جدول جو
جدول جو

معنی ماتابی - جستجوی لغت در جدول جو

ماتابی
ایوان، شب روشن و ماهتابی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
(دخترانه)
مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
نوعی بازی بخت آزمایی مثلاً بلیت لاتاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
روشن (از نور ماه)، نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت، ایوان جلو عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ و نارنجی رنگ با طعم ترش و شیرین و مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتاری
تصویر تاتاری
از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
مهتاب، تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتادر
تصویر ماتادر
گاوباز، آنکه سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند
فرهنگ فارسی عمید
شبی ماهتابی، لیله قمراء، شبی مهتابی، مهتاب شب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چیزی که مهتاب بدو رسیده باشد مثل آفتابی، (آنندراج)، مهتابی، عمارتی بلند مسطح بی سقف، خواه از گچ و سنگ و خشت و خواه از خاک که پیش ایوان یا در میان صحن و سرای و باغ سازندبرای نشستن و گویا سیر مهتاب از آن منظور است، (آنندراج)، جای هموار و برابر و محصور در پشت بام که شبهای تابستان در آن نشینند، (ناظم الاطباء) :
سنگی به مثال ماهتابی
اورنگ فلک به کامیابی،
محسن تأثیر (از آنندراج)،
- تخت ماهتابی، همان ماهتابی است، (از آنندراج)،
، ایوان پیوسته به اطاق یا اطاقها، مهتابی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، سطحی مسطح و عریض و متصل به اطاق که درآن نشینند، (فرهنگ فارسی معین)، ایوان جلو بالاخانه، (ناظم الاطباء)، نوعی آتشبازی متعارف هندوستان، (آنندراج)، نوعی از آتشبازی، (ناظم الاطباء)، رنگی است سفید متمایل به زردی مثل سنگ مهتاب و در مصطلحات الشعرا رنگ شکسته، (آنندراج)، رنگ کبود روشن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمل تابیدن موی بز، صفت و شغل موتاب، (یادداشت مؤلف)، رجوع به موتاب شود،
دکه و کارگاه تابیدن موی بز و رشته و رسن کردن از آن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به تابش و پرتو ماه. (ناظم الاطباء). به رنگ مهتاب. بی رنگ. کم رنگ، چیزی به مهتاب رسیده چنانکه کتان مهتابی یعنی کتان مهتاب رسیده، ای کتان شق گردیده، رنگ شکسته. (غیاث اللغات) (آنندراج). زرد کمرنگ شبیه به مهتاب، عمارتی کوچک که بر لب حوض برای سیر مهتاب سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). ایوان در پیش اتاق یا اتاقها. جایی مسقف بی در در جلوخانه. بالکن. (یادداشت مؤلف) ، نوعی معروف از آتشبازی. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
در نظر آید مهتابی آتشبازم
شب که بر یاد رخت آه کشم در مهتاب.
سنجر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
بخت آزمایی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارابی
تصویر فارابی
منسوب به فاراب اهل فاراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
پرتو ماه، مهتاب، نسخه، چادر، نورماه، فروغ ماه، شعاع ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامایی
تصویر مامایی
ماما بودن قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
از فرانسوی تو دل برو لوند چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی، شخص خوش جنس و بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ماکان: مراشد گلشن عیسی وزین رشک آفتاب آنک سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی. (خاقانی. سج. 411)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در میدان عمومی باگاو بجنگد و درصورت امکان او را بکشد گاو باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماگی
تصویر ماماگی
قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادابی
تصویر شادابی
پر آبی سیرابی آبداری، تازگی طراوت، شادی شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتابی
تصویر پاتابی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سدایبان جزو دسته مرکبات که میوه اش بزرگتر از پرتقال و طعم آن ترش و شیرین است. رنگ میوه اش زرد و داخلش سبز رنگ و دارای پوستی ضخیم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهتابی
تصویر زهتابی
عمل و شغل زهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتابی
تصویر آفتابی
سایبان، چتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتابکی
تصویر اتابکی
مقام و رتبه اتابک
فرهنگ لغت هوشیار
پدر بزرگ، لالا موء دب مربی کودک (مخصوصا مربی شاهزادگان)، وزیر بزرگ، پادشاه، اتالیق یعنی پدر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
یا تخت مهتابی، نوعی آتشبازی، زرد کمرنگ شبیه بمهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
ساختمانی از گچ و سنگ و خشت یا خاک که پیش ایوان یا در میان صحن سرای و باغ سازند برای نشستن، سطحی مسطح و عریض متصل باطاق که در آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
((مَ))
ایوان جلوی عمارت، نوعی لامپ که نورش به رنگ مهتاب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادابی
تصویر شادابی
طراوت
فرهنگ واژه فارسی سره