جدول جو
جدول جو

معنی ماءالحیوه - جستجوی لغت در جدول جو

ماءالحیوه(ئُلْ حَ یا)
آب حیات. (غیاث). آب زندگانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماءالحیوه
آب زندگانی و حیات
تصویری از ماءالحیوه
تصویر ماءالحیوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماالحیاه
تصویر ماالحیاه
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عین الحیات، آب حیات، چشمۀ حیات، چشمۀ زندگی، چشمۀ حیوان، نوشاب، آب بقا، شربت خضر، جان فزا، آب خضر، شربت حیوان، آب حیوان، چشمۀ نوش، جان افزا، چشمۀ الیاس، چشمۀ خضر
فرهنگ فارسی عمید
(ئُلْ حَ)
ماءالحیوه. شرابی که در آن انواع ادویۀ حار چون دارچینی و فلفل و جز آن بکار برند و آن نهایت مست کننده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قسمی شراب که در آن سیب و گلابی و ادویۀ حاره چون بیخ جوز و زنجبیل و دارچین کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آب زندگانی. منکو، نام دارویی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماءالحیوه شود
لغت نامه دهخدا
(ئُلْ حَیْ یَ)
دأالثعلب. دأحیه. داءالسمک. بیماری که در سر پدید آیدو موی بریزاند. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: داءالحیه آن بود که موی با پوست برود لکن پوستی باریک باشد که شکل آن دراز بود همچون شکل مار و داءالحیه از بهر این دو معنی گویند - انتهی. و نیز هم او گوید: بیماری است چون داءالثعلب که موی بریزاند و با موی پوستی باریک از آن موضع برود... صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء حیه، مرضی است در سر که بواسطۀ مواد سوداویّه و بلغم شور عارض شخص شود و مویها بریزد و صاحب این بیماری مانند مار پوست اندازد و فرق بین این مرض و داءالثعلب آن است که ریختن موی در دأحیّه بطریق کج و پیچیده شبیه به مار شود و ریزش کند اما در داءالثعلب بر خلاف آن است. شیخ نجیب الدین گفته است این دو بیماری هر دو باعث ریزش مو باشند و ممکن است بجمیع بدن نیز سرایت کند اما از سر و ریش آغاز کند و به ابروها هم سرایت میکند و بیشتر در سر و ریش و ابرو آشکار گردد. و یکونان علی الاستداره و غیرها. و نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی صص 93- 94 جزء دوم شود
لغت نامه دهخدا
ما الحیات در فارسی: آب زندگی دارویی است ازانگبین و تنکار و روغن زرد
فرهنگ لغت هوشیار
آب حیات، دارویی است مرکب از شهد و تنکار و روعن زرد که بهر فلز کشته آمیخته آتش دهند آن فلز زنده گردد
فرهنگ لغت هوشیار