مقابل نر. (آنندراج). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج، مادگان. (ناظم الاطباء). در لهجۀ مرکزی، به کسر دال (د) . پهلوی، ’ماتک’ (مؤنث). کردی، ’مادک’ (گاومیش ماده). کردی دخیل، ’ماده’ (مؤنث) ... مقابل نر. (از حاشیۀ برهان چ معین). جانوری که فرزند آورد یا تخم کند. انثی. مقابل نر: ماده گفتا هیچ شرمت نیست ویک چون سبکساری نه بد دانی نه نیک. رودکی. همان ماده آهنگ بهرام کرد بغرید و چنگش به اندام کرد. فردوسی. صد اشتر همه ماده و سرخ موی صد استر همه بارکش راهجوی. فردوسی. کدام آهو افکنده خواهی به تیر که ماده جوان است و همتاش پیر. فردوسی. اکنون جهان چنان شود از عدل و داد او کاهو بره مثل مکد از ماده شیر، شیر. فرخی. بایتگین... با خویشتن صد و سی تن طاووس آورده بود نر و ماده. (تاریخ بیهقی). فرمود مراتا از آن طاووسان چند نر و ماده با خویشتن آرم. (تاریخ بیهقی). پنج پیل می آوردند سه نر و دو ماده. نرهابا برگستوانهای دیبا... و مادگان با مهدهای زر و کمرها و ساختهای مرصع به جواهر. (تاریخ بیهقی ادیب ص 524). آورده اند که شیری ماده با دو بچه در بیشه ای وطن داشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 335). نر گفت تابستان است و در دشت علف فراخ، این دانه نگاه داریم تا زمستان... ماده هم بر این اتفاق کرد... نر غایب بود چون باز رسید دانه اندکتر دید... ماده هرچند گفت نخورده ام سودنداشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 378). ماده چون آن بدید اضطراب کرد. (کلیله و دمنه). یکی دبه درافکندی بزیر پای اشترمان یکی برچهره مالیدی مهار مادۀ ما را. عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گر ز مردی دم زنم ای شیرمردان بشنوید زانکه چون خرگوش گاهی ماده و گاهی نرم. خاقانی. بانو کند شکار ملوک ارچه مرد نیست آری که باز ماده به آید گه شکار. خاقانی. شاهان چه زن چه مرد در ایام مملکت شیران چه نر چه ماده بهنگام کارزار. خاقانی. گه ماده و گه نری چه باشد گر مرد رهی نه چون زغن باش. عطار. ترکیبها: - ماده آهو. ماده استر. ماده بز. ماده بوم. ماده پلنگ. ماده پیل. ماده خر. ماده خرگوش. ماده خوک. ماده سگ. ماده سوسمار. ماده شتر. ماده شیر. ماده گاو. ماده گاومیش. ماده گوزن. ماده مرال. ماده میش.... رجوع به جزء دوم هریک از این کلمه ها شود. ، انسانی که فرزند آورد. زن. مؤنث. مقابل نر. ج، مادگان: هرآن کریم که فرزند او بلاده بود شگفت باشد و آن از گناه ماده بود. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 455). چو فرزند باشد به آئین و فر گرامی بدل بر چه ماده چه نر. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 68). بد از من که هرگز مبادم نشان که ماده شد از تخم نرّه کیان. فردوسی (شاهنامه ایضاً). یکیت گوید کاین خلق بی شمار همه ز روزگار بزاید ز ماده ای و نری. ناصرخسرو (دیوان ص 485). صبابرقع گشاده مادگان را صلا در داده کارافتادگان را. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 126). مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته، پخته شان خام اند. (نظامی هفت پیکر چ وحید ص 192) ، این کلمه گاه به اشیاء و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر ز ماه لیک به لفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. سنائی. دیدۀ هفت نهان خانه چرخ که در آن خانه چه ماده چه نر است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 846). نر ماده اند چون پرۀ قفل از آن مقیم می بند زاید از عمل ناصوابشان. خاقانی. ، پرده ای است در موسیقی: پردۀ راست زند نارو بر شاخ چنار پردۀ ماده زند قمری بر نارونا. منوچهری. پس علی الرسم به هر پرده، چون پردۀ ماده و پردۀ عراق و پردۀ عشیرا... بجای آرم. (قابوسنامه)
مقابل نر. (آنندراج). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج، مادگان. (ناظم الاطباء). در لهجۀ مرکزی، به کسر دال (دِ) . پهلوی، ’ماتک’ (مؤنث). کردی، ’مادک’ (گاومیش ماده). کردی دخیل، ’ماده’ (مؤنث) ... مقابل نر. (از حاشیۀ برهان چ معین). جانوری که فرزند آورد یا تخم کند. انثی. مقابل نر: ماده گفتا هیچ شرمت نیست ویک چون سبکساری نه بد دانی نه نیک. رودکی. همان ماده آهنگ بهرام کرد بغرید و چنگش به اندام کرد. فردوسی. صد اشتر همه ماده و سرخ موی صد استر همه بارکش راهجوی. فردوسی. کدام آهو افکنده خواهی به تیر که ماده جوان است و همتاش پیر. فردوسی. اکنون جهان چنان شود از عدل و داد او کاهو بره مثل مکد از ماده شیر، شیر. فرخی. بایتگین... با خویشتن صد و سی تن طاووس آورده بود نر و ماده. (تاریخ بیهقی). فرمود مراتا از آن طاووسان چند نر و ماده با خویشتن آرم. (تاریخ بیهقی). پنج پیل می آوردند سه نر و دو ماده. نرهابا برگستوانهای دیبا... و مادگان با مهدهای زر و کمرها و ساختهای مرصع به جواهر. (تاریخ بیهقی ادیب ص 524). آورده اند که شیری ماده با دو بچه در بیشه ای وطن داشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 335). نر گفت تابستان است و در دشت علف فراخ، این دانه نگاه داریم تا زمستان... ماده هم بر این اتفاق کرد... نر غایب بود چون باز رسید دانه اندکتر دید... ماده هرچند گفت نخورده ام سودنداشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 378). ماده چون آن بدید اضطراب کرد. (کلیله و دمنه). یکی دبه درافکندی بزیر پای اشترمان یکی برچهره مالیدی مهار مادۀ ما را. عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گر ز مردی دم زنم ای شیرمردان بشنوید زانکه چون خرگوش گاهی ماده و گاهی نرم. خاقانی. بانو کند شکار ملوک ارچه مرد نیست آری که باز ماده به آید گه شکار. خاقانی. شاهان چه زن چه مرد در ایام مملکت شیران چه نر چه ماده بهنگام کارزار. خاقانی. گه ماده و گه نری چه باشد گر مرد رهی نه چون زغن باش. عطار. ترکیبها: - ماده آهو. ماده استر. ماده بز. ماده بوم. ماده پلنگ. ماده پیل. ماده خر. ماده خرگوش. ماده خوک. ماده سگ. ماده سوسمار. ماده شتر. ماده شیر. ماده گاو. ماده گاومیش. ماده گوزن. ماده مرال. ماده میش.... رجوع به جزء دوم هریک از این کلمه ها شود. ، انسانی که فرزند آورد. زن. مؤنث. مقابل نر. ج، مادگان: هرآن کریم که فرزند او بلاده بود شگفت باشد و آن از گناه ماده بود. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 455). چو فرزند باشد به آئین و فر گرامی بدل بر چه ماده چه نر. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 68). بد از من که هرگز مبادم نشان که ماده شد از تخم نرّه کیان. فردوسی (شاهنامه ایضاً). یکیت گوید کاین خلق بی شمار همه ز روزگار بزاید ز ماده ای و نری. ناصرخسرو (دیوان ص 485). صبابرقع گشاده مادگان را صلا در داده کارافتادگان را. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 126). مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته، پخته شان خام اند. (نظامی هفت پیکر چ وحید ص 192) ، این کلمه گاه به اشیاء و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر ز ماه لیک به لفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. سنائی. دیدۀ هفت نهان خانه چرخ که در آن خانه چه ماده چه نر است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 846). نر ماده اند چون پرۀ قفل از آن مقیم می بند زاید از عمل ناصوابشان. خاقانی. ، پرده ای است در موسیقی: پردۀ راست زند نارو بر شاخ چنار پردۀ ماده زند قمری بر نارونا. منوچهری. پس علی الرسم به هر پرده، چون پردۀ ماده و پردۀ عراق و پردۀ عشیرا... بجای آرم. (قابوسنامه)
از ’م دد’، افزونی پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مواد. (ناظم الاطباء). ماده. مادت. و رجوع به همین مواد شود
از ’م دد’، افزونی پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مواد. (ناظم الاطباء). ماده. مادت. و رجوع به همین مواد شود
از ماده عربی. اصل هر چیز. مایه. ج، مواد. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - مادۀ الحاد، اصل و ریشه کفر: مادۀ فساد و الحاد و کفر و عناد در آن نواحی منحسم و منقطع گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). - مادۀ طمع، اساس و اصل چشم داشت: حالی کوچ کرد و به بلخ رفت تا مادۀ طمع ایشان از آن نواحی منقطع گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297). - مادۀ عناد، اصل دشمنی، و رجوع به شاهد اول ترکیب مادۀ الحاد شود. - مادۀ فساد، اصل و علت فساد. ریشه فساد. و رجوع به شاهد اول ترکیب مادۀ الحاد شود. - مادۀ کفر، اصل بی دینی. و رجوع به شاهد اول ترکیب مادۀ الحاد شود. - مادۀ محنت، اصل وعلت سختی و بدبختی و شدائد: و قریب بیست سال مدد این فتنه و مادۀ این محنت در تزاید بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10). چه بیشتر را با اعضاء و اجزای آدمی می گداختند و در بازار می فروختند و جمعی را بدان علت بگرفتند... و همه را بهلاک آوردند ومادۀ آن محنت، منقطع نمی شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 327). - مادۀ مدد، اصل و ریشه و منشاء آن: فایق را فرمود تا بر راه قومس به جانب ری روانه شود و مادۀ مدد اعوان و انصار مؤیدالدوله منقطع گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 68). ، (اصطلاح فلسفی) جوهری است جسمانی که تحقق و فعلیت آن به صورت و محل توارد صور متعاقبه می باشد. فرق ماده با موضوع این است که موضوع بدون عروض عارض، متحقق الحصول است و ماده بدون صورت متحصل نمی شود. به امری که قابل تبدیل به چیزی دیگر باشد ماده گویند مانند آب که مادۀ هواست به اعتبار آنکه قابل تبدیل به هواست. ’الماده لاتتکون بماهی ماده بل اذ کانت ماده متکونه فمن جههماهی مرکبه من ماده و صوره’. بر اجزاء وجودی و ترکیب کننده و به وجود آورندۀ هر چیزی ماده گویند. مانند چوب و آهن و غیره که مادۀ سخت اند. گاه ماده گویند و هیولای اولای اجسام را می خواهند که در تمام اجسام هست و محل توارد و تعاقب صور است و آن غیر از ماده بمعنی عناصر اربعه است. (فرهنگ علوم عقلی) : چه گویی از چه عالم را پدید آورد از اول نه ماده بود و نه صورت نه بالا بود نه پهنا. ناصرخسرو. - مادۀ آخرت، مراد از مادۀ آخرت که از مصطلحات کلامی است و صدرالدین نیز بکار برده است امری است که در آخرت محشور می شود که گاه اجزاء اصلیه و در لسان اخبار ’عجب الذنب’ گویند. صدرالدین گوید: مراد آخرت وآنچه محشور می شود قوت خیال است که هیولای صور آخرت است و آنچه نفس انسانی درین عالم کسب می کند اثری در خیال خواهد گذاشت و خیال ملتبس به صوری می شود که بعد از رفع حجاب با صور مکتسب و حال و حاصل در آن نمودارمی شود. (فرهنگ علوم عقلی). - ماده المواد، به امری گویند که در تمام موجودات جهان یکسان است و مورد صور متعاقبه است و بازوال صورت و حصول صورتی دیگر باقی است و آن را هیولاء عالم هم گویند. در کلمه برهان در بیان ’برهان فصل و وصل’ ثابت شد که هیولا که امر بالقوه اجسام است در تمام اجسام و کائنات هست و یکسان است و از لحاظ وجودی اضعف وجود است و از این جهت گویند: ’هیولی الاولی ماشمت رائحه الوجود’. (فرهنگ علوم عقلی ص 510). - مادّۀ اولی ̍، مایۀ نخستین. نخستین مایه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد هیولای اولی است که بعضی از حکما آن را قدیم می دانند. (فرهنگ علوم عقلی). - مادۀ بسیط، مراد از مادۀ بسیطهیولای اولی است. (فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به ترکیب قبل شود. - مادۀ جسمانی، مراد مادۀ خارجی عینی است، هریک از عناصر اربعه مادۀ جسمانی اند و مادۀ جسمانی بطور مطلق اطلاق بر هیولای اولی هم می شود و گاه مقابل مادۀ عقلی است. (فرهنگ علوم عقلی). - مادۀ خاص، مراد از مادۀ خاص چیزی است که قابل تبدیل به صور خاص باشد با حفظ صور نوعیه خود، مانند ’منی’ که قابل تبدیل بصورت انسانی است و در عین حفظ صورت نوعیه قابل تبدیل به جماد و نبات نیست و از همین جهت است که مادۀ خاص گویند و به عبارت دیگر ’منی’ از آنجهت که منی انسان است و او را صورت منوی است قابل تبدیل به جماد و نبات نیست مگر بعد از طی مراحل کمال و زوال صورت نوعیه که از جهت وجود هیولای اولای بسیط که درتمام اشیاء موجود است قابل تبدیل به چیزی دیگر شود. (فرهنگ علوم عقلی ص 511). مقابل مادۀ عام. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مادۀ عام، این ماده در مقابل مادۀ خاص است و آن هیولای اولای عالم است که قابل تبدیل بصور و اشکال مختلف است، توضیح آنکه اگر در حرکات و تبدلات عالم خارج و جهان جسمانی بنگریم، مشاهده خواهیم کرد که گاه تحولات حاصله در نوع واحد از موالید است چنانکه نهالی در اثر تبدلات خاص کیفی و کمی مراحلی را طی کرده و بمرحلۀ کمال ممکن خود که باروری باشد می رسد و در تمام مراحل تحولات خود وحدت نوعیه آن محفوظ است نهایت بعد از رسیدن به کمال ممکن خود یا متوقف می شود که این فرض محال است و یا دگرگون شود و صورت نوعیۀ خود را از دست بدهد، و مسلم است که این گونه تبدلات خللی بصورت نوعیۀ اشیاء متبدل وارد نمی سازد بلکه مراحل کمال ممکن خود را طی می کند و گاه تحولات حاصله موجب تبدیل نوعی به نوعی دیگر است چنانکه آب تبدیل به هوا شود و هوا تبدیل به آب و خاک و آتش و بالاخره هریک تبدیل به عنصری دیگر و گاه تحولات طاریه با وسائل و ید صناعی انجام می شود نه برحسب تبدلات طبیعی چنانکه نجار از چوب اشیاء مختلف به اشکال متفاوت می سازد و اگر خوب بنگریم در می یابیم که ماده در تمام اشیاء عالم جسمانی یکی است و آن را مادۀعام و ماده المواد و هیولای اولی نامند و در هریک ازانواع نیز با حفظ صورت نوعیه ماده ای هست که مراتب کمال همان نوع را با حفظ صورت نوعیه طی می کند و مادام که آن ماده در اثر تبدلات خاص نوعی خود به مرحله ای نرسیده است که خلع صورت نوعی کند و تبدلاتش در مراتب همان نوع باشد مادۀ خاص همان نوع خواهد بود لکن این ماده غیر از مادۀ به معنای هیولای اولی است زیرا این ماده مادۀ محض نیست بلکه متلبس بصورت نوعیۀ خاصی می باشد و همینطور موجودی که خود نوعی از انواع موالید است و با دست صناعی متحول و متبدل به اشکال مختلف گردد و چون قابل تبدل و تحول به اشکال مختلف است مادۀ عام است. (فرهنگ علوم عقلی ص 511-512). مقابل مادۀ خاص. و رجوع به ترکیب قبل شود. - مادۀ عقلیه، مراد از مادۀ عقلیه جنس است که مادۀ عقلی است و فصل صورت عقلی است. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). - مادۀ قریب، مادۀ قریبه. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مادۀ قریبه، هر امری در جریان حرکت و تحولات جسمانی و طبیعی ناچار مراحلی را طی می کند و تلبس آن به بعضی از صور متعاقبه مقدم و نزدیک تر از تلبس آن بصورت انسانی است و بنابراین نطفه نسبت به انسان کامل العیار و الاعضاء مادۀ بعید است و نسبت به جنین مادۀ قریب است و بالجمله مادۀ قریب ماده ای است که در قابلیت صورت احتیاج به انضمام چیزی دیگر نداشته باشد. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). - مادۀ مرکب، اجزاء ترکیب کننده هر امری را مادۀ مرکبۀ آن گویند چنانکه اجزاء ترکیب کننده داروئی هریک مادۀ آن است. و هریک از آن مواد خود نیز مرکب اند از عناصری و بالجمله مادۀ مرکب مقابل ماده بسیط است. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). و رجوع به اسفار شود. - مادۀ مرکبه، مادۀ مرکب. رجوع به ترکیب قبل شود. ، (اصطلاح منطقی) در نزد منطقیین ماده عبارت است از کیفیت نسبت بین محمول و موضوع. بنابراین تعریف این کیفیت منحصر خواهد بودبه وجوب و امتناع و امکان خاص. زیرا اگر انفکاک محمول از موضوع محال باشد این نسبت را واجبه گویند و آن را ماده الوجوب خوانند. یا اینکه انفکاک محمول از موضوع محال نیست در این صورت به دو قسم تقسیم می شود یکی اینکه یا ثبوت نسبت برای موضوع محال است بنابراین نسبت را ممتنعه خوانند و آن را ماده الامتناع گویند. یا اینکه ثبوت نسبت برای موضوع محال نیست در این صورت آن نسبت را ممکنه و آن را ماده الامکان الخاص نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1327). - مادۀ قضیه، نسبت نفس الامری میان موضوع و محمول را ماده می نامند و دو طرف قضیه یعنی موضوع و محمول را مادۀ ترکیب کننده قضیه گویند و بالاخره مراد از مادۀ قضیه در فن منطق همان نسبت نفس الامری است و صورت ذهنی که حاکی از نسبت نفس الامری است جهت معقولۀ قضیه و لفظی که بواسطۀ آن بیان ماده قضیه شود، جهت ملفوظه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). و رجوع به اساس الاقتباس ص 75 و 129 شود. ، (اصطلاح طب قدیم) هر ریم و چرکی که در تن پدید آید و آماس کند با درد و بی درد، هر رطوبت و خلط که در جائی از تن گردآید. ریم و خون که در ریشی گرد آید. در تداول عامه چرک و خون بهم آمیخته از قرحه. (از یادداشتهای به خطمرحوم دهخدا) : اما بسیاری نفث، نشان پختن ماده بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و از آن ’خام’ و هم ’رسیده’ باشد و خام آن باشد که هنوزصلب بود و رسیده آنکه نرم و روان شده باشد و ماده را تا نرسیده است جراحان نشتر نزنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و اگر ماده خامتر باشد ضماد ازکرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند و آنجا که خشکی غلبه دارد یا مادۀ علیت سخت غلیظ باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). - ماده کردن سردمل (جراحت) ، به چرک نشستن دمل (جراحت و غیره). چرک کردن. ، (اصطلاح فیزیکی) چیزی دارای وزن که فضائی را اشغال کند و به یکی از اشکال جامد، مایع، گاز یا بخار درآید. (فرهنگ فارسی معین). در علم فیزیک جوهری بسیط که دارای وزن و قابلیت تقسیم و شکل پذیری به گونه های مختلف است. (از لاروس) ، (اصطلاح حقوقی) هریک از بندهای یک قانون، اساسنامه، آئین نامه، لایحه و غیره. (فرهنگ فارسی معین). فقره. بند (در کتاب یا قوانین یا عهود یا حساب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح این لغتنامه به هریک از لغات مستقل اطلاق می گردد: رجوع به مادۀ بعد... رجوع به مادۀ قبل..
از ماده عربی. اصل هر چیز. مایه. ج، مواد. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - مادۀ الحاد، اصل و ریشه کفر: مادۀ فساد و الحاد و کفر و عناد در آن نواحی منحسم و منقطع گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). - مادۀ طمع، اساس و اصل چشم داشت: حالی کوچ کرد و به بلخ رفت تا مادۀ طمع ایشان از آن نواحی منقطع گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297). - مادۀ عناد، اصل دشمنی، و رجوع به شاهد اول ترکیب مادۀ الحاد شود. - مادۀ فساد، اصل و علت فساد. ریشه فساد. و رجوع به شاهد اول ترکیب مادۀ الحاد شود. - مادۀ کفر، اصل بی دینی. و رجوع به شاهد اول ترکیب مادۀ الحاد شود. - مادۀ محنت، اصل وعلت سختی و بدبختی و شدائد: و قریب بیست سال مدد این فتنه و مادۀ این محنت در تزاید بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10). چه بیشتر را با اعضاء و اجزای آدمی می گداختند و در بازار می فروختند و جمعی را بدان علت بگرفتند... و همه را بهلاک آوردند ومادۀ آن محنت، منقطع نمی شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 327). - مادۀ مدد، اصل و ریشه و منشاء آن: فایق را فرمود تا بر راه قومس به جانب ری روانه شود و مادۀ مدد اعوان و انصار مؤیدالدوله منقطع گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 68). ، (اصطلاح فلسفی) جوهری است جسمانی که تحقق و فعلیت آن به صورت و محل توارد صور متعاقبه می باشد. فرق ماده با موضوع این است که موضوع بدون عروض عارض، متحقق الحصول است و ماده بدون صورت متحصل نمی شود. به امری که قابل تبدیل به چیزی دیگر باشد ماده گویند مانند آب که مادۀ هواست به اعتبار آنکه قابل تبدیل به هواست. ’الماده لاتتکون بماهی ماده بل اذ کانت ماده متکونه فمن جههماهی مرکبه من ماده و صوره’. بر اجزاء وجودی و ترکیب کننده و به وجود آورندۀ هر چیزی ماده گویند. مانند چوب و آهن و غیره که مادۀ سخت اند. گاه ماده گویند و هیولای اولای اجسام را می خواهند که در تمام اجسام هست و محل توارد و تعاقب صور است و آن غیر از ماده بمعنی عناصر اربعه است. (فرهنگ علوم عقلی) : چه گویی از چه عالم را پدید آورد از اول نه ماده بود و نه صورت نه بالا بود نه پهنا. ناصرخسرو. - مادۀ آخرت، مراد از مادۀ آخرت که از مصطلحات کلامی است و صدرالدین نیز بکار برده است امری است که در آخرت محشور می شود که گاه اجزاء اصلیه و در لسان اخبار ’عجب الذنب’ گویند. صدرالدین گوید: مراد آخرت وآنچه محشور می شود قوت خیال است که هیولای صور آخرت است و آنچه نفس انسانی درین عالم کسب می کند اثری در خیال خواهد گذاشت و خیال ملتبس به صوری می شود که بعد از رفع حجاب با صور مکتسب و حال و حاصل در آن نمودارمی شود. (فرهنگ علوم عقلی). - ماده المواد، به امری گویند که در تمام موجودات جهان یکسان است و مورد صور متعاقبه است و بازوال صورت و حصول صورتی دیگر باقی است و آن را هیولاء عالم هم گویند. در کلمه برهان در بیان ’برهان فصل و وصل’ ثابت شد که هیولا که امر بالقوه اجسام است در تمام اجسام و کائنات هست و یکسان است و از لحاظ وجودی اضعف وجود است و از این جهت گویند: ’هیولی الاولی ماشمت رائحه الوجود’. (فرهنگ علوم عقلی ص 510). - مادّۀ اَولی ̍، مایۀ نخستین. نخستین مایه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد هیولای اولی است که بعضی از حکما آن را قدیم می دانند. (فرهنگ علوم عقلی). - مادۀ بسیط، مراد از مادۀ بسیطهیولای اولی است. (فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به ترکیب قبل شود. - مادۀ جسمانی، مراد مادۀ خارجی عینی است، هریک از عناصر اربعه مادۀ جسمانی اند و مادۀ جسمانی بطور مطلق اطلاق بر هیولای اولی هم می شود و گاه مقابل مادۀ عقلی است. (فرهنگ علوم عقلی). - مادۀ خاص، مراد از مادۀ خاص چیزی است که قابل تبدیل به صور خاص باشد با حفظ صور نوعیه خود، مانند ’منی’ که قابل تبدیل بصورت انسانی است و در عین حفظ صورت نوعیه قابل تبدیل به جماد و نبات نیست و از همین جهت است که مادۀ خاص گویند و به عبارت دیگر ’منی’ از آنجهت که منی انسان است و او را صورت منوی است قابل تبدیل به جماد و نبات نیست مگر بعد از طی مراحل کمال و زوال صورت نوعیه که از جهت وجود هیولای اولای بسیط که درتمام اشیاء موجود است قابل تبدیل به چیزی دیگر شود. (فرهنگ علوم عقلی ص 511). مقابل مادۀ عام. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مادۀ عام، این ماده در مقابل مادۀ خاص است و آن هیولای اولای عالم است که قابل تبدیل بصور و اشکال مختلف است، توضیح آنکه اگر در حرکات و تبدلات عالم خارج و جهان جسمانی بنگریم، مشاهده خواهیم کرد که گاه تحولات حاصله در نوع واحد از موالید است چنانکه نهالی در اثر تبدلات خاص کیفی و کمی مراحلی را طی کرده و بمرحلۀ کمال ممکن خود که باروری باشد می رسد و در تمام مراحل تحولات خود وحدت نوعیه آن محفوظ است نهایت بعد از رسیدن به کمال ممکن خود یا متوقف می شود که این فرض محال است و یا دگرگون شود و صورت نوعیۀ خود را از دست بدهد، و مسلم است که این گونه تبدلات خللی بصورت نوعیۀ اشیاء متبدل وارد نمی سازد بلکه مراحل کمال ممکن خود را طی می کند و گاه تحولات حاصله موجب تبدیل نوعی به نوعی دیگر است چنانکه آب تبدیل به هوا شود و هوا تبدیل به آب و خاک و آتش و بالاخره هریک تبدیل به عنصری دیگر و گاه تحولات طاریه با وسائل و ید صناعی انجام می شود نه برحسب تبدلات طبیعی چنانکه نجار از چوب اشیاء مختلف به اشکال متفاوت می سازد و اگر خوب بنگریم در می یابیم که ماده در تمام اشیاء عالم جسمانی یکی است و آن را مادۀعام و ماده المواد و هیولای اولی نامند و در هریک ازانواع نیز با حفظ صورت نوعیه ماده ای هست که مراتب کمال همان نوع را با حفظ صورت نوعیه طی می کند و مادام که آن ماده در اثر تبدلات خاص نوعی خود به مرحله ای نرسیده است که خلع صورت نوعی کند و تبدلاتش در مراتب همان نوع باشد مادۀ خاص همان نوع خواهد بود لکن این ماده غیر از مادۀ به معنای هیولای اولی است زیرا این ماده مادۀ محض نیست بلکه متلبس بصورت نوعیۀ خاصی می باشد و همینطور موجودی که خود نوعی از انواع موالید است و با دست صناعی متحول و متبدل به اشکال مختلف گردد و چون قابل تبدل و تحول به اشکال مختلف است مادۀ عام است. (فرهنگ علوم عقلی ص 511-512). مقابل مادۀ خاص. و رجوع به ترکیب قبل شود. - مادۀ عقلیه، مراد از مادۀ عقلیه جنس است که مادۀ عقلی است و فصل صورت عقلی است. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). - مادۀ قریب، مادۀ قریبه. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مادۀ قریبه، هر امری در جریان حرکت و تحولات جسمانی و طبیعی ناچار مراحلی را طی می کند و تلبس آن به بعضی از صور متعاقبه مقدم و نزدیک تر از تلبس آن بصورت انسانی است و بنابراین نطفه نسبت به انسان کامل العیار و الاعضاء مادۀ بعید است و نسبت به جنین مادۀ قریب است و بالجمله مادۀ قریب ماده ای است که در قابلیت صورت احتیاج به انضمام چیزی دیگر نداشته باشد. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). - مادۀ مرکب، اجزاء ترکیب کننده هر امری را مادۀ مرکبۀ آن گویند چنانکه اجزاء ترکیب کننده داروئی هریک مادۀ آن است. و هریک از آن مواد خود نیز مرکب اند از عناصری و بالجمله مادۀ مرکب مقابل ماده بسیط است. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). و رجوع به اسفار شود. - مادۀ مرکبه، مادۀ مرکب. رجوع به ترکیب قبل شود. ، (اصطلاح منطقی) در نزد منطقیین ماده عبارت است از کیفیت نسبت بین محمول و موضوع. بنابراین تعریف این کیفیت منحصر خواهد بودبه وجوب و امتناع و امکان خاص. زیرا اگر انفکاک محمول از موضوع محال باشد این نسبت را واجبه گویند و آن را ماده الوجوب خوانند. یا اینکه انفکاک محمول از موضوع محال نیست در این صورت به دو قسم تقسیم می شود یکی اینکه یا ثبوت نسبت برای موضوع محال است بنابراین نسبت را ممتنعه خوانند و آن را ماده الامتناع گویند. یا اینکه ثبوت نسبت برای موضوع محال نیست در این صورت آن نسبت را ممکنه و آن را ماده الامکان الخاص نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1327). - مادۀ قضیه، نسبت نفس الامری میان موضوع و محمول را ماده می نامند و دو طرف قضیه یعنی موضوع و محمول را مادۀ ترکیب کننده قضیه گویند و بالاخره مراد از مادۀ قضیه در فن منطق همان نسبت نفس الامری است و صورت ذهنی که حاکی از نسبت نفس الامری است جهت معقولۀ قضیه و لفظی که بواسطۀ آن بیان ماده قضیه شود، جهت ملفوظه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). و رجوع به اساس الاقتباس ص 75 و 129 شود. ، (اصطلاح طب قدیم) هر ریم و چرکی که در تن پدید آید و آماس کند با درد و بی درد، هر رطوبت و خلط که در جائی از تن گردآید. ریم و خون که در ریشی گرد آید. در تداول عامه چرک و خون بهم آمیخته از قرحه. (از یادداشتهای به خطمرحوم دهخدا) : اما بسیاری نفث، نشان پختن ماده بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و از آن ’خام’ و هم ’رسیده’ باشد و خام آن باشد که هنوزصلب بود و رسیده آنکه نرم و روان شده باشد و ماده را تا نرسیده است جراحان نشتر نزنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و اگر ماده خامتر باشد ضماد ازکرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند و آنجا که خشکی غلبه دارد یا مادۀ علیت سخت غلیظ باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). - ماده کردن سردمل (جراحت) ، به چرک نشستن دمل (جراحت و غیره). چرک کردن. ، (اصطلاح فیزیکی) چیزی دارای وزن که فضائی را اشغال کند و به یکی از اشکال جامد، مایع، گاز یا بخار درآید. (فرهنگ فارسی معین). در علم فیزیک جوهری بسیط که دارای وزن و قابلیت تقسیم و شکل پذیری به گونه های مختلف است. (از لاروس) ، (اصطلاح حقوقی) هریک از بندهای یک قانون، اساسنامه، آئین نامه، لایحه و غیره. (فرهنگ فارسی معین). فقره. بند (در کتاب یا قوانین یا عهود یا حساب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح این لغتنامه به هریک از لغات مستقل اطلاق می گردد: رجوع به مادۀ بعد... رجوع به مادۀ قبل..
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن