قریه ای است میانۀ شمال و مغرب فین. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 1471 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قریه ای است میانۀ شمال و مغرب فین. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 1471 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶) ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
مانند مار کشنده بودن، برای مِثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶) ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مِثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماه سوم از سال میلادی، March در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
ماه سوم از سال میلادی، March در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
گلهگله، دسته دسته، گروه گروه، پیدرپی، پیاپی، گوناگون، برای مثال گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری - ۲۰۲)، مقابل، برابر، برای مثال بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گل، رمارم (ناصرخسرو - ۱۴۸)
گلهگله، دسته دسته، گروه گروه، پیدرپی، پیاپی، گوناگون، برای مِثال گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری - ۲۰۲)، مقابل، برابر، برای مِثال بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گُل، رمارم (ناصرخسرو - ۱۴۸)
قریه ای است واقع در سه فرسنگی میانۀ شمال و مشرق بید شهر. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بنارویه است که در بخش جویم شهرستان لار واقع است و 327 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است واقع در سه فرسنگی میانۀ شمال و مشرق بید شهر. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بنارویه است که در بخش جویم شهرستان لار واقع است و 327 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
از هر گونه بود. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). گوناگون. (برهان) : گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم. عنصری (از فرهنگ اسدی). این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندر تو بر سر ایشان بر سالار ملک وار. مسعودسعد. ، متعاقب و پی درپی. (برهان) : او داد مرا بر رمه شبانی زین می بروم با رمه رمارم. ناصرخسرو. تقریر ظل دولت چندانکه کم کنی به زآن ف تنه دمادم زآن آفت رمارم. انوری. در خاطر او ز آتش و آب عشق تو سپه کند رمارم. خاقانی. ، مقابل. (برهان). برابر و مقابل. (جهانگیری). یکسان: شیرانه چو بر شیران او تیغ برآهیخت باشند به چشمش همه با گور رمارم. فرخی. بسیار مگوی هرچه تانی با خار مدار گل رمارم. ناصرخسرو. در عرصه گه غمت شمرده شیطان و ملائکه رمارم. عمادی شهریاری
از هر گونه بود. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). گوناگون. (برهان) : گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم. عنصری (از فرهنگ اسدی). این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندر تو بر سر ایشان بر سالار ملک وار. مسعودسعد. ، متعاقب و پی درپی. (برهان) : او داد مرا بر رمه شبانی زین می بروم با رمه رمارم. ناصرخسرو. تقریر ظل دولت چندانکه کم کنی به زآن ف تنه دمادم زآن آفت رمارم. انوری. در خاطر او ز آتش و آب عشق تو سپه کند رمارم. خاقانی. ، مقابل. (برهان). برابر و مقابل. (جهانگیری). یکسان: شیرانه چو بر شیران او تیغ برآهیخت باشند به چشمش همه با گور رمارم. فرخی. بسیار مگوی هرچه تانی با خار مدار گل رمارم. ناصرخسرو. در عرصه گه غمت شمرده شیطان و ملائکه رمارم. عمادی شهریاری