جدول جو
جدول جو

معنی مائیت - جستجوی لغت در جدول جو

مائیت
آبکی بودن
تصویری از مائیت
تصویر مائیت
فرهنگ فارسی عمید
مائیت(بَ تَ)
مائیه. روانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و ازش (از انگور پرنیان و کلنجری) بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که در اوست. (چهارمقالۀ نظامی عروضی)، در صفت احجار کریمه بمعنی رونق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حجر یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیه کالیاقوت او لا. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
مائیت(بَ هََ زَ دَ)
ماهیت. (ناظم الاطباء). سؤال از حقیقت شی ٔ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماهیت شود
لغت نامه دهخدا
مائیت
ماهیت، حقیقت شیئی
تصویری از مائیت
تصویر مائیت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مائی
تصویر مائی
مربوط به ماء، کنایه از فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
حقیقت، طبیعت، نهاد، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایت
تصویر مایت
آنکه نزدیک به مرگ است
فرهنگ فارسی عمید
(هی یَ)
به معنی حقیقت چیزی مستعمل است. بدان که این مصدر جعلی است تراشیدۀ اهل منطق و حکمت. معنی لفظی لفظ ماهیت چیست این شدن باشد مرکب از ماء موصوله و ’هی’ ضمیر مؤنث واحدو یاء مشدد علامت جعل و تاء مصدری، مگر یاء لفظ ’هی’به جهت اجتماع یأات حذف شده است. (غیاث) (آنندراج). حقیقت و طبیعت و نهاد و ذات و جوهر. (ناظم الاطباء). چیستی. ماهیت چیزی، حقیقت آن. ج، ماهیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ماهیت در اصل ماهویت بوده است ’یاء’ آن ’یاء’ نسبت و ’تاء’ آن ’تاء’ مصدریه است ’واو’ قلب به یاء و ’یاء’ در ’یاء’ ادغام شده است و هاء آن مکسور گردیده است. و بعضی گویند ماهیت مشتق از ’ماهو’ است. و گفته شده است که مرکب از ’ما’ استفهامیه و ’یاء’ نسبت و ’تاء’ مصدریه است و همزۀ زائد بعد از الف تبدیل به هاء شده است و گاه به جای ماهیت ’مائیت’ گفته شده است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی) ، (اصطلاح فلسفی) مقابل وجود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهیت چیز، ’چه چیزی’ او باشد و آن تفحص باشد از جنس چیز. چنانکه کسی گوید درخت به مثل و کسی بپرسد که درخت چه باشد؟ این از او جستن باشد از جنس درخت و جوابش آن باشد که درخت جسمی باشد افزاینده و مرخاک وآب را به صورت دیگر کننده. (ناصرخسرو، یادداشت ایضاً). ماهیت نزد حکما عبارت از پرسش به ’ماهو’ است و چیزی است که در پاسخ سؤال ’ما’ حقیقیه گفته می شود که پرسش از گوهر اشیاء است و بنابراین اطلاق بر حقیقت شی ٔ می گردد و آنچه شیئیت شی ٔ بدان است ماهیت می گویند. ماهیت هم بر حقیقت کلی و هم بر حقیقت جزئی اطلاق شده است. قطب الدین در درهالتاج جمله سوم از فن دوم ص 10 آرد: هر چیزی را حقیقتی هست که آن چیز به آن حقیقت آن چیز است و آن به حقیقت مغایر ماعدای او باشد خواه لازم باشد خواه مفارق و مثال آن انسانیت است مثلاً چه انسانیت از آن روی انسانیت است که در مفهوم او نشود وجود و عدم و وحدت و کثرت و عموم و خصوص الی غیر ذلک من الاعتبارات چه اگر وجود خارجی مثلاً در مفهوم او داخل بودی، انسانیتی که در ذهن تنها موجود بودی انسانیت نبودی و اگر عدم در او داخل بودی انسانیت موجود در خارج انسانیت نبودی بلکه انسانیت از آن روی که انسانیت است. - انتهی. پیروان اصالت وجود گویند آنچه متحقق در خارج است وجود است و ماهیات اعتباری هستند و بالعکس. (فرهنگ علوم عقلی سجادی، ص 513) :
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده در کنه ماهیتش.
سعدی.
حد درست آن بود که دلیلی کند بر ماهیت چیز ولمیت او. (مصنفات بابا افضل). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود.
- ماهیت بسیطه، آنچه از اشیاء متخالفه ترکیب نیافته باشد ماهیت بسیطه گویند. قطب الدین گوید: ماهیت اگر ملتئم نباشد از اموری که متخالف باشند بحقیقت آن را ماهیت بسیطه گویند و الا مرکبه (در اینجا منظور از ماهیت حقیقت شی ٔ نیست) (فرهنگ علوم عقلی سید جعفر سجادی).
- ماهیت بشرط شی ٔ، آن را ماهیت مخلوطه هم گویند و آن صورتی است که با قید و شرطی لحاظ و یا مورد حکمی قرار گیرد. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب ’ماهیت من حیث هی’ شود.
- ماهیت بشرط لا، در مقابل ماهیت بشرط شی ٔ یا ماهیت مخلوطه است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب قبل و ’ماهیت من حیث هی’ شود.
- ماهیت حقایق، عبارت است از ام الکتاب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ام الکتاب شود.
- ماهیت لابشرط، ماهیتی است که هیچ قید و شرطی نه وجوداً و نه عدماً در آن لحاظ نشود و آن را ماهیت مطلقه و مجرده نیز گویند و ماهیت من حیث هی هم نامند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سید جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب ’ماهیت من حیث هی’ شود.
- ماهیت مجرده. رجوع به ترکیب قبل شود.
- ماهیت مخلوطه. رجوع به ترکیب ’ماهیت بشرط شی ٔ’ شود.
- ماهیت مطلقه. رجوع به ترکیب ’ماهیت لابشرط’ شود.
- ماهیت من حیث هی، یعنی ماهیت به اعتبار نفس و ذات خود بدون لحاظ وجود خارجی یا ذهنی و بدون لحاظ عوارض و حالات او مانند کثرت، وحدت و غیره. چنین امری ’لیست الاهی’ یعنی نه موجود است و نه معدوم و در حکم وجود لابشرط و بلکه عین وجود لابشرط است که ’یجتمع مع الف شرط’ و آن به قید وجود ذهنی بشرط شی ٔ است و با قیدبه وجود خارجی نیز بشرط شی ٔ است و با قید عدم وجود ذهنی یا خارجی بشرط لااست و بالجمله هر شی ٔ از اشیاء اگر خود لحاظ شود فی ذاته بدون توجه به عوارض و ضمایم و حالات و خصوصیات وجودی، مکانی، زمانی، امور ذاتی، عرضی و غیره به این اعتبار ’لابشرط’ گویند و اگر با یکی یا چند تا از عوارض و قیود اضافاتش لحاظ و اعتبارو یا مورد حکمی قرار گیرد ’ماهیت مخلوطه’ و یا ’بشرط شی ٔ’ گویند. و اگر با قید عدم یکی یا تمام قیود و ضمائم لحاظ شده و یا مورد حکمی قرار گیرد ’ماهیت بشرطلا’ گویند ماهیت لابشرط را ماهیت مجرده و مطلقه هم گویند. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- امثال:
قلب ماهیت محال است. (امثال و حکم ج 2 ص 1164).
، چگونگی و کیفیت، قیمت و ارزش، فضیلت و معنویت. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اگوست. مصرشناس فرانسوی (1821-1881م.) است که معبد ’ممفیس’ را کشف کرد و در بولاغ موزه ای بنا نهاد که مرکز موزۀ قاهره گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(جُ تَ)
مرکّب از: ’لا’ + ’ئیت’ مصدری، به معنی هیچ بودن:
هویتی لک فی لائیتی ابداً
کل علی الکل تلبیس بوجهین.
(منسوب به حلاج)
لغت نامه دهخدا
(لی یَ)
ارزش. بها. قیمت:
دل از آن گشت گرانمایه که درد تو در اوست
ور نه معلوم بر ما و تو مالیت دل.
مسیح کاشی (از بهار عجم).
و رجوع به مالیه شود
لغت نامه دهخدا
شهری است از اعمال فارس از نواحی شیراز، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ / ئی یَ)
مائئه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مائئه شود
لغت نامه دهخدا
(مِئین)
به معنی صدها. این جمع مائه است به حذف تای فوقانی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مئین شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد چون مردم مائی،
منوچهری (یادداشت ایضاً)،
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران رومی و یونانی و مائی،
خاقانی،
و رجوع به دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ذیل ص 447 شود
لغت نامه دهخدا
کبر، عجب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خودپرستی، (منتهی الارب)،
- مائی و منی، خودپرستی و تکبر، (منتهی الارب)، عجب و غرور و کبر، (آنندراج)، تفاخر به خانواده و به خود کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید، (ترجمه محاسن اصفهان)،
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ئی ی)
منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. (منتهی الارب). بمعنی آبی منسوب به آب. (آنندراج). منسوب به ماء که یکی ازعناصر چهارگانه به عقیدۀ متقدمان بود:
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.
منوچهری.
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری.
منوچهری.
- شکل مائی، از مجسمات، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویه الاضلاع والزوایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، منسوب به ’ما’ یعنی کدامین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
میرنده که به مردن نزدیک گشته. (منتهی الارب). میرنده. (غیاث) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، موت مائت، مرگ سخت. کلیل لائل من لفظ ما یؤکد به. (منتهی الارب). مرگ شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مائی
تصویر مائی
آبگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائت
تصویر مائت
کسی که نزدیک به مردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائیه
تصویر مائیه
مائیت در فارس آبگینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادیت
تصویر مادیت
مادی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
بمعنی حقیقت چیزی مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
((یَّ))
حقیقت و نهاد و ذات چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهیت
تصویر ماهیت
چبود، سرشت، چیستی
فرهنگ واژه فارسی سره
بود، جوهر، وجود، هستی، چگونگی، چیستی، حقیقت، واقعیت، هویت
متضاد: غرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرفته شده، خریده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
سیّالیت، نقدینگی
دیکشنری اردو به فارسی