. ماشعیر. (از الابنیه). آب جو. کوشاب. (ناظم الاطباء). کشکاب. جوآب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب مقشر مطبوخ جو بحدی که مهرا پخته شده باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، داروئی که از مطبوخ جو حاصل کنند و به بیمار دهند. (منتهی الارب). آب که در آن جو پوست کندۀ نیم خرد ریزندو جوشانند و در طب بکار است. قسمی از آن را محمّص گویند و آن از جو پوست کنده به آب پخته بدست آید و قسمی از آن را مدبّر گویند و آن ماءالشعیری است که با طبخ عناب سپستان و امثال آن آمیزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب که در آن جو ریزند و جوشانند و نشاندن تشنگی را در بعضی بیماریها چون حمی محرقه بدان کنند. ماء مبارک. (نوروزنامه). و نیز در بیماری دموی و صفراوی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباء عراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه). و رجوع به ترکیب ماء مبارک ذیل معنی اول ماء در همین لغت نامه شود
. ماشعیر. (از الابنیه). آب جو. کوشاب. (ناظم الاطباء). کشکاب. جوآب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب مقشر مطبوخ جو بحدی که مهرا پخته شده باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، داروئی که از مطبوخ جو حاصل کنند و به بیمار دهند. (منتهی الارب). آب که در آن جو پوست کندۀ نیم خرد ریزندو جوشانند و در طب بکار است. قسمی از آن را مُحَمَّص گویند و آن از جو پوست کنده به آب پخته بدست آید و قسمی از آن را مُدَبَّر گویند و آن ماءالشعیری است که با طبخ عناب سپستان و امثال آن آمیزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب که در آن جو ریزند و جوشانند و نشاندن تشنگی را در بعضی بیماریها چون حمی محرقه بدان کنند. ماء مبارک. (نوروزنامه). و نیز در بیماری دموی و صفراوی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباء عراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه). و رجوع به ترکیب ماء مبارک ذیل معنی اول ماء در همین لغت نامه شود