جدول جو
جدول جو

معنی مارت - جستجوی لغت در جدول جو

مارت
ماه قیصری، اول آن مطابق است تقریباً با اول آذرماه رومی و بیست و هشتم (28) اسفند ماه جلالی و سیزدهم (13) مارس فرانسوی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارک
تصویر مارک
نشان مخصوص که در بالای کاغذ مکاتبات و اسناد هر اداره یا سازمان چاپ می شود
واحد پول سابق آلمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرت
تصویر معرت
بدی، عیب، رنج و سختی، آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکت
تصویر ماکت
نمونۀ کوچکی از یک وسیله، ساختمان، اتومبیل و موارد دیگر که قبل از شروع پروژۀ ساخت، برای نمایش آن، تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارخ
تصویر مارخ
ماهرخ، پنهانی، به آرامی و خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماری
تصویر ماری
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم از سال میلادی، March
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارت
تصویر تارت
هنگام، دفعه، مره، یک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرارت
تصویر مرارت
تلخ شدن، تلخی
کنایه از رنج، سختی
مرارت کشیدن: کنایه از زحمت کشیدن، رنج بردن، تلخی چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امارت
تصویر امارت
امیر شدن، فرمانروایی، منصب امیر، حوزۀ فرمانروایی امیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمارت
تصویر عمارت
بنا، ساختمان، بنای عالی، برای مثال هرکه آمد عمارتی نو ساخت / رفت و منزل به دیگری پرداخت ی وآن دگر پخت همچنین هوسی / واین عمارت به سر نبرد کسی (سعدی - ۵۲)، ساختن، آباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرات
تصویر مرات
مره ها، بارها، دفعه ها، شماره ها، تعدادها، جمع واژۀ مره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارکت
تصویر مارکت
بازار، معامله، تجارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایت
تصویر مایت
آنکه نزدیک به مرگ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرت
تصویر مسرت
شاد شدن، شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارت
تصویر غارت
ربودن اموال کسی به آشکار و با توسل به زور، تاراج کردن، چپاول کردن، دزدیدن، آنچه پس از شکست خوردن کسی برجای ماند، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم است. ساکنان این ده از طایفۀ امرائی، و چادرنشین میباشند. مزرعۀ داد درشت جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کسی که تنش مثل مار باشد. (آنندراج). آنکه تن و بدن وی مانند مار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اماره. امیر شدن. امیری. ولایت. سری. فرمانروایی. فرمانفرمایی. حکومت. پادشاهی. رجوع به اماره شود: کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی بر درگاه و مجلس امارت، ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن این دو تن... یکسان فرمودی. (تاریخ بیهقی). تا آنگاه که درجۀ امارت یافت. (تاریخ بیهقی). امارت خراسان پیش از یعقوب لیث رافع بن سیار داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). بزرگا و بارفعتا که کار امارت است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 386).
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفی.
خاقانی.
بدان طرف رکاب رنجه باید کرد و... در منصب امارت متمکن بنشستن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 181). بعد از وفات ابوعلی هانی و مهنی پسران او امارت بگرفتند. (ایضاً ص 402). سلطان جای خویش را در امارت لشکر و ایالت نیشابور بدو داد. (ایضاً ص 440).
لغت نامه دهخدا
تصویری از غارت
تصویر غارت
چپاول، تاراج، چپو کردن، تاخت و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارت
تصویر قارت
دله هر چه خور، خونمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارت
تصویر تارت
یکباره، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمارت
تصویر عمارت
آباد کردن، بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارتن
تصویر مارتن
آنکه بدنش بشکل و هیئت مار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امارت
تصویر امارت
امیر شدن، فرمانروایی، فرماندهی، سرداری، ولایت حوزه زیر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمارت
تصویر زمارت
شغل و حرفه زمار نی نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمارت
تصویر ذمارت
دلیری و شجاعت
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمارت
تصویر عمارت
((عِ رَ))
بنا کردن، آباد کردن، آبادانی، تعمیر، ساختمان، جمع عمارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امارت
تصویر امارت
((اِ رَ))
فرمانروایی، ناحیه ای که زیر فرمان امیری باشد
فرهنگ فارسی معین
بنا، ساختمان، بدنه، پیکر، تنه، آبادانی، آبادی، تعمیر، عمران، آبادسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امیری، حکمرانی، حکومت، سلطنت، فرماندهی، فرمانروایی، ملکت، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قصر خانه ی اربابی خانه ی اعیانی
فرهنگ گویش مازندرانی