردوسی.
جهاندیده وکارکرده دو مرد
برفتند و جستند جای نبرد.
فردوسی.
، جنگ دیده. نبرد آزموده:
بیاورد لشکر ده و دو هزار
جهاندیده و کارکرده سوار.
فردوسی.
، مستعمل. معمول
لغت نامه دهخدا
(زَ کِ مَ / مِ)
زغارکرم. کرم خاکی. خراطین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زغار کرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ مَ)
مکرمه. مکرمت:
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا.
خاقانی (چ عبدالرسولی ص 10).
و رجوع به مکرمت و مکرمه شود
لغت نامه دهخدا
مادر اندر زن پدر: چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی ک چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره ک (مولوی انجمن آنند) توضیح در دیوان کبیر مصحح آقای فروزانفر نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
مکرمت در فارسی: جوانمردی بزرگواری مکرمه در فارسی مونث مکرم: گرامی مکرمت، جمع مکارم.} بوقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی حباب دار بدی هفت گنبد خضرا) (خاقانی. عبد. 10) توضیح مصراع اول در دیوان خاقانی مصحح دکتر سجادی چنین مذکور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماریره
تصویر ماریره
((رِ))
نامادری، مادندر، مادر اندر، مایندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
((کَ دِ))
کارآزموده، باتجربه، کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
گرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
مستعمل، کارکشته، مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مراسم پاتختی عروس که یک روز بعد از عروسی در منزل داماد انجام
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان، نوعی خورشت
فرهنگ گویش مازندرانی