جدول جو
جدول جو

معنی مئناث - جستجوی لغت در جدول جو

مئناث
(مِءْ)
زنی که او را عادت ماده زادن باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و همچنین است رجل مئناث زیرا مذکر و مؤنث در وزن مفعال یکسانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین نرم بسیار رویانندۀ نبات، شمشیر کند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مخنث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِءْ ثَ)
شمشیر کند. (منتهی الارب). سیف مئناثه، شمشیر کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایناث شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
امراءه مخناث، زن شکسته و دوتاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مئناث، (آنندراج)، صورتی از مئناث، ج، مآنیث، (مهذب الاسماء)، رجوع به مئناث و مهذب الاسماء شود: و توفی ابنه ابوعلی فی شهور سنه تسع و عشرین و خمسمائه و کان میناثاً، (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 197)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ)
رونده در اول شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شبانی که مرغزار ستور نارسیده ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که آغاز کند چراگاهها و منازل را و چارپایان خود را از گیاهان ستور ندیده بچراند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ناث ث)
جمع واژۀ منثّه. (اقرب الموارد). رجوع به منثه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ائناث
تصویر ائناث
دختر زایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائناث
تصویر ائناث
دختر زایی
فرهنگ واژه فارسی سره