جدول جو
جدول جو

معنی ماذا - جستجوی لغت در جدول جو

ماذا
این کلمه در عربی بر شش وجه می آید: اول آنکه ما استفهام است و ذا اشاره مانند ماذا التوانی، دوم آنکه ما استفهام است و ذا موصول مانند ماذا تفعل، سوم آنکه ماذا بطور مرکب استفهام را رساند مانند لماذا جئت، چهارم آنکه ماذا اسم جنس است بمعنی شی ٔ یا موصول است بمعنی الذی مانند قل ماذا صنعت، پنجم آنکه ما زائد است و ذا برای اشاره مانند اسرع ماذا یا زید ای اسرع هذا، ششم آنکه ما استفهام است و ذا زائد مانند ماذا صنعت، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ماذا
چه چیز ک
تصویری از ماذا
تصویر ماذا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مایا
تصویر مایا
(دخترانه)
در اساطیر یونان مادر هرمس، در اساطیر روم الهه بهار و حاصلخیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانا
تصویر مانا
(دخترانه و پسرانه)
مانند، ماندنی، پایدار
فرهنگ نامهای ایرانی
زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانا
تصویر مانا
مثل، مانند، نظیر، همانا، گویی، پنداری، شاید، برای مثال آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش / مانا که دلش بسوخت بر کشتۀ خویش (سعدی - ۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماوا
تصویر ماوا
جایگاه، مسکن، پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ قَ / قِ کَ دَ)
مرکّب از: ا + ’ما’ + ’ذا’، چرا. چراست این
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ’ب’ حرف جر + ماذا استفهام، چرا؟ که در آن ؟ بکدام ؟ (ناظم الاطباء)، به چه
لغت نامه دهخدا
(ذی ی)
عسل سفید یا تازه یا خالص یا نیکو و جید. (از اقرب الموارد). انگبین سپید. (منتهی الارب) (آنندراج). انگبین سپید و تازه و انگبین بی آمیغ و نیکو و جید. (ناظم الاطباء). عسل سپید. عسل تازه. عسل خوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سلاح آهنین هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). سلاح هرچه باشد، زره نرم و آسان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مادۀ بختی، عمعاق (کذا) گوید:
یکی دبه درافگندی به زیر پای اشتربان
یکی بر چهره مالیدی مهار مادۀ مارا،
(لغت فرس اسدی چ اقبال صص 19 - 20)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
مرد سست و آنکه بترک چیزی راضی و خوش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انقلابی فرانسه، یکی از رؤسای انقلاب فرانسه، مقتول بدست ’شارلت کورده’، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، فیزیکدان و سیاستمدار فرانسه (1743-1793 میلادی) و نویسندۀ ’دوست توده’ و یکی از محرکین کشتارهای سپتامبر در انقلاب کبیر فرانسه بود، او در کنوانسیون نمایندۀ گروه ’منتانیارد’ بود و به ’دوموریه’ و ’ژیروندنها’ حمله می کرد و خود را در محاکمۀ شاه (لوئی شانزدهم) بسیاربا حرارت و جدی نشان می داد، او بدست ’شارلوت کورده’ بقتل رسید، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چیستان. لغز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جمع ما، (ناظم الاطباء)، مایان، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سالها وضع بلاها کرده ایم
وهم حیران زانچه ماها کرده ایم،
مولوی،
و رجوع به ما و مایان شود
لغت نامه دهخدا
مادر، (ناظم الاطباء)، مادر، ام، والده، زن که کودکی یا کودکانی زاده است، در زبان اطفال، نه نه، مامان، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی،
(منسوب به رودکی از احوال و اشعار ج 3 ص 1046)،
نشود مرد پر دل و صعلوک
پیش ماما و بادریسه و دوک،
سنائی،
هست مامات اسب و باباخر
تو مشو تر چو خوانمت استر،
سنائی،
هر شیرخواره را نرساند به هفت خوان
نام سفندیار که ماما برافکند،
خاقانی،
گفت ماما درست شد دستم
چوگل از دست دیگران رستم،
نظامی،
و رجوع به مامان شود،
، قابله، باراج، ژم، ماماچه، (ناظم الاطباء)، آنکه زن حامله را در هنگام زادن یاری کند و بچۀ او را بگیرد، طبیب گونه ای که مواظب سلامت زائو و بچۀ اوست گاه زادن و چند روز پس از آن، مام ناف، پازاج، پیشدار، قابله، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- امثال:
ماما آورده را مرده شو می برد، نظیر: العاده طبیعه ثانیه، با شیر اندرون شده با جان بدر شود، (امثال و حکم ج 3 ص 1394 وج 1 ص 257)،
ماما که دوتا شد سر بچه کج بیرون می آید، نظیر: خانه ای را که دو کدبانوست خاک تازانوست، آشپز که دو تا شد آش یا شور است یا بی مزه، (امثال و حکم ج 3 ص 1392 و ج 1 ص 2)
لغت نامه دهخدا
نیروی مستقل مادی وروحانی که همه جا پراکنده است و در همه شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد، ’دورکیم’ مانا را خدایی می داند که مردم بدوی پرستش می کنند، خدایی است بی شخصیت و بی نام و بی تاریخ که در همه جا و همه اشیا پراکنده است، شکل مادی آن همان ’توتم’ است، ریشه علم و معرفت انسان به خدا و خدایان را در ادیان قدیم و جدید در مانا باید جستجو کرد، (فرهنگ فارسی معین)
به زبان زند و پازند خدای عزوجل است، (برهان)، نام خدای عزوجل است (از ژند نوشته شد)، (فرهنگ جهانگیری)، به زبان ژند و پاژند نام ایزد تعالی است و صاحب دساتیر ’مونا’ تصحیح کرده، (آنندراج) (انجمن آرا)، در فرهنگ دساتیر (ص 265) پس از نقل قول برهان گوید: ’باید دانست که مونا بالوا و خدا را گویند’، هزوارش مئونا، مونا، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
به معنی شبیه و نظیر و مثل و مانند آمده است، (برهان) (از آنندراج)، مانند را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، صفت مشبه از ’ماندن’ و ’مانستن’، ماننده، شبیه، (فرهنگ فارسی معین) : دروغ به راست مانا به که راست به دروغ مانا، (قابوسنامه از امثال و حکم ج 2 ص 798)،
فرو سنبی دل دشمن بدان کلک شهاب آیین
بدرانی صف لشکر بدان تیغ فلک مانا،
ازرقی (از فرهنگ جهانگیری)،
ضبّار، درختی است مانا به درخت بلوط، (منتهی الارب)، قسقاس، گیاهی است مانا به کرفس، (منتهی الارب)، هرار، بیماریی است مانا به ورم، (منتهی الارب)،
همانا، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، همانا و البته، (ناظم الاطباء)، به معنی تحقیق، (غیاث)، گاه به معنی یقین و جزم و ثبات آید و گاه به معنی شک و تردید، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مانا عقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من ودولبان تو،
منطقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
سپهبد سوی ترکش آورد چنگ
کمان را به زه کرد تیر خدنگ ...
بلرزید برخود چو برگ درخت
به خود گفت مانا که برگشت بخت،
فردوسی،
مرا گفت مانا غلط کرده ای ره
به یک ره فتادی ز ره بر کرانی،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 385)،
گرنه ردیف شعر مرا آمدی به کار
مانا که خود نساختی اسکندر آینه،
خاقانی،
مرا دلی است پر از ماجرای گوناگون
که نیست مخفی بر رای مولوی مانا،
کمال الدین اسماعیل (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 11)، به معنی گویی و پنداری نیز گفته اند، (برهان)، گویا و پنداری، (ناظم الاطباء)، گویی، گوئیا، گویا، ظاهراً، علی الظاهر، پنداری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چندین حریر و حله که گسترد بر درخت
مانا که برزدند به قرقوب و شوشتر،
کسائی (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 11)،
همی گفت مانا که دیو پلید
بر پهلوان بود کان خواب دید،
فردوسی،
چرا گل چدند از گلستان ما
نترسند مانا زفرمان ما،
فردوسی،
جز برتری ندانی گویی که آتشی
جز راستی نجویی مانا ترازوی،
فرخی،
بیابد هرکه اندیشد زگنجش برترین قسمت
خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا،
فرخی،
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی بر خوان مرا و شعر غزی،
منوچهری،
دیگر روز بنالید و شب گذشته شد و آنجا دفن کردند و مانا که وی هزاران هزار فرسنگ رفته بود با رکاب سلطان ماضی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 461)،
ای زنده شده به تو، تن مردم
مانا که چو پوردخت عمرانی،
ناصرخسرو،
جز با پریان نبوده ای گویی
وز آدمیان نزاده ای مانا،
مسعودسعد،
مانا جناب بستی با منعمان دهر
زین روی باشد از همگان اجتناب تو،
مسعودسعد (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
ز روح نامیه مانا که نسبتی دارد
ثنای او که فزاید همی به عمر ثناش،
سنائی،
موی بینی نکنی هیچ ولیکن مژه را
از برون می بکنی تا زدرون بنشانی
پوستین سازی مردیدۀ خود را مانا
تا به دی نفسرد ار هیچ به صحرا مانی،
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
سپید کارا کردی دلم به عشوه سیاه
به گازری در مانا نکونبردی راه،
سوزنی (یادداشت ایضاً)،
مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت
یا ساده گشت ریش ور دهر را عذار،
اثیر اخسیکتی،
مانا که باد نیسان داند طبیبی ایرا
سازدمفرح از زر مرجان و مشک اذفر،
خاقانی،
پیل آمد از هندوستان آورده طوطی بی کران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته،
خاقانی،
لب یار من شد دم صبح مانا
که سرد آتش عنبر افشان نماید،
خاقانی،
مانا که بهر تاختن مرکبان عقل
مهدی به عالم آمد و میدان تازه کرد،
خاقانی،
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعش مان بپراگند،
(از سندبادنامه ص 162)،
مانا که ترا خاک ودیعت پذرفت
ای خاک ندانی که چه پذرفتستی،
(از سندبادنامه ص 145)،
می بگذری و نپرسی از کارم
مانام به راه آسیا دیدی،
عطار،
بانگ زد بر روزن قصر او که کیست
این نباشد آدمی مانا پری است،
مولوی،
آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش
مانا که دلش بسوخت برکشتۀ خویش،
سعدی (گلستان)،
مر ترا در این مثل مانا شک است
که همه مردی به خانه کودک است،
دهخدا،
، فوراً، فی الحال، به شتاب و زودی، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
ماشو، پشمینه و شالکی درویشان، (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) :
طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲ
قدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند،
نظام قاری (دیوان ص 68)،
قاری به خواب دید سقرلاط یک شبی
تعبیر رفت چکمه و ماشا حواله بود،
نظام قاری (دیوان ص 78)،
قاری حقیقتی دان کردن به بر سقرلاط
تفتیک را و ماشا، هر دو شمر مجازی،
نظام قاری (دیوان ص 114)،
و رجوع به ماشاد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماذخ
تصویر ماذخ
بزرگ ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذن
تصویر ماذن
جمع ماذنه، گلدسته ها جمع ماذنه محلهای اذان مناره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذی
تصویر ماذی
انگبین سپید، زینه آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
سرانجام به فرجام سرانجام عاقبت بالمال در نتیجه: با وجود شرایط مشکل باید کاری کرد که مالاوضع نسبه آبرومندی پیش بیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانا
تصویر مانا
نظیر، مانند، مثل
فرهنگ لغت هوشیار
جای بودن، مسکن خانه، جایگاه، مقام، جای اقامت و مکان سکونت رسم الخطی در فارسی برای ماوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماما
تصویر ماما
مادر، زن که کودکی یا کودکانی زاده است
فرهنگ لغت هوشیار
ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع (متکلم مع الغیر) و آن گاه در حالت فاعلی باشد: مانگوییم بد و میل بناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم. (حافظ. 361) و گاه در حالت مفعولی: مارا گفت: ای سروران را توسند بشمار مارا زان عدد... (دیوان کبیر 5: 1) و گاه در حالت اضافی: کتاب ما قلم ما. توضیح ما در تداول به ماها ودر قدیم به مایان جمع بسته شود و مراد همان ما (ضمیر اول شخص جمع) است. قدما نیز جمع ماها را بکار برده اند: سالها دفع بلاها کرده ایم و هم حیران زانچه ماها کرده ایم. (مثنوی. نیک. 929: 3) یا ما را. ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع در حالت مفعولی: زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش، (حافظ. 184)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماها
تصویر ماها
دوم شخص مفرد از آمدن میا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماذا
تصویر لماذا
چرا ک برای چه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بماذا
تصویر بماذا
چرا، که در آن، بکدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکذا
تصویر ماکذا
چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
نیروی مستقل مادی و روحانی که در همه جا پراکنده است و در همه شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانا
تصویر مانا
شبیه، مانند، نظیر، ادات تشبیه و تردید، گویی، پنداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
مادر، قابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
قابله
فرهنگ واژه فارسی سره