جدول جو
جدول جو

معنی مابقی - جستجوی لغت در جدول جو

مابقی
آنچه باقی مانده، بقیه
تصویری از مابقی
تصویر مابقی
فرهنگ فارسی عمید
مابقی
(بَ)
مانده. بقیه. برجای مانده. تتمه. آنچه برجایست. باقیمانده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گروهی رااز آن شیران جنگی
بکشت و مابقی را داد زنهار.
فرخی.
والا رضی دولت و زیبا کمال دین
کز آدم اوست گوهر و سنگند مابقی.
مختاری.
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مابقی
تتمه، آنچه بر جایست، باقیمانده، بقیه
تصویری از مابقی
تصویر مابقی
فرهنگ لغت هوشیار
مابقی
((بَ))
بقیه، باقی مانده
تصویری از مابقی
تصویر مابقی
فرهنگ فارسی معین
مابقی
بازمانده، باقیمانده، بقیه، پس مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
مابقی. آنچه از چیزی باقی مانده باشد، بمعنی پس خورده نیز مستعمل است. (غیاث). رجوع به مابقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
باقی دارندۀ چیزی. (آنندراج) (غیاث) (از ناظم الاطباء) : خلف شایسته باشد و محیی ذکر و مبقی نام. (سندبادنامه ص 146)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَقْ قا)
نگاه داشته شده و بازمانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
باقی تر. پاینده تر
لغت نامه دهخدا
(مَءْ قا)
کنج درونی چشم متصل به بینی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماق و مأق شود
لغت نامه دهخدا
باقیمانده و بازمانده، (ناظم الاطباء)، مابقی، رجوع به مابقی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ قی ی)
منسوب است به مایق دشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گویا نام طعامی یا حلوائی بوده از طابق معرب تابه، یا تابک. و ظاهراً اگر کلمه طائفی حلوای طائف نباشد در شعر ذیل طابقی است:
و آن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو
چو غری خوردی همی و طابقی ّ و لیولنگ.
غمناک (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
طایفه ای است از طوایف بلوچستان مرکزی یا ناحیۀ بمپور، و مرکب از 200 خانوار است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 199)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
رباط سابقی، در بیضای فارس بوده و منسوب است به سابق شوهر خواهر اتابک زنگی بن مودود (557- 571) که در ابتدای فرمانروائی زنگی بر ضد او قیام کرد و در جنگ با او مغلوب و مقتول گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 560 شود
لغت نامه دهخدا
کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنبالۀآن، (از منتهی الارب)، کنج درونی چشم متصل به بینی، ج، مواقی و مآقی، (ناظم الاطباء)، گوشۀ چشم که به طرف بینی است، (آنندراج) (غیاث)، و رجوع به ماق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سابقی
تصویر سابقی
پرن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقی
تصویر مبقی
بر پا دارنده
فرهنگ لغت هوشیار