جدول جو
جدول جو

معنی مئبک - جستجوی لغت در جدول جو

مئبک
(مِءْ بَ)
ابک مئبک، فربه. (منتهی الارب) ، ابک مئبک، گول و در حق احمق گویند: انه لعفک ابک و معفک مئبک. (منتهی الارب). عفک ابک و معفک مئبک، یعنی احمق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منبک
تصویر منبک
گیاهی که از آن جارو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
شبکه دار مانند پنجره، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَبْ بَ)
مرغول موی. محبک الشعر، مرغوله موی. و در حدیث در صفت دجال است که او محبک الشعر بود یا سری حبک داشت یعنی مرغول بود. (از منتهی الارب) ، گلیم مخطط. (ناظم الاطباء). کساء محبک، ای مخطط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
محلی که فلزاتی از قبیل آهن ریخته گری شوند و در قالب ریخته گردند. ج، مسابک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ بَ)
سوزن دان. ج، مآبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیش. (از فرهنگ جانسون). نیشگاه: الشوله، کوکبان علی مئبر العقرب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مئبرالعقرب، جای شوله نزد منجمین و هم عرب. (یادداشت ایضاً). و رجوع به شوله شود.
، سخن چینی و فساد انداختن میان دو کس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، چیزی که بدان گشنی دهند درخت خرما را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، ریگ تنک و رقیق. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). ریگ تنک. (ناظم الاطباء) ، زبان. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
به زبان شیرازی نام حیوانی است کوچک به قدر باقلی با پر و پایهای بسیار به قدر سوزنی. در زیر خمها و زمینهای نمناک متکون شود و در اصفهان عوام آن را خرک خدا گویند و در هند سروالی و به عربی حمارقبان گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). خرخدا. خرخاکی. و رجوع به حمارقبان شود
لغت نامه دهخدا
(مِمْ بَ)
گیاهی را گویند که از آن جاروب سازند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به این صورت در کتب طب یافته نشد. ظاهراً مصحف ’منبل’ است. در رشیدی آمده: ’منبل دار و بالفتح نام گیاهی است که بجهت به شدن جراحتها و زخمهای تازه به کار برند. مولوی گوید: ’داروی منبل بنه بر پشت ریش. ’. و ممکن است که جملۀ ’از آن جاروب سازند’ در متن تصحیف ’از آن داروی سازند’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسبک
تصویر مسبک
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل... (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
((مُ شَ بَّ))
شبکه دار، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین
سوراخ سوراخ، شبکه ای، متخلخل
فرهنگ واژه مترادف متضاد