جدول جو
جدول جو

معنی ماحوزی - جستجوی لغت در جدول جو

ماحوزی
منسوب است به ماحوز از قرای شام، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماحوز
تصویر ماحوز
(پسرانه)
نوعی شاهسپرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امروزی
تصویر امروزی
مربوط به امروز، مطابق معمول زمان، باب روز، مد روز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحوری
تصویر باحوری
روز بسیار گرم، شدت گرمای تموز
فرهنگ فارسی عمید
نام طایفه ای است که از لومیر تا لنکران را معمور نموده و سکنی داشته اند، و حالا طوالش در جای آنها سکنی دارند، (التدوین)، نام یکی از طوایفی است که در حوالی بحر خزر سکنی داشته اند و آنان را کادوس یا کادوز هم میگفته اند، (التدوین)، رجوع به کادوسی و کادوسیان شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
برآینده بر کوه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به استیزاء شود، استیخ بلند. (منتهی الارب). منتصب و مرتفع. (اقرب الموارد) ، تکیه کننده بر رای و دانش خود. (منتهی الارب). مستبد در رای خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وَ زَ)
ارض مأوزه، زمین بطناک. (منتهی الارب). زمین پر از مرغابی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
به تصرف فارسیان، طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد. (غیاث). طعام قلیل بی تکلف که به وقت حاجت موجود و حاضر باشد. (ناظم الاطباء). حاضری:
هرچه در خانه داشت ماحضری
پیشش آورد و کرد لابه گری.
نظامی.
و رجوع به ماحضر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بهم درآمیختن. (منتهی الارب). مخالطت و مصاحبت کردن با همدیگر. (ناظم الاطباء) ، پاسپر کردن. (منتهی الارب). پاسپر کردن و پایمال نمودن، داد و ستد نمودن و معامله کردن با یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ زی)
استاده. (منتهی الارب). المنتصب. (تاج العروس). افراخته. (ناظم الاطباء) ، بی آرام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قلق. (تاج العروس) ، شکسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منکسر. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
ابوالعباس حسن بن سفیان بن عامربن عبدالعزیز بن نعمان بن عطاء شیبانی نسوی، در زمان خود در حدیث پیشوا بود، در سال 303 هجری قمری درگذشت و قبر او در بالوز معروف است، (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سیاح و کاشف اسکاتلندی در امریکای شمالی (1764-1820م.) وی رود خانه ماکنزی را که بنام خود او موسوم گردید، به سال 1789 کشف کرد و در سال 1801 گزارش اکتشافات خود را به رشتۀ تحریرکشید. (از اعلام وبستر). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ماهوت،
- کلاه ماهوتی، کلاه که رویۀ آن از ماهوت است، مقابل کلاه پوستی که رویه از پوست بره دارد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زاهد و عابد را گویند و بباید دانست جمشید که طوایف انام را بر چهار قسم کرد یکی را کاتوزی نام نهاد و فرمود که بروند و در کوه ها و مغارها جای سازند و بعبادت خدای تعالی و کسب علوم مشغول باشند و دیگری را نیساری و گفت که سپاهگری کنند و جمعی را نسودی لقب داد و بکشت و زراعت کردن امر فرمود و طبقه ای را اهنوخوشی خواند و گفت که به انواع حرفت ها بپردازند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، در حاشیۀ برهان قاطع چ معین آمده: این اصطلاح را از شاهنامه گرفته اند، فردوسی گوید:
ز هر پیشه در انجمن گرد کرد (جمشید)
بدین اندرون سال پنجاه خورد
گروهی که کاتوزیان خوانیش
برسم پرستندگان دانیش ...
(شاهنامۀ چ بروخیم ج 1 ص 24)،
کاتوزیان جمع ’کاتوزی’ است و ’کاتوز’یا ’کاتوزی’ بهیچوجه در ریشه زبانهای ایرانی دیده نمیشود و قطعاً در اصل کلمه دیگری بوده است که کاتبان بدین صورت درآورده اند، با امعان نظر در سه اصطلاح دیگر که فردوسی در ابیات بعد آورده (نیساریان، بسودی، اهنوخوشی) تصور میرود که فردوسی کلمه مورد بحث رابشکل پهلوی آن یعنی ’آتوریان’ استعمال کرده باشد که بمعنی آتوربانان و آذربانان است یعنی نگاهبانان آتش و آتشکده، به عبارت دیگر موبدان، بنابراین مصراع فردوسی را چنین باید خواند: گروهی که آتوریان خوانیش -همچنین میتوان کلمه ’آتوربان’ را - که به همین معنی و مفرد است در مصراع فردوسی جای داد، (برهان قاطع چ معین حاشیۀ لغت کاتوزی)، و رجوع به مزدیسنا صص 401- 406 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به فاروز که از قرای نساست در نیم فرسخی آن، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به طاحون و طاحونه است که به معنی آسیاست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوبست به باحور یا باحورا، شدت گرمای تموز، روز بسیار گرم،
- یوم باحوری، روز بحران، و مراد از آن بیست وچهار ساعت باشد، مولد است، روزی که بیمار را تغییری پدید آید، (ناظم الاطباء) :
تبشهای باحوری از دستبرد
ز روی هوا چرک ترّی سترد،
نظامی،
رجوع به باحوریّه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به امروز. (ناظم الاطباء) (آنندراج). امروزه امروزینه
لغت نامه دهخدا
(دِ)
روخانه ای است در اراضی شمال غربی کانادا که بوسیلۀ الکساندر ماکنزی کشف گردید. این رودخانه از ’دریاچۀ برده’ خارج می شود و طول آن پس از پیوستن چندین رو خانه دیگر به 2525 میل بالغ می گردد. از حیث طول دومین رو خانه آمریکای شمالی است و در خلیج ماکنزی به اقیانوس منجمد شمالی می ریزد. (از اعلام جغرافیایی وبستر)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب منامه، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بالوز، نام دهی در سه فرسنگی نسا، (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوز نیز گویند، (آنندراج)، نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوزی و مروماحوز نیزگویند، (از منتهی الارب)، خرنباش، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ریحانی است با گل اغبر مایل به سبزی و مروماحوزی و مرماحوز نیز گویند، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ زی ی)
احوذی. مرد سبک فهم و تیزخاطر و چست و چالاک در کارها، نعت تفضیلی از حول. گردان تر. گردنده تر.
- امثال:
احول من ابی براقش.
احول من ابی قلمون
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایوسی
تصویر مایوسی
در تازی نیامده دلسردی نومیدی نا امیدی نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوا که آنرا با نشاسته وشکر تهیه کنند ماقوتی: مکمل چو پوشید رخت نبرد ز ماقوت سرخ و ز لیبی زرد. (بسحاق اطعمه فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابونی
تصویر مابونی
در تازی نیامده غرچگی کونمرزی ابنه داشتن مابون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
فرهنگها بمعنی زاهد و عابد نوشته اند باستناد شاهنامه. فردوسی گوید: (ز هر پیشه در انجمن گرد کرد (جمشید) بدین اندرون سال پنجاه خورد:) (گروهی که کاتوزیان خوانیش برسم پرستندگان دانیش) کاتوزیان جمع} کاتوزی {است و} کاتوز {یا} کاتوزی {بهیچوجه در ریشه های زبانهای ایرانی دیده نمیشود وقطعا در اصل کلمه دیگری بوده است که کاتبان بدین صورت آورده اند. آقای پور داود در نسخه خطی شاهنامه مورخ بسال 885 ه ق. متعلق بکتابخانه شخصی چستربیتی انگلیسی مصراع فردوسی را چنین دیده اند: گروهی که آموزیان خوانیش و بنابراین در ینجا} آموزیان {بجای کاتوزیان بکار رفته و اگر آن اصطلاح خود فردوسی باشد لغه درست بجای} آتوربان {و} آذربان {نمی نشیند بلکه مرادف} هیربدان {است که بعدها بموبدان نیز اطلاق شده. همین مصراع در نسخه خطی شاهنامه متعلق بکتابخانه دهخدا چنین آمده: گروهی که سوریان (آثوریان) خوانیش. با امعان نظر در سه اصطلاح دیگر که فردوسی در ابیات بعد آورده تصور میرود که فردوسی کلمه مورد بحث را بشکل پهلوی آن یعنی} آتوربانان - {استعمال کرده باشد که بمعنی آتوربانان و آذربانانست یعنی نگاهبانان آتش و آتشکده و بعبارت دیگر موبدان. بنابراین مصراع فردوسی را چنین باید خواند: گروهی که آتوریان خوانیش همچنین میتوان کلمه} آتوربان {را که بهمین معنی و مفرد است در مصراع جای داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحونی
تصویر طاحونی
منسوب به طاحون و طاحونه آسی آسیایی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به امروز امروز ین، باب روز مد، آنکه مطابق معمول عصر رفتار کند: فلان مرد امروزی است، تازه جدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
((تُ))
زاهد، عابد، جمع کاتوزیان
فرهنگ فارسی معین
اولین مدفوعی که از شکم نوزاد بیرون می آید و رنگ آن سیاه و قهوه ای تیره است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امروزی
تصویر امروزی
معاصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
دین یار
فرهنگ واژه فارسی سره
یأس، ناامیدی، غم زدگی
دیکشنری اردو به فارسی