جدول جو
جدول جو

معنی مئزر - جستجوی لغت در جدول جو

مئزر
(مِءْ زَ)
چادر. ج، مآزر. (منتهی الارب). چادر و ازار وزیرجامه و فوطه و لنگی که بر کمر بندند. (ناظم الاطباء). ازار. فوطه. لنگ. چادر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ازار. مئزره. مئزار. ازر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مئزر
میزر در فارسی از ریشه پارسی ازار شلوار، دستار پارچه ای که بکمر بندند ازار، دستار عمامه. میزر در فارسی: تازی از ریشه پارسی ازار لنگ، دستار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موزر
تصویر موزر
نوعی سلاح گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزر
تصویر میزر
شال دستاری که بر سر می بندند، دستار، عمامه، برای مثال که فردا شود بر کهن میزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱ - ۱۱۹)، ازار و پارچه ای که به کمر می بستند، لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
از ’م ٔر’، امر مئر، کار دشوار و سخت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
مرد زیان زده و مغبون در هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
مئزر. عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند. (ناظم الاطباء). دستار. (از شعوری ج 2 ورق 349). دستار و مندیلی که بر سر بندند. (آنندراج) (از برهان) (از غیاث). عمامه. سربند. شالی که بر سر بندند. (از یادداشت مؤلف) :
کزین کم زنی بود ناپاک رو
کلاهش به بازار و میزر گرو.
سعدی (بوستان).
جمجمی مردانه در پای لطیف
بر سرش خربندگانه میزری.
سعدی.
ز پیشک کله جبه، او یکی ناچخ
بزد بر او که به خاکش فکند چون میزر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
، ازار. ج، میازر. (دهار) (مهذب الاسماء). شلوار. زیرجامه. (یادداشت مؤلف). به معنی زیرجامه و شلوار ظاهراً عربی است. (از آنندراج) (از غیاث) :
دو روز و دو شب از آنجا همی سپاه گذشت
که برنیامد ونگذشت آبش ازمیزر.
فرخی.
همه ساخته میزر از پرنیان
ز دیبا یکی کرته ای تامیان.
اسدی (گرشاسب نامه ص 190).
من همچنان با میزری به میان با شیخ برفتم. (اسرارالتوحید ص 140).
چنگ است عریان وش سرش سدرۀ بریشم در برش
بسته پلاسین میزرش زانوش پنهان بین در او.
خاقانی.
مستوفیان مخفی و ابیاری و بمی
وجه برات فوطه به میزر نوشته اند.
نظام قاری (دیوان ص 24).
، مندیل. دستمال:
میزری چه بود اگر او گویدم
در رو اندر عین آتش بی ندم.
مولوی.
، ته بند و چادر. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ فَ)
خادم سبک روح و چالاک. (منتهی الارب). غلام چالاک و چابک در خدمت. (ناظم الاطباء). رجل مئفر،مرد پرجست و خیز و تیز دونده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ)
مئزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به مئزر شود
لغت نامه دهخدا
(مِءْ بَ)
سوزن دان. ج، مآبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیش. (از فرهنگ جانسون). نیشگاه: الشوله، کوکبان علی مئبر العقرب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مئبرالعقرب، جای شوله نزد منجمین و هم عرب. (یادداشت ایضاً). و رجوع به شوله شود.
، سخن چینی و فساد انداختن میان دو کس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، چیزی که بدان گشنی دهند درخت خرما را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، ریگ تنک و رقیق. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). ریگ تنک. (ناظم الاطباء) ، زبان. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ممأره. دشمنی کردن و تباهی انداختن و فتنه انگیختن میان مردم، فخر کردن، برابری نمودن با کسی در کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَرر)
خر گزنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ زِ)
قسمی تفنگ کوتاه. قسمی تفنگ. (یادداشت مؤلف). تفنگی که در سال 1872 م. در آلمان متداول شد و بعدها مکرر تکمیل گردید. پیاده نظام آلمان تا سال 1945 میلادی آن را به کار می برد و ارتشهای مختلف اروپایی نیز آن را پذیرفته متداول کرده بودند، تپانچه که نوع عالی آن بر قنداق چوبین که در عین حال جلد سلاح نیز هست سوار می شود
لغت نامه دهخدا
(مِءْ یَ)
بسیار گاینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
نام رودخانه ای در مازندران که در شهسوار به دریا میریزد. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو بخش انگلیسی ص 23 و ص 20)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شراب بوزه. مرز. (ناظم الاطباء). بوزه را گویند و آن چیزی است مست کننده که از گندم وگاورس و جو سازند و به عربی نبید گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مِءَ)
از ’م ٔر’، جمع واژۀ مئره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مئره شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَرر)
از ’ارر’، بسیار جماع کننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار چالشکر با زنان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ / مِ ءَ)
از ’م ٔر’، مفسد و فتنه انگیز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گاییده. (منتهی الارب ذیل ا ی ر). امراءه مئیر، زن گاییده شده. (ناظم الاطباء) ، امر مئیر، کار دشوار. (از منتهی الارب ذیل م ء ر). (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جای شتر کشتن. ج، مجازر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
قوم مغزر، صاحب شتران بسیار شیر و بسیار شتران. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه صاحب شتران بسیار شیر و گروه خداوند شتران بسیار. (ناظم الاطباء). قوم معزز لهم، گروهی که شیر و شترانشان بسیار شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
شتر که هنگام کشتن وی آید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که گوسفند را برای ذبح کردن دهد. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمابن که به وقت باز کردن خرما رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب). خرمابنی که خرمای وی برای چیدن رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیر که به وقت مردن رسد. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مازریون. (فهرست مخزن الادویه). ذافنوبداس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذافنی ویداس و ذافنبداس و مازریون در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی میان اصبهان و خوزستان، از آن است عیاض بن محمد بن ابراهیم ابهری مازری (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَزْ زَ)
چاشنی زده و اشتهاآور. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبزره شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
جامه کوب گازران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مثل چوب جامه شویان که بدان جامه را در آب شویند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
شیر غران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زائر. زئر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
از ’وزر’، گناه کننده. (آنندراج). مجرم و گناهکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتزار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مئزر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مئزر شود
لغت نامه دهخدا
(مِءْ زَ رَ)
مئزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به مئزر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میزر
تصویر میزر
عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ازار پوشاننده آلمانی گونه ای تپانچه به نام سازنده آن تفنگی که در سال 1872 م. در آلمان متداول شد و بعد ها مکرر تکمیل گردید. این سلاح توسط ارتشهای مختلف اروپایی پذیرفته و متداول گردید، تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین - که در عین حال جلد سلاح نیز هست - سوار میشود (تنگسیر. 353)
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ زِ))
تفنگی که در سال 1872 میلادی در آلمان متداول شد و بعدها مکرر تکمیل گردید، تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین سوار می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزر
تصویر میزر
((مِ زَ))
عمامه، دستار
فرهنگ فارسی معین