جدول جو
جدول جو

معنی ماتمکده - جستجوی لغت در جدول جو

ماتمکده
جای سوگواری، ماتم سرا، کنایه از خانه ای که در آن غم و غصه فراوان باشد
تصویری از ماتمکده
تصویر ماتمکده
فرهنگ فارسی عمید
ماتمکده
(تَ کَ دَ / دِ)
غمکده. (آنندراج). ماتم سرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بجز آن زلیخای انده زده
بدان غم زده جان ماتمکده.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتم زده
تصویر ماتم زده
عزادار، سوگوار، مصیبت دیده، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مَدْدِهْ)
ستاینده و تکلف نماینده در ستایش خویش. (آنندراج) (از منتهی الارب). لاف زننده و تکلف کننده در ستایش خویش. (ناظم الاطباء). رجوع به تمده شود
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ / تِ)
ملول. غمگین. اندوهگین. عزادار. مصیبت زده. آنکه کس وی تازه مرده باشد. (ناظم الاطباء). ماتمی. عزادار. سوکوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گر بود در حلقه ای صدغمزده
حلقه را باشد نگین ماتم زده.
عطار.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من.
عطار.
و ماتمزده ماتمزدگان تواند دید. (تذکرهالاولیاء).
ماتمزده را به نوحه گر حاجت نیست.
عطار.
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیۀ سور نمانده ست.
حافظ.
هاتف اقبال در مقام تسلی ماتمزدگان بود. (حبیب السیر ج 3 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
ملول و غمگین، عزادار. (ناظم الاطباء). ماتمی. (آنندراج) :
از آن چون زلف ماتمدیدگان ژولیده زنجیرم
که چون برگ خزان دیده ست زور دست تدبیرم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان لار است که در بخش حومه شهرستان شهرکرد واقع است و 478 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
مؤنث ماکد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناقۀ بسیارشیر و ناقه ای که شیر وی کم نشود. (منتهی الارب). ناقۀ بسیارشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رکیه ماکده، چاه که آبش بر یک قرار باشد و کم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماتمزده
تصویر ماتمزده
ملول، غمگین، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
سوکسرای سوکخانه محلی که در آن سوگواری کنند جای عزاداری، خانه ای که در آن غم و اندوه حکمفرما باشد غمکده
فرهنگ لغت هوشیار
سوکزده پرسه دار (گویش خراسان بزرگ) سوگوار عزادار مصیبت زده ماتم دیده، غمگین اندوهگین: آهو در زاویه اطاق خود ماتم زده و پریشان نشسته درد اصلی خود را از یاد برده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاکده
تصویر متاکده
مونث متاکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمکنه
تصویر متمکنه
مونث متمکن جمع متمکنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرده
تصویر متمرده
مونث متمرد جمع متمردات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمده
تصویر مستمده
مونث مستمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم زده
تصویر ماتم زده
((~. زَ دِ))
سوگوار، عزادار، غمگین، اندوهگین
فرهنگ فارسی معین
حیران، متحیر، مبهوت، انگشت به دهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عزاخانه، غمکده، ماتم سرا، محنت سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکه ی ماه، به زیبایی ماه
فرهنگ گویش مازندرانی